قبلا پیام داده بودم شرایظمو گفته بودم
از اون موقع تا بحال اوضاع کسی ک می خوامش زمین تا آسمون فرق کرده
سربازی میره و خب چون تایم داره سرمایه ای جور کرده داره و میخواد مغازه بزنه تا بعد سربازی شغل مناسب پیدا کنه
منم امتحان چامع پزشکی دارم
دیروز برای رفتن ب گتابخونه با مادرم حرف زدم اما حرفمون شد دعوا و بعدش مامانم شروع کرد ب فحش دادن ب اوم پسر و اونو مسبب همه چی رونست
من نتونستم از بعد اون دعواها رابطمو با مامانم درست کنم و از اتفاقای دیشب عملا دگ نمیذاره جایی برم
الان همه نگرانیم و حال بدم از اینه ک با این دید مامانم هرگز حتی اجازه خاسنگاری نمیدخ و این زندانی شدنه من هم دلتنگی منو زیاد می کنه و هم تمرکزی برای درسم ندارم
الانم 2 روزه نمیتونم احساسات و هیجانمو کنترل کنم فقط دارم گریه می کنم
کمکم کنین ممنون میشم