نوشته اصلی توسط
merina
من دلتنگ کودکیم
کاش می شد مثل پسرم که الان خوابه بخوابم
بدون اینکه فکر کنم که چقدر کار دارم و چقدر باید بیدار باشم
کاش دوباره کودک می شدم.
مثل آنروزها که مامان زورکی می فرستادمون تو اتاقامون تا بخوابیم
پا به پای کودکی هایم بیا .... کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن .... باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو .... با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر .... عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی .... با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان .... لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم .... در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما .... قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ .... ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت .... خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود .... ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر ! .... همکلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست .... آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
حال ما را از کسی پرسیده ای ؟ .... مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
حسرت پرواز داری در قفس؟ .... می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ .... رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ .... آسمان باورت مهتابی است ؟
هرکجایی شعر باران را بخوان .... ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن ! .... کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
ای رفیق روز های گرم و سرد .... سادگی هایم به سویم باز گرد!
نوشته اصلی توسط
مري موجي
[]
[/]
خودم را دوست می دارم ...!
خورم را،پیکرم ،اندیشه ام را ، هستی ام را ، دوست می دارم .
خودم را با تمام روشنائی ها
و یا نه ، تیرگی ها ی وجودم ، دوست می دارم .
خودم را با همه زیبائی و زشتی ، سپیدی یا سیاهی
با تمام لغزش اندیشه هایم می پذیرم ، دوست می دارم .
منم ، آرام ناآرام ، من آن آرام نرم چون صدف را دوست می دارم .
کبود آسمان همرنگ دریا شد .
من آن دریا ، من این آبی سرد نیلگون را دوست می دارم .
منم نیلوفر وحشی ، به خود پیچیده تا افلاک
من آن پیچش ، من این گردون ، همین پیچیدگی را دوست می دارم .
منم زیبا غزال ذسته از طوفان
من آن طوفان ، من آن رستن ، همین آزادگی را دوست می دارم .
منم درویش عاشق ، صافی و صوفی
من آن صوفی ، من آن عاشق ،همین رهبانیت را دوست می دارم .
چنان مجنون روان اندر پی لیلی
من آن لیلی ، من این مجنون صفت را دوست می دارم .
هم اکنون مست مستم بی می و مستی
من آن ساقی ، من این مستی ، همین شوریدگی را دوست می دارم .
زلال شعر من چون چشمه ها جوشید و جاری گشت
من آن جوشان جاری در گذر را دوست می دارم .
ببین در دست هایم شاخه زیتون ،
من این زیتون و صلح و آشتی را دوست می دارم .
ببین چون کودکان
شادان وسرمستم .
من آن شادی ، من آن پاکی ،همین معصومیت را دوست می دارم .
به تن ، خونین
به دل ، خندان
من آن سیمین ونین تن ،ولی شیرین سخن را دوست می دارم .
شقایق داغ هجری بر جگر دارد
من آن داغ و دل خونین ، به سیمین دوست می دارم .
از آن گاهی که زنگار از دلم شستم ،
دلم لبریز شادی شد .
بزن مطرب ، بیا ساقی که من سرزندگی را دوست می دارم .
از آن روز ی که با خود آشتی کردم ،
نگاهم با نگاه دوست ملحق شد
من آن دیده ،من آن دیدن ،همین پیوستگی را دوست می دارم .
بده دستی به دستم تا که ره پوئیم .
من این رفتن ،من آن پویش همین همبستگی را دوست می دارم .
خدایا غرق عشقم کن
که من یاران خود را همچنان خود دوست می دارم .