نمایش نتایج: از 1 به 9 از 9

موضوع: افزایش اعتماد به نفس

1187
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28391
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    0
    تشکر شده 6 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    افزایش اعتماد به نفس

    سلام وقتتون بخیر انقدر دلم گرفته که شاید حرفایی که زدم بیشترشون بی مورد باشه اما چه کنم؟ حالا اگه دوست دارید از اول مشکلاتمو بخونید که خب از همین اول شروع کنید. اما اگه حوصلشو ندارید و دوست دارین برین سر اصل مطلب برین تو پست بعدی.
    تو دبستان که بودم مسخرم میکردن ، دوران کودکی که تو کوچه بازی می کردم با هم محله ای ها همیشه به من میخندیدن و مسخره می کردن. تو دوران راهنمایی یک هم کلاسی داشتم که زیاد با هم کل کل میکردیم ولی رابطمون بد نبود و با هم خوب بودیم. دوران راهنمایی با این که تعریف چندانی نداشت اما از بقیه بهتر بود. وارد دبیرستان که شدم به کلی نابود شدم. خب طبیعیه که اوایل سال اول دبیرستان همه چیز نرمال باشه اما از میانه های سال مشکلاتم شروع شد. سه تا هم کلاسی داشتم که با هم بودیم ، البته فقط تو مدرسه ، زمستون که شد رفتم یک کاپشن گرفتم رنگش قهوه ای بود. روز اولی که باهاش رفتم مدرسه همه بچه ها مسخرم کردن و بهم میگفتن (( شتر )) . اوایل جدی نگرفتم ولی دیدم بعد از یکی دو هفته همچنان ادامه داره. خیلی برام عجیب بود چون تنها من نبودم که رنگ کاپشنم قهوه ای بود . چرا من باید مسخره بشم؟!!! یک روز دبیر زیست شناسیمون تو کلاس یک فیلم مستند گذاشته بود که راجب به شتر ها بود. اونروز رو یادم نمیره . همه داشتن بهم میخندیدن حتی اون سه نفری که فکر میکردم هوامو دارن. سال دوم دبیرستان هم همین جریان بود. اما سال سوم شوخی ها بد تر شد . شدیدا افسرده شده بودم. تو خونه اصلا حرف نمیزدم حتی اگه کسی چیزی ازم میپرسید و باهام حرف میزد. تو مدرسه هر کی هرچی بهم میگفت الکی می خندیدم که مثلا ناراحت نشدم. نمی دونم تا حالا شده که کل کلاس بهتون بخندن و مسخرتون کنن یا نه که درکم کنید. سال چهارم دبیرستان هم به همون فضاحت سپری شد . دورانی که اکثریت بهش میگن دوران طلایی برای من طوری بود که از زندگیم سیر شده بودم. 18 ساله شدم و هیچ دوستی دور و برم نداشتم و هنوزهم ندارم. نزدیک ترین فرد تو فامیلمون که سنش به من می خورد پسر عمم بود که 6 سال از من بزرگتر بود. اما افسوس که هر دفعه که باهاش بودم احساس بدی داشتم. یک بار که بچه بودم تو روم بهم گفت من از خانواده شما بدم میاد. بزرگتر که شدم هر وقت میدید منو همش با گوشیش برام کلاس میزاشت و از امکانات گوشیش برام کلی پز میداد. طوری تعریف می کرد که انگار خودش گوشی رو درست کرده . البته فکر نکنید وضع مالیش از ما بهتر بود. بلکه من خودم اصلا تو خط گوشی مدل بالا نبودم. هر دفعه تو مهمونی های فامیلی گوشیش رو دستش میگرفت و رو به من میکرد و میگفت(هه بچه جان گوشیت چیه ؟فلان قابلیتو داره؟) هیچ وقت جوابشو نمیدادم . من خیلی از اون بهتر بودم از همه نظر . هنرمند بودم، درس خون بودم، وضع مالیم فوقالعاده ازش بهتر بود ولی میترسیدم اگه جوابش رو بدم غرورش بشکنه. فقط تاییدش می کردم. چند باری می خواستم دیگه کاری به کارش نداشته باشم . نه بهش زنگ بزنم نه جواب تلفنشو بدم اما تنها کسی که میشناختم و به عبارتی تنها کسی که خارج از خانواده باهاش ارتباط داشتم اون بود . ارتباطمون هم طوری بود که هر موقع اون زنگ میزد یه کاری با من داشت، یا کامپیوترش خراب بود یا گوشیش! یا .... ولی هر بار من بهش زنگ میزدم که میای تا فلان جا بریم یه طوری می پیچوند. گواهینامه که گرفتم تازه اونجا بود که فهمیدم منو به خاطر پول می خواد . هر جا هوس میکرد به بهونه ای که من ماشین دارم بهم زنگ میزد که بیا بریم بیرون. البته من که فهمیدم دیگه گول نمیخوردم و اینبار من بودم که بهش جواب رد می دادم. چند باری که باهاش رفتم بیرون با ماشین متوجه شدم از کنار هر ماشینی رد میشم پسر عمم به رانندش خیره میشه و نگاه میکنه ( ماشینم بالا تر از سطح عموم مردم هست ) اونجا خیلی ازش بدم اومد. به قدری بهش رو داده بودم که چندین بار بهم زنگ زد گفت بیا خونمون گوشیم رو درست کن . و هربار بهش میگفتم بیا اینجا تا برات درست کنم ولی هزار تا اصرار که پام درد میکنه و کسی خونه نیست و .... نمیومد. البته منم نمیرفتم . بار آخر بهم گفت خیلی ازت ناراحت شدم که نیومدی مگه چقدر کار داشت برات.

  2. کاربران زیر از Muhamad بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28391
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    0
    تشکر شده 6 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من ، خودم ، و دیگر هیچ ...

    االان که هجده سالمه فکر میکنم دیگه هیچ حسی ندارم . نه میترسم، نه می خندم ، نه گریه میکنم ، نه ناراحت میشم و نه می بخشم. با خودم عهد بستم که هیچکس رو تو زندگیم نبخشم.
    مشکل اصلیم اینه که هیچ کس رو حامی خودم نمی دونم.تو هیچ کاری اعتماد به نفس ندارم. تنها رفیقی که دارم خودمم. زیاد با خودم حرف میزنم . خودم جواب خودمو میدم و خودم خودمو مسخره میکنم و بعدشم میختدم
    7 سال هست که پیانو میزنم. دو سال اخیر رتبه اول تو مسابقات استان شدم و سوم کشوری.
    تو دبیرستان نمونه دولتی درس خوندم اما همیشه فکر میکنم به زور شانسی تو آزمونش قبول شدم.
    سال سوم دبیرستان امتحانات نهایی معدلم شد 18.12 ( هجده ممیز دوازده) . مادرم بهم گفت نگاه بچه فلانی شده 19 . ببین خواهرت سال دیگه از تو خیلی بهتر میشه . آخه خواهرم تو دبیرستان معمولی بود و معدلش همیشه بالای 19 اما به امتحان نهایی که رسید معدلش نزدیک 13 شد .
    مادرم جوری باهام حرف میزنه که انگار یه چیزی بدهکارم به این زندگی . یا مثلا این که بعضیا فقیرن تقصیر منه. یه بار بهم گفت ( فکر کن تو یه خانواده فقیر بودی. اوونوقت چطوری می خواستی به اینجا برسی؟)
    همیشه منو با بقیه مقایسه می کرد( البته فقط مادرم)
    یک بار رفته بودیم باغ . در باغ بسته بود. پسر نگهبان باغ که 7 ، 8 سالش بود اومد سریع در باغ رو باز کرد. مادرم به پدرم گفت ( اینام بچه ان بچه های ما هم بچه ان!!)
    یا یک بار دیگه رفته بودیم سفر با همکار های مادرم . مادرم اومد بهم گفت ( همکارام بهم گفتن ما میترسیم بچه هامون به پسر تو بازی کنن که به وقت پسرت بهشون آسیب نزنه )
    پدرم همیشه بهم اصرار می کرد درس بخونم . من عاشق پیانو بودم. چند هر بار برای این که پول کلاسم رو از بگیرم باید کلی التماسش می کردم . همش میگفت پیانو جلوی درستو میگیره.
    جلوی دوست و آشنا ازم بد تعریف میکردن. میگفتن نه درس می خونه نه درست و حسابی پیانو میزنه . یک بار هم پیانو زدن من رو ندیدن ( فقط شنیدن) .
    من همیشه دوست داشتم کارایی رو بکنم که بقیه سختشونه . ساز بزنم ، پازل درست کنم، با دوچرخه تا مسافت های دور برم و .... همه ی این کار ها رو هم کردم اما تو هیچکدوم اعتماد به نفس ندارم. همیشه فکر میکنم تو هیچکدوم موفق نشدم. همیشه جلوی جمع که می خوام کاری بکنم می ترسم . اصلا تو بجث ها شرکت نمیکنم. مهمونی که میریم از اول تا آخر یک جا میشینم و فقط گوش میدم و اگه ازم سوال بشه جواب میدم.
    ماه پیش یک اجرای پیانو داشتم. وسط اجرام انقدر که استرس داشتم چشمام سیاهی رفت و اجرام خراب شد. همیشه بقیه رو بهتر از خودم دیدم مگر وقتی که پشت فرمون ماشین نشستم و خیالم راحته که احتمالش کمه که یک ماشین از ماشین من بهتر پیداش بشه.
    پیش دو تا روانشناسم رفتم ولی هر دوشون بحث الکی می کردن .
    حالا ممنون میشم راهنماییم کنید چطور اعتماد به نفسمو ببرم بالا.

  4. کاربران زیر از Muhamad بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : من ، خودم ، و دیگر هیچ ...

    سلام

    به سایت مشاور خوش اومدید

    به جرئت میتونم بگم اولین پست طولانی هست که از خوندنش خسته نشدم

    قلم خیلی زیبا و روانی دارید و آدمو به خوندن تشویق میکنید امیدوارم تو این حیطه ( نویسندگی ) هم دستی بر آتش بگیرید

    من نمیخوام نصیحتت کنم...نمیخوام بگم حق با کی هست و کی اشتباه کرده

    خودت عاقلی و خوب تشخیص میدی که دیگران قصدشون از بودن باهات چیه

    و این خیلی عالی هست

    تو هر مرحله از زندگیت باید همون حسی رو داشته باشی که پشت فرمون داری

    یعنی همیشه و همه جا به خودت بگی هیچکس نمیتونه به خوبی من باشه!!

    و اینو مطمئن باش

    تو بهتر از هرکسی خودت رو میشناسی

    در واقع تو به خودت مطمئنی

    و چیزی که تو رو نگران میکنه حرف دیگران هست

    پس راهکارش این هست که حرف اونا رو توجهی بهش نکنی

    منظورم این نیست که خودبین و خود پسند باشی

    گاهی خوبه آدم انتقادات رو هم گوش بده

    اما حرفای بیهوده رو باید بریزی دور

    وقتی مادرت میگه معدلت کم شده اما خودت میدونی از خواهرت بهتر شدی باید اینو بگی

    نه برای خودنمایی...نه برای اینکه خواهرت رو سرکوب کنی...برای اینکه خودتو ثابت کنی

    کارنامتو بگیر دستت بگو مادر من این کارنامه من و کارنامه دخترتون

    من تلاشمو کردم اونم تلاششو کرده انقد ماها رو با هم مقایسه نکنین چون هیچکس شبیه دیگری نیست

    اگه کسی بهت حرفی میزنه که ناراحت میشی به جای اینکه تو خودت بریزی

    با نهایت احترام ناراحتیت رو ابراز کن...تو خودت نریز...جنگ و دعوا هم نمیخواد...فقط ناراحتیت رو بگو و ازشون بپرس چرا همچین حرف زدن

    تا وقتی تو از خودت دفاع نکنی

    تا وقتی قد علم نکنی همیشه دیگران به خودشون حق میدن سرکوفتت بزنن

    من مطمئنم پیانو رو هم به خوبی متنی که نوشتی مینوازی

    فقط به دیگران نباید توجه کنی

    ادیسون رو بهش میگفتن احمق...بارها شکست خورد....اما دلیل موفقیتش این بود که از شکستاش درس گرفت و اجازه نداد دیگران مایوسش کنن

    همیشه برای هرکاری خودت رو مثه همون موقعی تصور کن که داری رانندگی میکنی

    وقتی داری مینوازی فک کن تو یه ماشینت نشستی و با قدرت هرچه بیشتر خودنمایی میکنی

    وقتی کارت تموم شد میتونی پیاده شی و انتقادها رو بشنوی و بهشون عمل کنی

    اما تو اون لحظه

    تو اون اوجی که داری رانندگی میکنی نذار کسی حواست رو پرت کنه چون ممکنه به دره سقوط کنی

    با همه به خوبی و مودبی حرف بزن اما لازمش این نیست که بهشون اجازه بدی همه حرفی بهت بزنن و همه کاری ازت بخوان

    جرات کن و هرجا لازمه نه بگو

    مطمئنم با مادرت مهربونی و عطوفت حرف بزنی متوجه میشی حرفاش از سر دلسوزی هست

    منم وقتی معدلم شد 19 مادرم بهم گفت خیلی خوب شدی ولی انتظار داشتم 20 بشی

    حتی الانم پدرم بهم میگه این لپ تاپ و گوشی نمیذارن تو درس بخونی در حالیکه من لیسانسمو از بهترین دانشگاه با معدل خوب گرفتم

    مادر و پدر هامون همیشه دوست دارن ماها تک باشیم بهترین باشیم

    یکی از علمای ما رفته بود تو مجلس وعظی که کتاب خودش تدریس میشد ...پدر ایشون هم اونجا بودن

    وقتی این عالم وارد شد میخواست به پدرشون حرفی بزنه که پدرشون بهش گفت ساکت باش پسر بشین ببین این آقا چه حرفای خوبی میزنه

    و ایشون به احترام پدر سکوت کردن در حالیکه اون گفته ها از روی کتاب خودشون گفته میشد!!!!

    میخوام بگم هرکی که باشیم پدر و مادرهامون دوس دارن به ما یاد بدن

    باور کن مامان منم مدام بهمون میگه قدر پدرتون رو بدونید چطور میتونستید تو فلان وضعیت زندگی کنین

    پس فک نکن فقط تو اینجوری هستی

    قوی باش و خوشحال از اینکه آدم متکبری نیستی

    از اینکه غرور مال این دنیا تو رو نگرفته

    به خودت ببال و اجازه نده افکار پوچ دیگران بال های موفقیتت رو کوتاه کنه

    من مطمئنم تو یکی از بهترین ها میشی....خودت رو باور کن

  6. 2 کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : من ، خودم ، و دیگر هیچ ...

    نقل قول نوشته اصلی توسط Muhamad نمایش پست ها
    االان که هجده سالمه فکر میکنم دیگه هیچ حسی ندارم . نه میترسم، نه می خندم ، نه گریه میکنم ، نه ناراحت میشم و نه می بخشم. با خودم عهد بستم که هیچکس رو تو زندگیم نبخشم.
    مشکل اصلیم اینه که هیچ کس رو حامی خودم نمی دونم.تو هیچ کاری اعتماد به نفس ندارم. تنها رفیقی که دارم خودمم. زیاد با خودم حرف میزنم . خودم جواب خودمو میدم و خودم خودمو مسخره میکنم و بعدشم میختدم
    7 سال هست که پیانو میزنم. دو سال اخیر رتبه اول تو مسابقات استان شدم و سوم کشوری.
    تو دبیرستان نمونه دولتی درس خوندم اما همیشه فکر میکنم به زور شانسی تو آزمونش قبول شدم.
    سال سوم دبیرستان امتحانات نهایی معدلم شد 18.12 ( هجده ممیز دوازده) . مادرم بهم گفت نگاه بچه فلانی شده 19 . ببین خواهرت سال دیگه از تو خیلی بهتر میشه . آخه خواهرم تو دبیرستان معمولی بود و معدلش همیشه بالای 19 اما به امتحان نهایی که رسید معدلش نزدیک 13 شد .
    مادرم جوری باهام حرف میزنه که انگار یه چیزی بدهکارم به این زندگی . یا مثلا این که بعضیا فقیرن تقصیر منه. یه بار بهم گفت ( فکر کن تو یه خانواده فقیر بودی. اوونوقت چطوری می خواستی به اینجا برسی؟)
    همیشه منو با بقیه مقایسه می کرد( البته فقط مادرم)
    یک بار رفته بودیم باغ . در باغ بسته بود. پسر نگهبان باغ که 7 ، 8 سالش بود اومد سریع در باغ رو باز کرد. مادرم به پدرم گفت ( اینام بچه ان بچه های ما هم بچه ان!!)
    یا یک بار دیگه رفته بودیم سفر با همکار های مادرم . مادرم اومد بهم گفت ( همکارام بهم گفتن ما میترسیم بچه هامون به پسر تو بازی کنن که به وقت پسرت بهشون آسیب نزنه )
    پدرم همیشه بهم اصرار می کرد درس بخونم . من عاشق پیانو بودم. چند هر بار برای این که پول کلاسم رو از بگیرم باید کلی التماسش می کردم . همش میگفت پیانو جلوی درستو میگیره.
    جلوی دوست و آشنا ازم بد تعریف میکردن. میگفتن نه درس می خونه نه درست و حسابی پیانو میزنه . یک بار هم پیانو زدن من رو ندیدن ( فقط شنیدن) .
    من همیشه دوست داشتم کارایی رو بکنم که بقیه سختشونه . ساز بزنم ، پازل درست کنم، با دوچرخه تا مسافت های دور برم و .... همه ی این کار ها رو هم کردم اما تو هیچکدوم اعتماد به نفس ندارم. همیشه فکر میکنم تو هیچکدوم موفق نشدم. همیشه جلوی جمع که می خوام کاری بکنم می ترسم . اصلا تو بجث ها شرکت نمیکنم. مهمونی که میریم از اول تا آخر یک جا میشینم و فقط گوش میدم و اگه ازم سوال بشه جواب میدم.
    ماه پیش یک اجرای پیانو داشتم. وسط اجرام انقدر که استرس داشتم چشمام سیاهی رفت و اجرام خراب شد. همیشه بقیه رو بهتر از خودم دیدم مگر وقتی که پشت فرمون ماشین نشستم و خیالم راحته که احتمالش کمه که یک ماشین از ماشین من بهتر پیداش بشه.
    پیش دو تا روانشناسم رفتم ولی هر دوشون بحث الکی می کردن .
    حالا ممنون میشم راهنماییم کنید چطور اعتماد به نفسمو ببرم بالا.



    سلام
    اولین پست بلندی بود که خوندم ...
    برابقیه همون خط های اول کلافه میشم و ادامه نمیدم ..
    ولی بقول رزمریم انقدر قلمت روان و جذاب بود که نفهمیدم کی تموم شد ..
    اشکان بیا یاد بگیر با اون پستای طولانیت

    گفتنی هارو رزمریم گفت...باهاش موافقم ...منم بگم تکراری میشه
    فقط یادم باشه اون نکاتی که از مامانت گله داشتی رو من با پسرم نکنم ...
    خیلی خوب حرف دلت رو زدی ...
    من سر موسیقی خیلی اذیتش میکنم ...حرفات یه گوشزدی سد برام
    که برای درسش اینکارارو نکنم ....

    واقعا مقایسه جز اسیب هیچ نفعی ب7 دنبال نداره همینه ...بچه بزرگ میشه به ستن شما میرسه و با زبون خودش باید از این مقایسه ها گله مند و بالاطبع از زندگی نا راضی باشه .

    مسخره کردن .... واقعا نمیشه گفت دویتای تو بد بودن یا پسرا یا هر چی ...
    کلا ایرانی ها توی این برچسب گزاشتن ید بیضایی دارن ...
    دوستای منو فک کن ...چنتاشون که شر بودن ولی ادای با کلاسی در میاوردن همیشه تو دبیرستان برا همهههههههههههههی بچه های مدرسه اسم گزاشته بودن ..
    فک کن ...فقط کلاس خودمون نه ها

    الان بعد اینهمهههه سال تو یه گروه جمع شدیم ؛هنوز همه رو به همون اسم صدا میکننن !!!!!!!!
    خجالتم نمیکشن تزدواج کردن بچه دارن یکی دوتا و ....

    تلبته سالهای اخیر ابن برچسب زدنه بخاطر حساسیت اولیا و کمی فرزند ؛کمتر شده .
    ولی قبلا اولیا انقدر درگیر بودن و مدرسه کم میومدن که فک کن مثلا بریم بگیم بیا مدرسه فلانی منو مسخره میکنه و ....اصلا نبود چنین چبزی

    من با اینکه همیشه با کنایه و ...منو بچه مثبت صدا میزدن یا خرخون ..ولی همیشه انتقادمو از رفتارشون داشنم و ساکت نمیموندم ...
    نصیحتشون که میکردم بهم میگفتن حاج اقا

    الانشم گاه گداری بهشون میگم واقعا بعد اینهمه سال عوض نشدین و ....
    میگن تو خم که همون بچه مثبت عییی هستی هنوز .
    منم میگم تاره همونم و هنوزم از این کاراتون خوشم نمیاد .

    والا اونام از هیچ لجاظ از بچه های دیگه سرتر نبودنا ولی فقط ادعاشونو و زبونشون درازتر بود .

    خلاصه بگم که همینه دوست عزیز
    نه پدر مادر رو میشه عوض کرد نه هیچ ادم دیگه ای رو
    مهم اینه که خودمون طرفیتموون رو بالا بلریم و بدونیم اذیت دیگران فقط از حسادت سر چشمه میگیره و بس
    و اذیت اولیا فقط از نا اگاهی ...
    وای بر مادرا که عرصه رو بر بچه هاموناینجوریی تنگ میکنیم
    چه کنن دیگه ارزوشون برتر بودن شماست ...هر چند که اشتباهه و هر کس در جای خودش باید بهترین باشه ولی حالا پدر مادرن دیگه
    شما به دل نگیر
    یه خواهر زاده نوجوون دارم وقتی مامان باباش تزش ایراد میگیرن من تو دلم اشکم در میاد ...شاید از دوست داشتنه ...شاید مامان باباس حق داشته داشته باشنا ...
    ولی این بچه اونقدر با صبووووووووووووری و متانت به گفته هاشون فقط گوش میده که ادم کم میاره ...هرررررگز جوابشونو نمیده ...فوق الهاده با ادب و صبووور

    الان حرفای شما احساس کردم مثل اون صبوری و متین ...
    پس تو دل اون بچم چه خبره نمیدونم
    ولی به نظرم همین راهی که میری و جواب نمیدی و عوضش برای بعضی ها عمل میکنی و تن به خواستشون نمیری خوبه

    همین فرمونو برو جلو ..کارت درسته

    فقط دهنیتتت نیاز به یه بازنگری داره ..از جانب خودت ..اینکه بدونی هر کسی اگر بخواد داستان زندگیشو بگخ کلی نارصایتی توش هست ...
    همه مقایسه شدن ..همه مسخره شدن ...همه تحقیر شدن و ....حالا برا یک بار م شده ....


    پس بهش فکر نکن ..
    البته دوره سنی تو برای فکر کردن ناگزیده ..
    بخاطر شرایط سنیت هم هستا ...داری جهان بینیتو به چالش میکشی ...

    یکم که بیخیال باشی و این دوره سنیت بگزره این افکار برات عادی میشه .
    خودتو بتور داشته باش و بدون در جای خودت بهترین عمل کردی ...بقیه ارزشی ندارن که به کاراشون فکر کنی ...
    تنهایی هم بدنیست اگر دوست خوبی پیدا نشه ...
    منم نوجوونیم تنها گزشت ولی اصلا ناراضی نیستم ...


    فقط بگو خداروشکر برای خودم و سلامتیم و خانوادم و ....
    بقیه رو بی خیالی ....

  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28391
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    0
    تشکر شده 6 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من ، خودم ، و دیگر هیچ ...

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    سلام

    ببه خودت ببال و اجازه نده افکار پوچ دیگران بال های موفقیتت رو کوتاه کنه

    من مطمئنم تو یکی از بهترین ها میشی....خودت رو باور کن
    سلام وقتتون بخیر. تشکر بابت وقتی که برای خوندن مطلب من گذاشتین. من خیلی دوست دارم آدمی بشم که همه بشناسنش. مشهور بشم. فامیلم. که یک جا بنویسن یا صدا بزنن همه بگن اااا این همون یارو ی. برای همین نمیتونم نسبت به حرف های اطرافیانم بی توجه باشم حتی حرف های پوچ و بیهودشون. همیشه اولش که یک حرفی بهم میزنن یا خودم میگم ( ولش کن بهش توجه نکن) ولی همیشه ناکامم و گاها تا دو سه روز فکرم رو مشغول میکنه. اما باز هم همونطور که شما فرمودین تلاشم رو میکنم. سپاس از شما. موفق و پیروز باشید

  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28391
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    0
    تشکر شده 6 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من ، خودم ، و دیگر هیچ ...

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    سلام

    فقط بگو خداروشکر برای خودم و سلامتیم و خانوادم و ....
    بقیه رو بی خیالی ....
    سلام وقتتون بخیر. تشکر بابت راهنمایی های شما . اگه از من میشنوید تو موسیقی هم به فرزندتون سخت نگیرین. بذارین کاری رو بکنه که بهش علاقه داره . وقتی من به پدرم از موضوعی شکایت میکنم بهم میگه ( من هم سن تو که بودم میرفتم با داییم بنایی میکردم ) این همون دلیلیه که بهتون میگم همیشه فکر میکنم یه چیزی به این دنیا بدهکارم. اجازه ندین فرزندتون فکر کنه زنگی شما مال خودتونه و زندگی اون مال خودشه. موفق و شادی آفرین باشید

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : من ، خودم ، و دیگر هیچ ...

    نقل قول نوشته اصلی توسط Muhamad نمایش پست ها
    سلام وقتتون بخیر. تشکر بابت راهنمایی های شما . اگه از من میشنوید تو موسیقی هم به فرزندتون سخت نگیرین. بذارین کاری رو بکنه که بهش علاقه داره . وقتی من به پدرم از موضوعی شکایت میکنم بهم میگه ( من هم سن تو که بودم میرفتم با داییم بنایی میکردم ) این همون دلیلیه که بهتون میگم همیشه فکر میکنم یه چیزی به این دنیا بدهکارم. اجازه ندین فرزندتون فکر کنه زنگی شما مال خودتونه و زندگی اون مال خودشه. موفق و شادی آفرین باشید
    ای جاان
    واقعا همینطوره
    چقدر خوبه که ادم بدونه چه حرفایی شادی رو از بچه ها بگیره بدون اینکه ادم متوجه بشه .اره واقعا خودمم همیشه میگم ما مال زمان خودمون بودیم و این بچه ها مال این زمان ..نباید انتطار فتار یکسانی داشت ..

    بابای خودم هر وقت میخواد خودشو با پرش مقایسه کنه میگه منم مثل همین بچه بودم همینم سرم اومد
    حالا تازه داداشم کل کل میکنه که نه من کاری تر از شما هستم ....خخخخ از دست این بچه ها

    همسرم روی یک چیز بی نهااااااااایت حساسه اونم مقایسست ...
    عمرا نمیزاره بچه رو با کسی یا خودمون مقایسه کنیم ....عوضش لوسش هم نمیکنه ..
    امیدوارم هممون بتونیم کودکی و اینده شادی ببه بچه هامون هدیه بودیم.

    خودم دلتنگ بچگی هامم ..شادی و بچگی ای که ما کردیم توی هیچ نسلی تکرار نمیشه ...هیچ نسلی

  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : من ، خودم ، و دیگر هیچ ...

    نقل قول نوشته اصلی توسط Muhamad نمایش پست ها
    سلام وقتتون بخیر. تشکر بابت وقتی که برای خوندن مطلب من گذاشتین. من خیلی دوست دارم آدمی بشم که همه بشناسنش. مشهور بشم. فامیلم. که یک جا بنویسن یا صدا بزنن همه بگن اااا این همون یارو ی. برای همین نمیتونم نسبت به حرف های اطرافیانم بی توجه باشم حتی حرف های پوچ و بیهودشون. همیشه اولش که یک حرفی بهم میزنن یا خودم میگم ( ولش کن بهش توجه نکن) ولی همیشه ناکامم و گاها تا دو سه روز فکرم رو مشغول میکنه. اما باز هم همونطور که شما فرمودین تلاشم رو میکنم. سپاس از شما. موفق و پیروز باشید
    خوب ببین اشتباه تو همینجاست

    که میخوای به خاطر دیگران موفق بشی نه بخاطر خودت

    میخوای موفق بشی که بقیه بگن عه این همونه!!! و این کارت رو سخت میکنه ...میدونی چرا؟؟

    چون تو نمیدونی موفقیت از نگاه اونا یعنی چی....و برای این آفریده نشدی که به خاطر دیگران زندگی کنی

    اگه بخوای به حرف بقیه برسی دیگه چیزی از خودت نمیمونه

    مطمئن باش تو هرکجای دنیا رو هم بگیری باز یکی پیدا میشه بگه اگه من به جای تو بودم فلان میشدم!!!

    پس اینو بدون مردم همیشه حرف دارن بزنن و هرکس موفقیت رو یه جور معنی میکنه

    تو با دیدگاه خودت، با فکر خودت به زندگی نگاه کن

    ببین خودت از زندگی چی میخوای....چی حال خودت رو خوب میکنه

    و همون کار رو به بهترین شکل انجام بده

    من مطمئنم موفق میشی اگه دنیای خودت رو به خاطر حرف بقیه خراب نکنی

    تا وقتی بخوای از دید دیگران زندگی کنی همیشه در عجب خواهی بود که چرا موفق نمیشم

    آدمای اطرافمون مثه تماشاچی های دور میدونن...تو باید بازی خودت رو بکنی هرجور که در توانت هست

    هیچکس نمیدونه تو شرایط چطوری هست فقط خودت میدونی تو اون لحظه داری چیکار میکنی

    پس با فکر خودت و با در نظر گرفتن شرایط خودت زندگی کن

    مردم به سر درد خودشون خیلی بیشتر از مرگ ما توجه میکنن

    پس خودت باش....

    اونجوری که فک میکنی بهترینه رفتار کن

    مطمئن باش نتیجه اش رو میبینی که چطور همه بهت افتخار میکنن

    حرف مردم مثه جلبک و گیاهانی میمونه که وقتی میخوای به سطح آب بیای دور پات میپیچه و نمیذاره بالا بری

    باید اینا رو بریزی دور و حرکت کنی به سمت بالا

    اصلا هم اجازه نده کسی ازت توقع بیجایی داشته باشه...هیچکس رو از خودت متوقع نکن....

    تو مسئول توقعات و انتظارات دیگران نیستی

    تو فقط و فقط و فقط مسئول زندگی خودت هستی

    جوری زندگی کن که بعدها خودت به خودت افتخار کنی و بگی بالاخره تونستم

    اون روز هم میبینی که بقیه به مقام تو غبطه میخورن

    اما اگه بخوای همیشه توجه کنی دیگران چی میگن نه خودت راضی خواهی شد و نه هیچوقت دیگران رو میتونی راضی کنی

    دیگه انتخاب با خودته

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    26168
    نوشته ها
    458
    تشکـر
    498
    تشکر شده 272 بار در 183 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : من ، خودم ، و دیگر هیچ ...

    من شاید نتونم کمکت کنم فقط میتونم بگم خیلی قشنگ مینویسی!
    من هیچوقت متن طولانی نمیخوندم اما این خیلی قشنگ بود!

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نداشتن اعتماد به نفس در مورد قیافه
    توسط Firefox در انجمن تیپ و ظاهر
    پاسخ: 25
    آخرين نوشته: 09-29-2020, 03:21 PM
  2. نداشتن اعتماد به نفس
    توسط amirziv24 در انجمن روانشناسی کودک و نوجوان
    پاسخ: 19
    آخرين نوشته: 10-16-2019, 01:53 PM
  3. جلب اعتماد پدر و مادر
    توسط baharrrr در انجمن سایر
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 09-30-2016, 01:52 PM
  4. شوهر بی اعتماد به نفس
    توسط angel63 در انجمن مشاوره شغلی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 04-16-2016, 01:40 PM
  5. نداشتن اعتماد به نفس و قدرت بیان
    توسط master631 در انجمن اضطراب
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 03-24-2016, 11:33 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد