نمایش نتایج: از 1 به 13 از 13

موضوع: مشکل زندگی برادر

1245
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    مشکل زندگی برادر

    سلام
    وقتی دعواهای پدرمادرم تموم میشه
    دعوای برادرم و همسرش شروع میشه
    امیدوارم بتونم از راهنماییتون استفاده کنم
    برادر من 28 سالشه
    و همسرش هم هم سن خودش هست و دختر عمه ما میشه
    از وقتی که عقد کردن همش با هم مشکل داشتن، البته خواستگاری و عقدشون تو یه هفته بود و کاملا سنتی
    هنوز یک ماه از عقدشون نگذشته بود هممون با هم مسافرت رفته بودیم
    بعد که برگشتیم
    برادرم گفت من میخوام جدا بشم
    هنوز مهر عقد نامه شون خشک نشده بود
    تو خونواده های ما مثل خیلی های دیگه طلاق یه وجهه خیلی بد داره به خصوص برای دختر
    به اصرار خونواده عمه ام داداشم از تصمیمش منصرف شد و به قول خودش بهش فرصت داد که خودش رو اصلاح کنه
    اما خب متاسفانه چند وقت بعدشم بازم همون شد
    تا شش ماه بعدش که عروسی کردن
    شب قبل عروسیشون هم زن داداشم با برادرم بحثش شد
    و گفت که من از عروسی بدم میاد و حوصله آرایش و مراسم شلوغ و این چیزارو ندارم
    به گفته خودشون ماه عسلشون هم اصلا خوب نبوده
    تو این فاصله تقریبا دو سال بارها دعوا می کنن
    برادرم همسرش رو پیش روانشناس برد پارسال و روانشناس هم ارجاع داده بود به روانپزشک
    ایشون هم گفته بود زن داداشم مشکل داره و یه مرکز درمانی توی آلمان هست اون هم یه احتمال خیلی کم هست بتونن درمانش کنن!
    با وجود همه دعواهاشون هنوز از هم جدا نشدن
    برادر من یه پسر پاک هست به قول خودش تو عمرش تلفنی هم با یه دختر حرف نزده که حقش یه همچین زندگی باشه، اهل زندگیه ولی یه مقدار زود عصبانی میشه البته بی دلیل نیست
    ولی خب فقط پاک بودن برای زندگی خوب داشتن به نظرم کافی نیست باید از عقل هم کمک گرفت
    زن داداشم وقتی 40 روزه بوده پدرش شهید شده
    فرزند کوچیکه و یه دختر خیلی وابسته
    هیچ مسئولیتی تو خونواده شون نداشته و به قول خودش فقط به درس و دانشگاش میرسیده
    چون رابطه خوبی با برادراش نداشته و بارها برادر بزرگش دعواش کرده حتی در حد کتک!
    کارشناسیش رو هفت سال دانشگاه بوده البته هنوزم ظاهرا تموم نشده!
    دختر خوشگلی هست ولی خیلی عصبی هست و اصلا حمایت و صمیمیت خونواده رو نداشته
    وقتی بقیه میبیننش میگن چجوری این دختر رو واسه پسرتون گرفتین مگه چشم نداشتین!
    پارسال که پیش ما بودن زندگی رو به کاممون جهنم کردن
    هر روز دعوا برادرمم کتکش میزد
    بارها من از ترس قلبم میفتاد توی دهنم و با ترس و لرز و گریه ازش خواهش می کردم کتکش نزنه
    همیشه میترسیدم نکنه داداشم باعث مرگش بشه و تا آخر عمرش بره زندان
    همش کابوس و ترس و فشارهای عصبی
    طوری که اعصابم کلا بهم ریخت
    چند بار هم چیزایی که میدونستم از زندگی مشترک رو بهشون میگفتم پدرمادرمم خیلی باهاشون حرف زدن
    یه چند روز خوب بودن اما بعدش بازم سر یه چیزی دعواشون میشد
    بعضیا میگن مستقل بشه زندگیشون خوب میشه به خصوص عمه ام البته ایشون هم بی تقصیر نبود و کلی آتیش به پا کرد
    سعی کرد با دعا و جادو برادرم رو منصرف کنه از طلاق!
    البته پدرمادر و خونواده من هم دخالت میکردن

    داداشم هم خونه مستقل گرفت اما بعد یه مدت زن داداشم گفت من تنها تو خونه حوصلم سر میره
    هفت روز هفته شاید پنج روزش رو خونه ما میومدن اما باز هم دعواشون میشد
    باز هم تا مرز طلاق هم رفتن ولی خب باز هم نشد..
    دیروز بعد اینکه هشت روز خونه مادرش بوده برگشته و دیشب دعواشون شده!
    داداشمم دیشب به خونواده عمه ام زنگ زده که مادرش بیاد ببردش!
    امروز هم صبح عمه ام اومده و زن داداشمو برده شهر خودشون
    وقتی حال و روز داداشم رو میبینم قلبم به درد میاد کاری هم از دست برنمیاد
    به نظر شما چاره چی هست؟
    من واقعا دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : مشکل زندگی برادر

    سلام

    یلدا جان شما چیزی در مورد مشکلشون ، یا علت دعواهاشون نگفتی .

    روانپزشک چرا گفتن که زن داداشتون باید بستری شن ؟ یعنی خدای نکرده مشکل روانی دارن ؟ اگه اینطوره که باید درمان بشن حالا آلمان نه ولی همینجا بیشتر پیگیر درمان باشن .

    ولی چیزی که خودتون هم گفتید هم زن داداشتون هم داداشتون هردو عصبین ، هردو زود جوش میارن ، هردو دعوا راه میندازن ، که این سمّه برای یه زندگی .

    به نظرم هم داداشتون هم زن داداشتون با اینکه سنشون کم نیست ولی کم میدونن از زندگیه زناشویی و رفتار و روابط زن و شوهری و مدیریت کردن زندگی .

    به نظرم تعامل ، گذشت ، مدیریت ، کوتاه اومدن ... هیچکدومشون ندارن ( البته چیزاییه که برداشت کردم )

    هردو باید بخوان که درست شه زندگیشون

    هردو مطالعه کنن راجب رفتاراشون و اشتباهاتشون

    حتما روانشناس یا روانپزشک برن اگه نیاز بود

    اگه درست نکنن این زندگی رو هرروزشون یا با قهره یا با دعوا یا کتک کاری

  3. کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29873
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    178
    تشکر شده 171 بار در 110 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : مشکل زندگی برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام
    وقتی دعواهای پدرمادرم تموم میشه
    دعوای برادرم و همسرش شروع میشه
    امیدوارم بتونم از راهنماییتون استفاده کنم
    برادر من 28 سالشه
    و همسرش هم هم سن خودش هست و دختر عمه ما میشه
    از وقتی که عقد کردن همش با هم مشکل داشتن، البته خواستگاری و عقدشون تو یه هفته بود و کاملا سنتی
    هنوز یک ماه از عقدشون نگذشته بود هممون با هم مسافرت رفته بودیم
    بعد که برگشتیم
    برادرم گفت من میخوام جدا بشم
    هنوز مهر عقد نامه شون خشک نشده بود
    تو خونواده های ما مثل خیلی های دیگه طلاق یه وجهه خیلی بد داره به خصوص برای دختر
    به اصرار خونواده عمه ام داداشم از تصمیمش منصرف شد و به قول خودش بهش فرصت داد که خودش رو اصلاح کنه
    اما خب متاسفانه چند وقت بعدشم بازم همون شد
    تا شش ماه بعدش که عروسی کردن
    شب قبل عروسیشون هم زن داداشم با برادرم بحثش شد
    و گفت که من از عروسی بدم میاد و حوصله آرایش و مراسم شلوغ و این چیزارو ندارم
    به گفته خودشون ماه عسلشون هم اصلا خوب نبوده
    تو این فاصله تقریبا دو سال بارها دعوا می کنن
    برادرم همسرش رو پیش روانشناس برد پارسال و روانشناس هم ارجاع داده بود به روانپزشک
    ایشون هم گفته بود زن داداشم مشکل داره و یه مرکز درمانی توی آلمان هست اون هم یه احتمال خیلی کم هست بتونن درمانش کنن!
    با وجود همه دعواهاشون هنوز از هم جدا نشدن
    برادر من یه پسر پاک هست به قول خودش تو عمرش تلفنی هم با یه دختر حرف نزده که حقش یه همچین زندگی باشه، اهل زندگیه ولی یه مقدار زود عصبانی میشه البته بی دلیل نیست
    ولی خب فقط پاک بودن برای زندگی خوب داشتن به نظرم کافی نیست باید از عقل هم کمک گرفت
    زن داداشم وقتی 40 روزه بوده پدرش شهید شده
    فرزند کوچیکه و یه دختر خیلی وابسته
    هیچ مسئولیتی تو خونواده شون نداشته و به قول خودش فقط به درس و دانشگاش میرسیده
    چون رابطه خوبی با برادراش نداشته و بارها برادر بزرگش دعواش کرده حتی در حد کتک!
    کارشناسیش رو هفت سال دانشگاه بوده البته هنوزم ظاهرا تموم نشده!
    دختر خوشگلی هست ولی خیلی عصبی هست و اصلا حمایت و صمیمیت خونواده رو نداشته
    وقتی بقیه میبیننش میگن چجوری این دختر رو واسه پسرتون گرفتین مگه چشم نداشتین!
    پارسال که پیش ما بودن زندگی رو به کاممون جهنم کردن
    هر روز دعوا برادرمم کتکش میزد
    بارها من از ترس قلبم میفتاد توی دهنم و با ترس و لرز و گریه ازش خواهش می کردم کتکش نزنه
    همیشه میترسیدم نکنه داداشم باعث مرگش بشه و تا آخر عمرش بره زندان
    همش کابوس و ترس و فشارهای عصبی
    طوری که اعصابم کلا بهم ریخت
    چند بار هم چیزایی که میدونستم از زندگی مشترک رو بهشون میگفتم پدرمادرمم خیلی باهاشون حرف زدن
    یه چند روز خوب بودن اما بعدش بازم سر یه چیزی دعواشون میشد
    بعضیا میگن مستقل بشه زندگیشون خوب میشه به خصوص عمه ام البته ایشون هم بی تقصیر نبود و کلی آتیش به پا کرد
    سعی کرد با دعا و جادو برادرم رو منصرف کنه از طلاق!
    البته پدرمادر و خونواده من هم دخالت میکردن

    داداشم هم خونه مستقل گرفت اما بعد یه مدت زن داداشم گفت من تنها تو خونه حوصلم سر میره
    هفت روز هفته شاید پنج روزش رو خونه ما میومدن اما باز هم دعواشون میشد
    باز هم تا مرز طلاق هم رفتن ولی خب باز هم نشد..
    دیروز بعد اینکه هشت روز خونه مادرش بوده برگشته و دیشب دعواشون شده!
    داداشمم دیشب به خونواده عمه ام زنگ زده که مادرش بیاد ببردش!
    امروز هم صبح عمه ام اومده و زن داداشمو برده شهر خودشون
    وقتی حال و روز داداشم رو میبینم قلبم به درد میاد کاری هم از دست برنمیاد
    به نظر شما چاره چی هست؟
    من واقعا دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه.

    واقعا متاسفم برای ازدواج از جادو استفاده شده بنظرم برادرتون داره آب میشه بهتره با کسی ازدواج کنه که لیاقتش داره

    نه با کسی که مادرش با جادو نگهش داشته
    امضای ایشان
    ​یا علی

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل زندگی برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط love نمایش پست ها
    سلام

    یلدا جان شما چیزی در مورد مشکلشون ، یا علت دعواهاشون نگفتی .

    روانپزشک چرا گفتن که زن داداشتون باید بستری شن ؟ یعنی خدای نکرده مشکل روانی دارن ؟ اگه اینطوره که باید درمان بشن حالا آلمان نه ولی همینجا بیشتر پیگیر درمان باشن .

    ولی چیزی که خودتون هم گفتید هم زن داداشتون هم داداشتون هردو عصبین ، هردو زود جوش میارن ، هردو دعوا راه میندازن ، که این سمّه برای یه زندگی .

    به نظرم هم داداشتون هم زن داداشتون با اینکه سنشون کم نیست ولی کم میدونن از زندگیه زناشویی و رفتار و روابط زن و شوهری و مدیریت کردن زندگی .

    به نظرم تعامل ، گذشت ، مدیریت ، کوتاه اومدن ... هیچکدومشون ندارن ( البته چیزاییه که برداشت کردم )

    هردو باید بخوان که درست شه زندگیشون

    هردو مطالعه کنن راجب رفتاراشون و اشتباهاتشون

    حتما روانشناس یا روانپزشک برن اگه نیاز بود

    اگه درست نکنن این زندگی رو هرروزشون یا با قهره یا با دعوا یا کتک کاری
    درسته عزیزم
    متاسفانه زن داداشم یه دختر لوس عصبی هست
    عین یه بچه 7 ساله رفتار میکنه
    اصلا خونواده و حامی خوبی نداشته
    با خونواده خودشم مشکل داره
    خدا لعنت کنه اون برادرش و خونواده ش رو به نظرم تاثیر دعواها و کتک های اوناست
    اعتماد به نفسش خیلی ضعیفه
    اصلا یه جوریه
    همیشه غر میزنه میگه انقدر کار خونه می کنم کمر درد گرفتم
    داداشم دکتر برده گفته کمرش هیچ مشکلی نداره
    بعد اومده میگه دکتره اشتباه کرد فلان کرد من کمرم داغونه!
    یه غذا درست کنه واسه برادرم هزار بار غر میزنه
    فک کنید یه زندگی دو نفر چند ساعت توی روز خونه داری و مدیریت سخت میخواد؟
    من پارسال وقتی دعوا میکردن بارها به برادرم گفتم برید پیش روانشناس
    گفتم خودتم زود عصبانی میشی و همسرت رو کتک میزنی این مشکل هست و باید حلش کنی
    اما خب مثل بابام مرد سالاره ولی متاسفانه زورگویی هاش چیزی رو درست نمیکنه
    اما خب زن داداشم به نظر من و خیلیای دیگه متاسفانه آدم نرمالی نیست با توجه به سنش
    ده دیقه با هرکی حرف بزنه همه چی زندگیش رو واسش تعریف میکنه عین بچه هاست
    حتی چیزای خصوصی و زناشوییشون
    برادرم تا جایی که میتونه واسش کم نمیذاره خودشم همیشه میگه هر چقدر پول بخوام یا خرید داشته باشم واسم انجام میده
    داداش من دوس داره همیشه تو جمع باشه اهل معاشرته ولی زن داداشم اصلا
    بارها تو جمع یه چیزی میگه بقیه ناراحت میشن
    زیادی هم تو زندگی بقیه سرک میشه
    کلا ناراضیه همیشه و خونواده اش رو نفرین میکنه که مجبورش کردن ازدواج کنه
    انتخاب خودش نبوده
    چند وقت پیش میخواستن مسافرت برن داداشم گفته بود هر جا که تو میگی همسرشم گفته بود بریم کیش
    بعد که برگشتن از بس هله هوله و بستنی خورده بود گلوش درد گرفته بود بعد گفت گند بزنن این مسافرت و این شهرو
    اصلا ثبات نداره
    این دختر اول میخواست با برادر بزرگم ازدواج کنه
    البته به اصرار پدرم
    و این بین هم خودش و هم داداشم مخالف بودن و می گفت اگه من بگیرمش شیش ماه نرسیده طلاقش میدم
    بعد دوسه سال ما رابطه خونوادگی نداشتیم باهاشون
    تا اینکه پدرم و این داداشم دوباره رفتن خونشون
    البته مقصر اول داداش من و خونواده ما هست
    مقصر برادر من هست که با نامزد داداشش ازدواج کرد اون هم تو یه هفته
    همیشه می گفت من مجردی زندگی می کنم
    تا اینکه یهویی گفت یه دخترخوب برام پیدا کنید میخوام ازدواج کنم
    بابام هم گفت تا وقتی من زنده ام نمیذارم دختر غریبه بیاد تو این خونه
    بعدش که اینارو دید بارها خودش رو سرزنش کرد


    این دختر زن زندگی نیست
    چند دیقه با هرکی حرف بزنه این رو متوجه میشه
    مادرم خیلی مخالفت میکرد وقتی هم داداشم نظر مارو خواست من از دلم راضی نبودم ولی نیمدونستم انقدر رفتارش بد هست و مشکل داره
    مادرم همیشه میگه این زندگی با جادو بنا شده و بیست سال دیگه هم طول بکشه آخرش جداییه
    چون همون چند سال پیش گفته بود دخترم رو به پسر بزرگت نمیدم به دومیه میدم
    بعدش هم میخندید می گفت دومیه به دلم نشسته
    چه حرمت هایی که این بین شکسته نشد...
    وقتیم میخواستن جدا شن بقیه میگفتن دختر خوشگلیه ظاهرش آرومه و وقتی برادرم میگفت که چجوریه رفتارش همشون داشتن شاخ درمیاوردن
    مثل بچه ها وقتی همه چی به وفق مرادش باشه میگه حالم خوبه و زندگی متاهلی هم خوبه
    وقتی یه چیزی پیش بیاد همه رو نفرین میکنه به خصوص خونواده خودش
    بخوام همه مشکلاتشون رو بگم یه کتاب میشه
    ولی خب زن داداشم میگه من اصلا نمیخواستم ازدواج کنم
    داداش من شغلش آزاد هست و کارمندی هم بهش پیشنهاد کردن نرفت میگه خوشم نمیاد کسی بهم دستور بده
    ولی زن داداشم مخالف این هست
    بارها سر این دعواشون شده
    خونواده عمه ام میدونستن دخترشون مشکل داره
    بعد ها هم فامیل همشون شوکه شده بودن از این ازدواج
    میگفتن شما چجور نمیدونستین این دختر نرمالی نیست
    وقتی عصبانی میشه به زمین و زمان و خونواده و مادر خودشم رحم نمیکنه
    من چند بار باهاش حرف زدم
    خیلی دلم میسوزه واسش
    میگفت خونواده ام گفتن یا با داداش تو ازدواج کنم یا دیگه کاری به کارم ندارن
    میگه من داداشت رو مثل پسرداییم دوس داشتم نه مثل همسر
    ولی عمه ام همش دنبال جادو و این چیزاست

  6. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل زندگی برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط masoume نمایش پست ها
    واقعا متاسفم برای ازدواج از جادو استفاده شده بنظرم برادرتون داره آب میشه بهتره با کسی ازدواج کنه که لیاقتش داره

    نه با کسی که مادرش با جادو نگهش داشته
    بله واقعا دوست عزیز
    خیلی بده وقتی ببینی هم خونت داره بهترین روزای عمر و زندگی مشترکش رو با دعوا میگذرونه
    تو خاندان ما طلاق مثل آدم کشی میمونه!
    من فقط غصه اش رو میخورم

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل زندگی برادر

    یه بار نیست این زن داداشم رو ببینیم جاییش درد نکنه یا ناراحت نباشه
    همیشه حالش جوریه انگار کشتی هاش غرق شدن
    میگه من بدبختم
    مریضم
    از بس خونه داری میکنم خسته شدم
    دقیقا برعکس برادرمه
    گاهی هم میگه باید واسم خدمتکار بگیری
    من که کلفت نیستم
    ولی برادرم دوس داره همسرش واسش آشپزی کنه
    خیلی به این چیزا اهمیت میده
    میگه به چای این غر زدنا برو غذاهای جدیدی یاد بگیر واس همن درست کن
    واسش کتاب های آشپزی خریده
    تو خونه خودشون به قول خواهرش یه نیمرو هم درست نکرده
    ولی خودش میگه دروغ میگن اونا!

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : مشکل زندگی برادر

    یلدا جان این چیزی ک شما میگین تنها راه حلش طلاق هست چون خودتون میگین حتی روانپزشکا هم کم اوردن و میگن فلان کشور شاید درمان بشه
    و از طرفی هم میگین طلاق نه نمیشه
    خوب چاره دیگه ای نیست
    کسی اینجا از روانپزشک بیشتر نمیدونه ک.

    فرستاده شده از GT-I9105ِ من با Tapatalk

  10. کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل زندگی برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط fateme.68 نمایش پست ها
    یلدا جان این چیزی ک شما میگین تنها راه حلش طلاق هست چون خودتون میگین حتی روانپزشکا هم کم اوردن و میگن فلان کشور شاید درمان بشه
    و از طرفی هم میگین طلاق نه نمیشه
    خوب چاره دیگه ای نیست
    کسی اینجا از روانپزشک بیشتر نمیدونه ک.

    فرستاده شده از GT-I9105ِ من با Tapatalk
    بله عزیزم درسته
    متاسفانه همینه
    برادرم دقیقه نود که میخواستن جدا بشن
    با اینکه می گفت از وقتی ازدواج کردیم یه روز خوش نداشتم
    و کلا از هیچ چیز زندگی مشترکشون راضی نبود
    و روانپزشک هم اینو گفته بود
    البته دارو هم داده بود ولی عمه ام که متوجه شده بود گفته بود داروهارو بریز درو فردا توی داداگاه علیه ات پرونده سازی می کنه شوهرت
    با همه این ها گفت یه بار دیگه بهش فرصت میدم
    پوئن های مثبتی هم داره
    !!!

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29873
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    178
    تشکر شده 171 بار در 110 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : مشکل زندگی برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    بله واقعا دوست عزیز
    خیلی بده وقتی ببینی هم خونت داره بهترین روزای عمر و زندگی مشترکش رو با دعوا میگذرونه
    تو خاندان ما طلاق مثل آدم کشی میمونه!
    من فقط غصه اش رو میخورم
    ان شاالله مشکلشون حل بشه
    امضای ایشان
    ​یا علی

  13. 2 کاربران زیر از masoume بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل زندگی برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط masoume نمایش پست ها
    ان شاالله مشکلشون حل بشه
    خیلی ممنونم عزیزم
    من هم واقعا به جز دعا کار دیگه ای نمیتونم انجام بدم.
    توکل به خدا

  15. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2717
    نوشته ها
    118
    تشکـر
    37
    تشکر شده 44 بار در 29 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : مشکل زندگی برادر

    مقصر اول از همه عمه شما هستن که دخترشونو وادار به ازدواج تحمیلی کردن بعد هم پدر شما که برادرتونو بردن برای خواستگاری خونه عمتون با اینکه باید میدونستن ازدواج بی عشق اخر عاقبت نداره و شما هم که چشم به ایرادات خانواده خودتون بستین و فقط عروستونو مقصر میدونین که البته طبیعی هم هست اکثر خواهر شوهرها همینطور رفتار میکنن. و اشکال اصلی و مهم این ازدواج اینه که برادرتون بیشتر به روانشناس نیاز داره ایشون نمیدونن که دوره زور گویی و مرد سالاری خیلی وقته تاریخ مصرفش گذشته و الان زوج ها با مشورت و تفاهمی زندگی میکنن . خواهشا برادرتونو پیش مشاور ببرین تا راه و رسم زندگی رو یاد بگیرن و بفهمه که با قلدر بازی و کتک و دعوا هیچ مشکلی حل نمیشه و عصبی بودن عروستون هم بیشتر به دلیل رفتار برادرتونه شاید توی خونه پدرش هم مشکل داشته ولی هیچ کسی بی عیب نیست اگه به خودتونم یه نگاهی بندازین شاید کاملا بی عیب نباشین . البته بابت صراحت لحنم عذر خواهی میکنم ولی اگه دنبال حل مشکل باشین باید اینا رو میشنیدین ....

  16. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل زندگی برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط seyaneh نمایش پست ها
    مقصر اول از همه عمه شما هستن که دخترشونو وادار به ازدواج تحمیلی کردن بعد هم پدر شما که برادرتونو بردن برای خواستگاری خونه عمتون با اینکه باید میدونستن ازدواج بی عشق اخر عاقبت نداره و شما هم که چشم به ایرادات خانواده خودتون بستین و فقط عروستونو مقصر میدونین که البته طبیعی هم هست اکثر خواهر شوهرها همینطور رفتار میکنن. و اشکال اصلی و مهم این ازدواج اینه که برادرتون بیشتر به روانشناس نیاز داره ایشون نمیدونن که دوره زور گویی و مرد سالاری خیلی وقته تاریخ مصرفش گذشته و الان زوج ها با مشورت و تفاهمی زندگی میکنن . خواهشا برادرتونو پیش مشاور ببرین تا راه و رسم زندگی رو یاد بگیرن و بفهمه که با قلدر بازی و کتک و دعوا هیچ مشکلی حل نمیشه و عصبی بودن عروستون هم بیشتر به دلیل رفتار برادرتونه شاید توی خونه پدرش هم مشکل داشته ولی هیچ کسی بی عیب نیست اگه به خودتونم یه نگاهی بندازین شاید کاملا بی عیب نباشین . البته بابت صراحت لحنم عذر خواهی میکنم ولی اگه دنبال حل مشکل باشین باید اینا رو میشنیدین ....

    ازراهنماییاتون ممنونم دوست عزیز
    ولی خب اینطورم نیست
    من زن داداشام رو مثل خواهر نداشته ام بهشون احترام گذاشتم
    عمه ام و خودش هم همیشه میگه من ازت راضیم بدی ازت ندیدم
    و این رو اصلا قبول ندارم و هیچوقت نداشتم که آدم از همسر برادرش خوشش نیاد و یا با بقیه مشکل داشته باشه
    خداروشکر من اینجوری نیستم
    مگه اینکه چیزی باشه
    و همیشه هم میگم مقصر اول داداش من و خونواده ما هست
    چون این برادر من بوده به خواستگاری ایشون رفته با توجه به اینکه تا حدودی میشناختتشون
    درسته اونا هم با ما خیلی بد کردن ولی خب
    مشکل زن داداشم من مربوط به برادرم نیست
    همون اوایل ازدواجش این دختر به شدت عصبی بود طوری که با مادر و خونواده اش بدرفتاری و بد دهنی می کرد
    خب وقتی یه دختر احترام مادرشو نگه نداره آیا احترام همسر رو نگه میداره؟؟؟
    مشکل ایشون به دوران زندگی مجردی خودش برمیگرده
    7 سال دانشگاه بوده هنوز کارشناسیشو نگرفته اونم با سهیمه پدرش
    این ها نتیجه رفتارای نادرست خونواده خودش هست
    وگرنه داداش منم درسته عصبانی میشه
    ولی خب بدون دلیل که نیست
    نمیشه که آدم زود قضاوت کنه
    چون با چند جمله همه زندگی رو نمیشه بیان کرد
    زن داداشم خودشم اینارو قبول داره
    من هم بهش اینارو گفتم
    میگه حق با تو هست
    من عقلم کمه!

  17. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل زندگی برادر

    و یه نکته دیگه
    من اونقدرا بد نیستم
    وقتی که اونا خونه ما بودن
    مواقعی که دعواشون میشد زن داداشم میومد پیش من از داداشم شکایت میکرد..
    وقتی داداشم کتکش میزد این من بودم با صدای جیغش دست و دلم میلرزید و حالم داغون میشد و میرفتم مانعش میشدم
    با اینکه من از برادرم سنم کمتره ولی بارها دعواش کردم
    گفتم زنت هر مشکای هم داشته باشه تو حق نداری بزنیش
    چون بالاخره نتیجه اش رو میبینی و این عذاب وجدانت تا همیشه باهاته
    بارها باهاشون حرف زدم
    به مشاوره و مطالعه و شناخت زندگی زناشویی ترغیبشون کردم
    به قولشما شاید بد جا افتاده رابطه عروس و خواهر شوهر و مادرشوهر و این چیزا
    ولی خب اینجوریم نیست
    هم برمیگرده به ذات آدما
    من طوری با بقیه رفتار خواهم کرد که دوست دارم بقیه باهام همین رفتارو داشته باشن
    همه این ها هم به کنار
    یه لحظه خودتون رو بذارین جای من
    تو خونتون وقتی زن داداشتون بیاد با بی ادبی با والدینتون حرف بزنه چه حالی میشین؟
    ازش بدتون نمیاد؟
    قلبتون به درد نمیاد؟
    وقتی همش از داداشتون شکایت کنه و
    پشت سرش حرف بزنه عکس العملتون چیه؟
    حتی توی جمع؟
    اگه کوهی از صبر هم باشین بالاخره لبریز میشین
    من بارها سکوت کردم
    گفتم خوب نیست من دخالت کنم
    خودشون میخواستن من حرف بزنم
    و بارها قلبم به خاطر مشکلات این دو نفر به درد اومده
    ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد