نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: مشکل با پدرم

1452
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2016
    شماره عضویت
    31671
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    مشکل با پدرم

    سلام . دوستان من یه مشکلی دارن نمیدونم چه جوری بنویسم . من 25 سالمه و از وقتی به دنیا اومدم پدرم معتاد بود و کار مشخصی نداشت . از همون اول مامانم خرج زندگیو میداد خیلی سختی کشیدیم . تو 7 سالگیم پدرمادرم از هم جدا شدن ولی بابام هیچ وقت دست از سرمون برنداشت و مامانم مجبور بود واسه جلوگیری از اذیتاش بهش پول بده . منم خیلی بچه درس خون و مظلومی بودم ، به خاطر زحمتایی که مادرم میکشید فقط درسمو خوندم و مدرسه تیزهوشان میرفتم و الانم مهندسی دانشگاه دولتی گرفتم . راستش تو همه ی این سال ها پدرم بارها ترک کردو واسه مدتی برگشت و مامانم هم چون خیییلی دوسش داشت قبولش میکردو فقط میگفت پدر بالا سر بچه ام باشه . اما هربار باز اعتیاد و از اون بدتر خیانت و بی مسئولیتی باعث جداییشون میشد. تو همه ی زندگیم پدرم حتی هزار تومنم به من خرجی نداده و اینجوری بگم اگه الان من بمیرم واقعا واسش اهمیتی نداره و فوق العاده بی مسئولیت و به فکر خودشه .. همه اینا گذشت تا سال پیش که من با همسرم نامزد کردم و قبلش همههههه ی زندگیمو مو به مو واسش توضیح دادم .. واسه مراسم خواستگاری بابام اومد و دیگه قول داده بود توبه میکنه و نمیذاره آبروی دخترش بره و این حرفا .. نامزدم به خواست خودش چیزی به خانواده اش نگفت و تیپ و حرف زدن بابامم جوریه که اصلا کسی باورش نمیشه آدم بد و بی مسئولیتی باشه
    فقط اینو بگم که تو همه ی این یک سال بابام اذیتاشو خیییلی بیشتر کرد .. واسه گرفتن پول مواد خیلی مادرمو اذیت کرد و هرکاری کردیم سرکار نرفت .. اینبار حتی بیشتر از قبل بیخیال بود چون مطمئن بود ما واسه آبروریزی نشدن جلوی خانواده نامزدم کاری به کارش نداریم . ولی صبرمون تموم شد و از طرفی دایی هام هم وارد قضیه شدن و بابامو از خونه انداختن بیرون ( چون میترسیدیم بلایی سر من و مامانم بیاره ) الان پدرم هیچ جایی واسه رفتن نداره و هییییچ پولی هم نداره چون همه ی زندگیش از بقیه پول گرفته . هر روز بهم زنگ میزنه و تهدیدم میکنه زندگیتو بهم میریزم و کاری میکنم طلاق بگیری .. حالا پدر مادر نامزدم هم فکر میکنن ما چه خانواده با شخصیت و همه چی تمومی هستیم چون مادرم واقعا هیچی برام کم نذاشت و بهترین مراسما و هدیه ها رو واسمون گرفت و بابامم جلو اونا خیلی خودشو خوب نشون میداد .. بچه ها نامزدم خیییلی پسر خوبیه و واقعا منو دوس داره همه خانواده ام رو خوبیش قسم میخورن اما این چیزا اعصابشو خرد کرده .. نمیتونیم به خانواده اش چیزی بگیم همش ازمون میپرسن چرا رفت و آمد نمیکنین ؟ بابات کجاس چرا پاگشا میکنیم نمیاد ؟ چرا عروسی رو عقب میندازین ؟
    از همه اینا بدتر دیشب بابام به نامزدم زنگ زد و گفت واسش پول بریزه
    فقط خدا میدونه چقدر له شدم و گریه کردم .. همش میگم آخه من چه گناهی داشتم که از بچگی این بلاها سرم اومد .. خیلی تحقیر شدم با این کارش .. میترسم به پدر شوهرم زنگ بزنه و از اونم پول بخواد نمیدونم چیکار کنم خیلی خسته شدم از این زندگی .. دیشب تا صبح گریه کردم و فکر کردم خودم برم درخواست طلاق بدم .. نامزدم حق داره با یه دختر خانواده دار باشه نه من با اینهمه مشکلات

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل با پدرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط atena24 نمایش پست ها
    سلام . دوستان من یه مشکلی دارن نمیدونم چه جوری بنویسم . من 25 سالمه و از وقتی به دنیا اومدم پدرم معتاد بود و کار مشخصی نداشت . از همون اول مامانم خرج زندگیو میداد خیلی سختی کشیدیم . تو 7 سالگیم پدرمادرم از هم جدا شدن ولی بابام هیچ وقت دست از سرمون برنداشت و مامانم مجبور بود واسه جلوگیری از اذیتاش بهش پول بده . منم خیلی بچه درس خون و مظلومی بودم ، به خاطر زحمتایی که مادرم میکشید فقط درسمو خوندم و مدرسه تیزهوشان میرفتم و الانم مهندسی دانشگاه دولتی گرفتم . راستش تو همه ی این سال ها پدرم بارها ترک کردو واسه مدتی برگشت و مامانم هم چون خیییلی دوسش داشت قبولش میکردو فقط میگفت پدر بالا سر بچه ام باشه . اما هربار باز اعتیاد و از اون بدتر خیانت و بی مسئولیتی باعث جداییشون میشد. تو همه ی زندگیم پدرم حتی هزار تومنم به من خرجی نداده و اینجوری بگم اگه الان من بمیرم واقعا واسش اهمیتی نداره و فوق العاده بی مسئولیت و به فکر خودشه .. همه اینا گذشت تا سال پیش که من با همسرم نامزد کردم و قبلش همههههه ی زندگیمو مو به مو واسش توضیح دادم .. واسه مراسم خواستگاری بابام اومد و دیگه قول داده بود توبه میکنه و نمیذاره آبروی دخترش بره و این حرفا .. نامزدم به خواست خودش چیزی به خانواده اش نگفت و تیپ و حرف زدن بابامم جوریه که اصلا کسی باورش نمیشه آدم بد و بی مسئولیتی باشه
    فقط اینو بگم که تو همه ی این یک سال بابام اذیتاشو خیییلی بیشتر کرد .. واسه گرفتن پول مواد خیلی مادرمو اذیت کرد و هرکاری کردیم سرکار نرفت .. اینبار حتی بیشتر از قبل بیخیال بود چون مطمئن بود ما واسه آبروریزی نشدن جلوی خانواده نامزدم کاری به کارش نداریم . ولی صبرمون تموم شد و از طرفی دایی هام هم وارد قضیه شدن و بابامو از خونه انداختن بیرون ( چون میترسیدیم بلایی سر من و مامانم بیاره ) الان پدرم هیچ جایی واسه رفتن نداره و هییییچ پولی هم نداره چون همه ی زندگیش از بقیه پول گرفته . هر روز بهم زنگ میزنه و تهدیدم میکنه زندگیتو بهم میریزم و کاری میکنم طلاق بگیری .. حالا پدر مادر نامزدم هم فکر میکنن ما چه خانواده با شخصیت و همه چی تمومی هستیم چون مادرم واقعا هیچی برام کم نذاشت و بهترین مراسما و هدیه ها رو واسمون گرفت و بابامم جلو اونا خیلی خودشو خوب نشون میداد .. بچه ها نامزدم خیییلی پسر خوبیه و واقعا منو دوس داره همه خانواده ام رو خوبیش قسم میخورن اما این چیزا اعصابشو خرد کرده .. نمیتونیم به خانواده اش چیزی بگیم همش ازمون میپرسن چرا رفت و آمد نمیکنین ؟ بابات کجاس چرا پاگشا میکنیم نمیاد ؟ چرا عروسی رو عقب میندازین ؟
    از همه اینا بدتر دیشب بابام به نامزدم زنگ زد و گفت واسش پول بریزه
    فقط خدا میدونه چقدر له شدم و گریه کردم .. همش میگم آخه من چه گناهی داشتم که از بچگی این بلاها سرم اومد .. خیلی تحقیر شدم با این کارش .. میترسم به پدر شوهرم زنگ بزنه و از اونم پول بخواد نمیدونم چیکار کنم خیلی خسته شدم از این زندگی .. دیشب تا صبح گریه کردم و فکر کردم خودم برم درخواست طلاق بدم .. نامزدم حق داره با یه دختر خانواده دار باشه نه من با اینهمه مشکلات
    سلام دوست عزیز
    متاسفم بابت شرایطتون...
    خونسرد باشین، گریه و ناراحتی که چیزی رو درست نمیکنه
    اما نامزدتون با آگاهی از شرایط زندگی شما و پدرتون تصمیم به ازدواج با شما گرفتن و شما خدایی نکرده چیزی رو پنهان نکردین که بخواین بابتش عذاب بکشین
    با پدرتون یه قراری بذارین و سعی کنین متقاعدش کنین که باعث سنگ انداختن و مشکل تو زندگیتون نشه
    به جز این هم اگه میدونین میتونن ترک کنن ببرینش کمپ
    با کمک مادر و اطرافیان و اقوام
    ان شاالله حل بشه مشکلتون.

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : مشکل با پدرم

    نامزد شما با شناخت کامل با شما وارد رابطه و ازدواج شده

    پس در این مورد خوب و مفصل با ایشون صحبت و مسیر زندگیتون رو مشخص کنید

    چون اگر نامزد شما و یا هر کسی دیگه به ایشون ریالی کمک کنه ایشون رو عادت به درخواست دوباره داده و این کار بازم تکرار میشه

    پس در این مورد تا در اول مسیر زندگی هستید تکلیفتون رو روشن کنید

    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-22354282
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. بالا | پست 4


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,912 بار در 980 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با پدرم

    به نظر من فعلا اصلا به جدایی فک نکن چون هنوز راههایی هست که نرفتی.

    دوست من اینم بدون که حتی اگه پدرتم قبول کنه که دیگه اذیتتون نکنه هیچ تضمینی نیست که واسه همیشه آرومت بذاره و توام نمیتونی همیشه با هول و هراس و ترس از آبروریزی زندگی کنی.

    از طرفی آدمی که این همه سال تغییر نکرده و حتی اذیتاش بیشتر شده نباید مطمئن باشی که از این به بعد تغییر کنه. نمیگم کاملا ناامید باش. میگم منطقی باش و احتمال قوی تر رو در نظر بگیر.

    پس این راه که برای بهبود شرایط از طریق پدرت اقدام کنی و فعلا بزار کنار.

    خوب اینم که به نامزدت همه چیز رو گفتی و ایشونم پذیرفته عالیه. اما این مخفی کاریتون به نظرم کار درستی نیست. ببین اگه منطقی فک کنی میبینی این قضیه آخرش هر طوری تموم بشه و چه خدا نکرده جدا بشی چه نه این قضیه لو میره و خونواده نامزدت بالاخره متوجه شرایط پدرت میشن پس چه بهتر اگه خودتون این موضوع رو اونطور که براشون قابل هضم تره بیان کنین.

    چون در غیر اینصورت اگه بعدا خودشون متوجه بشن علاوه بر مشکلات احتمالی که به وجود میاد برچسب دروغگویی بهتون میزنن.

    پس با نامزدت صحبت کن و ازش بخواه که اول خودش قضیه رو به خونوادش اونجوری که خودش فک میکنه بهتره بگه بعدش ببین عکس العملشون چیه. ممکنه انقد آدمای فهمیده ای باشن که حتی به روت نیارن. اما اگه خدا نکرده برعکسش پیش اومد و باعث مخالفت و ناراحتیشون شد خودت برو پیششون و محکم و قاطع نه گریه کن نه ضعف نشون بده در مورد پدرت اون چیزایی که نیازه رو بگو.

    دقت کن که توضیح زیادی ندی و از جزئیات نگی چون لزومیم نداره نقطه ضعفای زندگیتو بدونن.

    خیلی محکم بگو اولش نگفتی چون آبروی خونوادت برات مهم بوده و هر چی که لازم بوده صادقانه از روز اول به نامزدت گفتی و الان میخوای به خونوادشم راستشو بگی چون بهتره از خودت بشنون تا از کس دیگه.

    من نمیدونم خونواده نامزدت چه برخوردی نشون میدن٬ ولی مطمئنم وقتی ببینن با وجود بی توجهی های پدرت یک عمر قدرتمندانه جنگیدی و سر خم نکردی و با عزت نفس روبروشون نشستی و از پاهای قوی خودت و مادرت که یک عمر غرق مشکلات بودن و خم نشدن حرف میزنی تحسینت میکنن.
    ویرایش توسط رامونا : 10-19-2016 در ساعت 07:01 PM

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2016
    شماره عضویت
    31671
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل با پدرم

    عزیزم من حتی یک درصد هم به ترک دادن پدرم فکر نمیکنم ..ما همه ی راهارو رفتیم .. راستش ایشون بیشتر از اعتیاد مشکل روانی دارن .. هر روز تهدید میکنه که یه بلایی سرمون میاره یا مادرمو اذیت میکنه. حتی خانواده خودشم از خونه بیرونش کردن و ازش شکایت کردن ..
    مشکل اینجاس که من نمیتونم خیلی محکم در مورد گذشته ام حرف بزنم .. با یادآوری همه چی اشکام سرازیر میشه حتی با فکر کردن به بچگیام و گذشته ام هم بغضم میگیره .. میدونم با دونستن زندگیه من خانواده همسرم شروع میکنن به تحقیر و غر زدن و اعصابشو خرد میکنن .. خیلی سردرگمم

  6. بالا | پست 6


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,912 بار در 980 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با پدرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط atena24 نمایش پست ها
    عزیزم من حتی یک درصد هم به ترک دادن پدرم فکر نمیکنم ..ما همه ی راهارو رفتیم .. راستش ایشون بیشتر از اعتیاد مشکل روانی دارن .. هر روز تهدید میکنه که یه بلایی سرمون میاره یا مادرمو اذیت میکنه. حتی خانواده خودشم از خونه بیرونش کردن و ازش شکایت کردن ..
    مشکل اینجاس که من نمیتونم خیلی محکم در مورد گذشته ام حرف بزنم .. با یادآوری همه چی اشکام سرازیر میشه حتی با فکر کردن به بچگیام و گذشته ام هم بغضم میگیره .. میدونم با دونستن زندگیه من خانواده همسرم شروع میکنن به تحقیر و غر زدن و اعصابشو خرد میکنن .. خیلی سردرگمم
    میتونم درک کنم که چقد سختی کشیدی و روحت آزرده و زخمیه از این همه رنج.

    اما حتما زیاد شنیدی که درد و مشکلتو نباید جایی بازگو کنی که به دل شنوندش اعتماد و شناخت کافی نداری چون معلوم نیست فردا همون آدم دوستت باشه یا دشمنت.

    اگه بخوای جلوی خونواده همسرت وقتی از پدرت حرف میزنی ضعیف باشی و ترحمشون متوجهت بشه حکم گفتن همه دردای زندگیته٬ باز اگه هر کس دیگه ای بود حساسیتش به اندازه خونواده همسر زیاد نبود.

    من اعتقادم اینه چه دختر چه پسر همیشه باید تو خونواده طرف مقابل طوری رفتار کنن تا خونواده ها هیچوقت توی هیچ شرایطی این اجازه رو به خودشون ندن به چشم یک آدم ضعیف و شکست خورده بهشون نگاه کنن٬ چون بازتاب این رفتار دقیقا روی خودشون و کیفیت زندگیشون برمیگرده.

    به نظر من هیچ راهی بهتر از گفتن حقیقت نیست چون این موضوع چیزی نیست که بتونی توی زندگیت واسه همیشه پنهونش کنی٬ قبلنم گفتم حتی اگه خدانکرده جدا هم بشی بعید نیست پدرت کاری کنه که اونها متوجه بشن.

    توی شرایطی که شما هستی انتخاب بین بد و بدتره که هر دو تاش سخته.

    پس محکم باش٬ تو تنهاییات یا کنار نامزدت اشکاتو بریز و نزار خونوادش ضعفتو ببینن و محکم حرفاتو بزن و از چیزی شرمنده نباش چون حرفایی که لازم بوده شریک زندگیت بدونه رو بهش گفتی.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد