سلام.شش ماهه ازدواج کردیم.بعد از عقد فهمیدم خانم مشکل ذهنی داره.به این صورته که همه کارا مثل آشپزی ، مرتب کردن خونه ، شست شو ....رو خوب انجام میده.اما از نظر درک ریاضی مشکل داره.بیشتر از هشت نمیتونه بشمره.خوندن و نوشتن نمیدونه.همچنین خوندن ساعت رو بلد نیست.موقه خاستگاری بهمون گفتن دخترمون بی سواده.منم گفتم عیبی نداره ، خودم یادش میدمو ازدواج کردیم.اما بعد عقد فهمیدم اصلن ذهن به خاطر سپردن مطلب جدید رو نداره.ینی هیچ چیزیو نمیتونه یاد بگیره.برنامه های تلیویزیون رو درک نمیکنه و به نظرش همه رقص هستن حتی تبلیغات یا فیلمهای سینمایی...
بی اندازه وابسته فامیلهاشه.ینی اگه فامیلاش بهش بگن بمیر میمیره.از من حرف شنوی نداره و اگه موضوعی رو بهش بگم گوش نمیده اما اگه همون موضوع رو یکی از اعضای خونوادش بهش بگه بی چونو چرا انجامش میده.
یه رفتار عجیبی داره.مثلن وقتی یه چیزیو میشکنه بعدش به من میگه...هی...چرا شکستیش !
روزایی که باهام مهربونه میفهمم میخاد بره پیش خونوادش و این مهربونی به این خاطره که من ببرمش.باقی وقتا مدام بهانه میگیره.اگه بگه فلان چیز رو برام بگیر و اگه نگیرم...زمین و زمان رو زیرو رو میکنه.
همش از خاستگارهاش جلو من میگه .اونم با آب و تاب.
حالا از خودم بگم...
مردی 39 ساله هستم و تا حالا دو ازدواج نا موف داشتم.مبتلا به سرطان پوست هستم اما این بیماری آنچنان شدید روی ظاهرم تاثیر نذاشته.از اشعه یووی مثل ۀفتاب و لامپهای کم مصرف و مهتابی اجتناب میکنم.هر چند ماه یکبار توده سرطانی روی صورتم بیرون میزنه که با داروی خانگی یا جراحی اونو در میارم.دلیلش تحریک پوست هست.به توصیه پزشکان باید از حرص خوردن و جوش زدن اجتناب کنم اما با وجود همسرم این امر امکان پذیر نیست.بعد از طلاق همسر دوم و غبل از ازدواج با این خانم هر چند ماه یک توده روی پوستم رشد میکرد اما طی این چند ماه چهار توده داشتم.ینی بیماریم وخیم تر شده .به دلیل مشکلم قادر به کار کردن در بیرون از منزل نیستم و از پدرم ماهیانه دریافت میکنم. اینا رو شب خاستگاری به خونوادش و خودش گفتم ، بدون هیچ کم و کاستی....و اونا هم قبول کردن.حالا به من میگه به من نگفتی...اما جلسه خاستگاری ، وقتی دوتامونو تنها گذاشتم همه رو بهش گفتم.اما حین صحبت من همش ذول میزدو لبخند میزد.هرچی گفتم از خودت بگو....هی ذول میزدو میخندید.
با وجود این مشکلات و با اینکه موقه خاستگاری همه رو گفتم اما همسرم مدام گیر میده میگه ...بورو کا کن...میگم نمیتونم پوستم.....میگه بقیه مردها پس چرا کار میکنن....منظورم اینه اصلن من و شرایطمو درک نمیکنه.
حالا با اینکه میدونم بعد از این دختر فرصت دیگه ای واسه تشکیل خونواده ندارم ، اما تصمیم گرفتم ازش جدا بشم.حالا از دوستان و متخصصین امر میخام خصوصی یا عمومی راهنماییم کنین ...با تشکر از همه دوستان و مدیر این وبسایت زیبا و مفید.