سلام من خانم 27 ساله ام که 8 ساله ازدواج کردم و دو تا بچه دارم و ساکن یکی از شهرستانها
راستش چند روزه همش دارم سعی میکنم یه راهی پیدا کنم تا همه چیزو فراموش کنم ولی خیلی سخته و نمیتونم که فراموش کنم .
یه راست میرم سر اصل مطلب:
چون لپ تاپم معمولا توی خونه است همسرم هر وقت نیازی داشته باشه از لپ تاپ استفاده میکنه معمولا هم تو سایتهای خبری میچرخه یا کارهای بانکی رو انجام میده، چند روز پیش حوصلم سر رفته بود رفتم تو سایتها داشتم میچرخیدم که متوچه شدم ایمیل همسرم باز هست ، حس فضولیم گل کردو رفتم تو ایمیلش همینطور که داشتم عنوانای ایمیلشو چک میکردم یه ایمیل که بدون موضوع بود و به یکی دیگه از ایمیلهای خودش فرستاده بود توجهمو جلب کرد و من ایمیلشو باز کردم دیدم متن یه چت خانم با یه آقاییه ، خیلی ترسیدم و ضربان قلبم به شدت زیاد شده بودو دست و پام شروع به لرزیدن، که همین طور گه داشتم چت ها رو میخوندم متوجه شدم این گفت و گو اصلا به همسرم مربوط نیست و چت خواهرم با یه آقاییه که در آخر حرفاشون به جاهای باریک هم کشیده شده بود
اون موقع نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ؛ خوشحال ازینکه این چت هیچ ربطی به شوهرم نداره و ناراحت ازینکه چرا شوهرم باید وارد گفت و گوی خصوصی خواهرم با کسی باشه
البته یه گریزی میزنم به ماجرای خواهرم که ایشون مطلقه هستن ، از ممن بزرگتره و تهران مشغول تحصیله خونوادم مذهبی هستن ولی خواهرم زیاد اهل کارای مذهبی نیست و یه جورایی بعد از طلاق ایشون خیلی از کارای گرفتن مهریه و دادگاهی ایشون رو شوهرم وکالت داره تا انجام بده و بابام بعد از طلاق آبجیم از همسرم خواهش کردن که یه جورایی هوای خواهرمو داشته باشه و منم البته همین انتظارو از شوهرم داشتم و واقعا شوهرم هر کاری از دستش بر میومده همیشه انجام داده و ما سعی کردیم وقتی آبجیم میاد شهرستان بهش خوش بگذره و مثل خواهرو برادر هواشو داشته باشیم ولی خواهرم کلا همیشه آدم قدر نشناسی بوده و همیشه بازم توقعش از همه و همه کس زیاد بوده
پیش خودم میگم احتمال قوی این کار همسرم به خاطر سر در آوردن از کارای آبجیم باشه چون آبجیم با اینکه فکر میکنه خیلی زرنگه ولی واقعا ساده است و خیلی زود تحت تاثیر دیگران قرار میگیره یا بهتر بگم خیلی زود گول میخوره هم تو ازدواجش گول شوهرشو خورد هم تو طلاقش ولی با این حال بازم مثل یه دختر 18 ساله است خیلی خام رفتار میکنه وهم فکر میکنه و اصلا بزرگ نشده
اگه اون چتش در آخر انقدر حرفای بد زده نمیشد شاید اصلا عین خیالمم نبود ولی وقتی فکر میکنم شوهرم اونو که ببینه یاد حرفاش میفته یا وقتی توی خونه از آبجیم حرف زده میشه کلا قاطی میکنم یاد حرفای مزخرفشون میفتم و همش فکر میکنم شوهرمم یاد این چیزا میفته من اصلا با آبجیم کاری ندارم هر غلطی میخواد بکنه انجام بده چون واقعا هیچ حرفیو قبول نداره و فقط حرف خودشو میزنه ولی من نگران زندگی خودمم دوست ندارم وقتی اون بیاد اینجا حتی ببینمش چه برسه به اینکه با شوهرم حضورشو هر جایی حتی احساس کنم بالاخره ما خونواده مذهبی هستیم هم من هم شوهرم ولی آبجیم وقتی میاد اینجا واقعا خیلی از چیزا رو رعایت نمیکنه قبلا زیاد حساس نبودم ولی الان واقعا روی این موضوع حساسم مامانم همیشه بهش گوشزد میکنه میگه حد اقل جلوی شوهرم بیشتر رعایت کنه ولی اون اصلا گوش نمیده
قراره یه هفته دیگه بیاد متاسفانه ما با مامانم اینا تو یه ساختمون دو طبقه ایم و اگه اون بیاد معمولا ناهار و شامها رو همش باهمیم ولی من اصلا تحمل حضورشو ندارم
واقعا نمیدونم باید چیکار کنم هزار دفعه خواستم سر شوهرم داد بزنم که چرا اینکارو کرده ولی خیلی خودمو کنترل کردم آخه من قبلا خیلی موبایل همسرمو چک میکردم یه مدت خیلی با هم بگو مگو داشتیم ولی با هم تصمیم گرفتیم تا این اخلاقمو کنار بزارم و واقعا با اینکه خیلی سخت بود ولی به هر زحمتی بود دیگه سراغ گوشیش نمیرفتم ، آخه با این کار فقط خودم اذیت میشدم و اون همیشه بهم میگفت که هیچوقت تو کار دیگران فضولی نکن ولی وقتی دیدم خودش فضولیه دیگرانو میکنه آتیش گرفتم
آخه یه بارم صدای یکی از همکاراشو ضبط کرده بود که همکارش داشته واسه دوستش تعریف میکرده که یه نفرو میخوادو باهاش دوسته و ازین حرفا ولی وقتی از شوهرم پرسیدم چرا اینکارو کرده گفت که اصلا به این صدای ضبط شده گوش نکرده و چون فکر میکرده تو محیط کارش داره اتفاقایی میفته میخواسته سر در بیاره که بعدا متوجه شده که فکرش اشتباه بوده و به اون مکالمه حتی گوش نکرده
ولی این ماجرا دوباره تکرار شده و من واقعا داغونم مثلا وقتی تو خلوتمون با من حرف میزنه همش فکر میکنم حرفای اون پسره به خواهرمو داره بهم میزنه و من ناخودآگاه یاد اون میفتم و اون وسط واقعا عذاب میکشم ولی نمیتونم هیچ واکنشی از خودم نشون بدم فقط میتونم تحمل کنم
با اینکه کار وکالت شوهرم تو گرفتن مهریه آبجیم تازه 10 روزه درست شده و من قبلا چقدر از شوهرم میخواستم اینکارو واسه آبجیم انجام بده ولی الان اصلا دوست ندارم حرف آبجیم پیش خودمون زده بشه چه برسه به اینکه بخواد بره کارای اونم انجام بده
وای خدایا خودت کمکم کن اصلا نمیدونم باید چه رفتاری با شوهرم داشته باشم اصلا به روش بیارم یا نه خواهش میکنم کمکم کنید