سلام دوستان
من 29 ساله م و همسرم 33 ساله. هر دو کارشناسی ارشد هستیم و شاغل. البته همسرم استخدام رسمی هست ولی من شغل رسمی ندارم و پروژه ای کار میکنم.
همسرم مرد بسیار خوش اخلاق و مهربونیه.
از ویژگی های دیگه همسرم اینه که اهل هنره و بسیار با برنامه کار میکنه و منظمه. خیلی آرومه و اصلا اهل ریسک نیست.
اخلاق من کاملا مخالف ایشونه بسیار تنوع طلبم. نظم تو کارام ندارم. اهل ریسکم. فعال و پر جنب و جوشم.
ما فعلا عقدیم و هر دومون به علت شرایط تحصیلی و کار از سن حدودا 20 سالگی از خانواده دور بودیم و مستقل بار اومدیم.
همسرم همیشه به خاطر مستقل بودن من، منو تشویق میکنه و میگه عاشق زنهایی مثل تو هستم که خودشون از پس خودشون برمیان. حس میکنم همین مستقل بودن من قبل ازدواج باعث شده از خیلی از مسئولیتهایی که طبیعتا بر دوش مرد هست یا بهتره بگم انتظاراتی که میشه از مرد داشت شونه خالی کنه.
چون شاغلم و دستم تو جیب خودمه برام هزینه ای نمیکنه .. مگر جایی بریم خریدی بکنم حساب کنه .. اون اوایل حساب نمیکرد و میگفت خودت پول داری تا من غیر مستقیم گفتم از این کارش خوشم نمیاد و الان جایی میریم پیشقدم میشه برای حساب کردن (هر چند هنوزم درست نشده این رفتارش)
بارها شده لازم بوده برم بیمارستان یا مطب پزشک.. حتی یکبار هم نشده بگه بیا بریم.. همش میگه خب چرا نمیری؟ خب برو دیگه؟ چرا بیماریت رو پیگیری نمیکنی؟ چرا نرفتی؟ در حالیکه من انتظار دارم بگه بیا بریم!
اگر خریدی لازم داشته باشم نمیگه بیا بریم بخریم.. میگه خب برو بخر! نرفتی بخری؟ چرا نمیری بخری؟
برای تفریحات مورد علاقه من وقت نمیذاره و اصلا تمایلی نشون نمیده .. من عاشق شهربازی و بازار گردی و مهمونی رفتنم ولی ایشون عاشق پارک و کوه و طبیعته.. وقتی دیدم با من همراه نیست من گفتم باهات میام کوه و جنگل.. ولی باز اونجام هم باید به میل ایشون باشه .. یه ورزشکاره حرفه ایه و توان بدنیش بسیار بالا انتظار داره وقتی میریم کوه یکسره تا قله بریم! در حالیکه من کوه و جنگل رفتن رو برای لذت بردن از بودن با همسرم میرم نه ورزش کردن!!!!! همین باعث شد دیگه باهاش جایی نرم .
چندین کلاس ورزشی و هنری ثبت نام کرده و بعد از محل کارش میره به علاقه هاش میرسه ولی هیچوقت نمیپرسه خب تو وقتی از سرکار میای چکار میکنی؟ یا بیا یه کلاس مشترک پیدا کنیم باهم بریم. یا بیا با هم وقت بگذرونیم.
بی انصافی نکنم: اگر من بهش پیشنهادی بدم قبول میکنه .. ولی من خسته شدم از بس همش من پیشنهاد دادم بریم کجا و چیگار کنیم. همش من گفتم بریم پارک.. سینما.. رستوران.. قدم بزنیم.. ... اگر من نگم ایشون با این استدلال که لابد من کار دارم یا خسته ام هیچ پیشنهادی نمیده یا میگه تو پایه جاهایی که من پیشنهاد میدم نیستی برای همین من چیزی نمیگم.
تو خیلی از مسائل که نیاز به حمایتش دارم جاش رو خالی میبینم .. وقتی باهاش درددل میکنم فقط گوش میده هیچ جوابی نمیده .. هیچ حمایتی ازش نمیبینم .. حرف دلگرم کننده ای.. حس میکنم تو مشکلات من ازش قوی ترم و بهتر میتونم تصمیم بگیرم.. ولی این رو وانمود نمیکنم و همه چی رو میسپرم بهش که کمی درگیر بشه .. ولی باز اونجوری نیست که من بتونم حس کنم یه مرد رو دارم...
من همیشه نیازهام رو بهش میگم .. غرورم رو میگذارم زیر پا و خواسته هام رو ازش میخوام .. ولی جوابی نمیگیرم..
به مشکلی هم که دارم اینه که زودت ناراحت میشم و به گریه میفتم.. و حرف زدن برام کمی سخته اول ناراحتیم رو تمام کمال نشون میدم بعد حرف میزنم.. حس میکنم این خوب نیست..
همسرم دوست داره رابطه مون بهتر بشه .. دوست داره زندگیمون بهتر بشه .. ولی نمیدونه چطوری.. من بهش کتاب و سایت معرفی کردم ولی تاثیری نداره .. چون عملا تلاشی نمیبینم.. اونقدری که برای کارش و کلاسهاش تلاش میکنه و مطالعه میکنه و وقت میذاره حس میکنم برای بهبود رابطه مون تلاش نمیکنه .. تمام مطالعات و سرچش حول محوره جنسیه و بس! تو این زمینه بهترینه ولی تو زمینه روحی روانی و حمایت معنوی از همسرش من از 20 نمره 10 هم نمیتونم بهش بدم و این خیلی من رو اذیت میکنه و گاهی به این نتیجه میرسم که اون فقط برای رفع نیازهای جنسیش با من ازدواج کرده ...
ما همدیگرو دوست داریم و میخوایم زندگی خوبی داشته باشیم ولی نمیدونم چطوری.. (