سلام خدمت تمام اعضای محترم سایت. من یه پسر ۲۷ ساله ام که حدودا سه ساله عقدکردم ویه سال ونیمه که عروسی گرفتم ورفتم خونه خودم.مشکل جدی ای دارم که ممنون میشم نظرتونوبدونم.چون درفضای واقعی امکان مطرح کردنش کمترهست.فقط لطفا اگرکه خواستید لطف کنیدونظربدید حتماکل متنوبخونید.ممنون میشم...برای اینکه بتونم درست حرف ودرواقع مشکلموبیان کنم ناگزیرم که کمی به عقب برگردم وازخودم بگم.به خاطرطولانی شدن احتمالی سوالم هم عذرمیخوام.
من مهندس مکانیکم ومحیط کارم صنعتیه ( چه حالا وچه دردوران تجرد) وتقریباهیچ همکارخانمی ندارم.شایدعجیب به نظرتون بیاد اماقبل ازدواج هم هیچگونه رابطه ای درهیچ حدی باجنس مخالف نداشتم. شده بودکه ازکسی واقعاخوشم بیاداماچون شرایط ازدواجو نداشتم هیچ اقدامی نمیکردم.اینوهم بگم که عدم رابطم باجنس مخالف به خاطرمشکل ظاهری یاعدم اعتمادبه نفس یاهیچ چیزدیگه ای نبود، من آدم رابطه داشتن نبودم.اگرنه خداروشکرهم سالمم و هم ظاهرم خوبه. جوری که هیشکی الآن باورش نمیشه من قبل خانومم به هیچ شکلی با هیچ احدالناسی رابطه نداشتم.بگذریم...
آخرای ۹۲ من درسم تموم شده بود، سرکارم تاحدودی جاافتاده بودم وسربازیمم رفته بودم.این شدکه تصمیم به ازدواج گرفتم وباخونوادم مطرحش کردم.ازآشنایان یه خانومی که اینوفهمیده بودیکیومعرفی کرد به مادرم ومام رفتیم خواستگاری.توجلسه ی اول وباآدرسی که به ماداده بودن مشخص بودکه خونواده ی ایشون ازلحاظ اقتصادی بهترازمابودن( نه خیلی، درحدیک یا نهایتا دو دهک مثلا!).سرتونودردنیارم، خلاصش ما ۴ جلسه صحبت کردیم و یه جلسه هم رفتیم بیرون توپارک باهماهنگی خونواده ها صحبت کردیم، جهت آشنایی بیشتر.ماحصل صحبت ها این شدکه من فهمیدم ایشون دخترخیلی خوبیه، خودش وخونوادش آدمای نجیبی هستن،ازلحاظ سطح تحصیلات وخیلی مسایل تا حدودی به من میخوره، اماتوقعات اقتصادی ومعیشتیش بیشترازحدی بودکه من ازپسش بربیام. من هم اینوگفته بودم وکاملا صادقانه جلورفتم.درنهایت من یه شب به مادرایشون تماس گرفتم وگفتم شما ودخترخانوم وکلا خونوادتون خیلی محترم وشریف هستین اما حقیقتش من ازلحاظ اقتصادی خیلی خوشبین نیستم که بتونم دخترخانومتونو کامل تامین کنم. ایشون گفتن که اگرکه فقط همین مساله هستش که مشکلی نیست وما هم باشماراه میایم وماهم اونجوراکه فک کنید نیستیمو این حرفا.منم قانع شدم ودوتاخونواده هاتویه جلسه ی رسمی ترنشستیم پای صحبت و قول وقرارمجلس گذاشته شد ومام رسما زن وشوهر شدیم.
پس ازیه مدت که ازدوران عقدمون گذشت خداروشکرمنم اوضاع کاریم بهترشدو جوری شدکه بتونم کلیات یه زندگی درشان همسرم وخونوادشو راه بندازم.بنابراین تاحدقابل توجهی ازمشکل ذهنی من درموردمسایل اقتصادی برطرف شد( الآنم خیلی عالی نیستم اما به حدلازم غنای مالی دارم.)
اما یه مشکل اساسی دارم.همسرم خیلی خانومه، خونواده دارواصیله اما من حس خاصی نسبت بهش ندارم. من موقع ازدواج یه چیزخیلی مهمو نادیده گرفته بودم. اینکه به قول قدیمیها: علف بایدبه دهن بزی شیرین بیاد.خوب بودن دوطرف کافی نیست، جاذبه ی درونی لازمه واسه یه ازدواج موفق.بعدحدودسه سال الآن میبینم که همسرم هیچوقت اون علفی نبوده که به دهن من بز شیرین بیاد! دقیقانمیدونم چرااون موقع انقدربیتوجه بدم، شایدلازم بودحداقل یه جلسه میرفتم پیش مشاور. شایدهیچ گونه رابطه نداشتنی با جنس مخالف انقدمنوبی توجه کرده بود، وشایدم بولدشدن مساله اقتصادی توذهنم باعث شده بود سایرچیزا که ای بسا ریشه ای ترومهمترن رونبینم. نمیدونم...
اوایلی که عروسی گرفته بودیم و اومده بودم خونه ی خودم، فک میکردم منم مثل خیلیا خوشی زده زیردلم ویه مدت بگذره درست میشه همه چیز. وقتی میدیدم که هنگام بیرون رفتن باهمسرم،خیلی ازخانومایی که توکوچه وخیابون میدیدم جذابیت بیشتری نسبت به همسرم دارن برام ( شایدبیشتر ازنصف خانوما این حسوبرام تداعی میکردن) توفکرمیرفتم وحالم گرفته میشداما به روی خانومم نمی آوردم.آخه اون بنده خدا که تقصیرومشکلی نداشت. یه مدت تصمیم گرفتم شدیداآدم سربه زیری بشم وتوخیابون سعی کنم هیشکیونبینم، سعی کردم فیلمای زبون اصلی نبینم( منظورم گلاب به روتون، فیلم پورن نیستش، اونو من ازاولشم خیلی درگیرش نبودم.منظورم فیلمای غیرفارسی مثل هالیووده)،حتی فیلمای ایرانی ای که هنرپیشه ی خانومشون منوبه وجدمیاوردنبینم!( اینوهم بگم که من سالهاست تفریح اصلیم فیلم دیدنه واین تصمیم خیلی راحتی نبودبرام). اما این کارم افاقه نکرد.ینی هیچی افاقه نمیکنه.
الآن میبینم ومیدونم که مشکلم خیلی ریشه ای ترازاین حرفاست. شده چن روزمسافرت کاری بودم وهمسرمو ندیدم اماحتی دلم تنگ هم نشده براش.هیشکدوم ازکارهای خانومم منوبه وجدنمیاره وجذابیتی نداره واسم. اون یه مقدارحداقلی جذابیت موقع خواستگاری هم صرفا به این دلیل بود که ایشون اولین خانومی بودکه من حتی درست وحسابی همکلامش شده بودم.واگه جای ایشون هردختردیگه ای هم رواون صندلی نشسته بود چون برام یه اتفاق کاملا تازه بودیه کشش حداقلی ای میداشت.
خیلی وقته میخوام برم پیش مشاوراما حقیقتش ترس دارم، میترسم صحبت بامشاور این حسو توم تقویت کنه که توخیلی اشتباه بزرگی کردی وتنها راه خلاصیت جداییه! واقعیتش اصلا نمیتونم راحت به جدایی فک کنم، نه مشکل مهریه اس ونه هیچ چیز.مشکل اینه که خیلی نامردیه درحق خانومم. اون چرابایدپاسوز اشتباه ابلهانه ی من شه؟! حس کسیو دارم که نه راه پس داره ونه راه پیش.
پرواضحه که این مساله تورابطه جنسیمون هم خیلی اثرگذاشته.فک کنم تونستم درست شرح بدم مشکلمو. اینم بگم همسرم دوسال کوچکترازمنه ویه خرده چاقترازمن. ازاساتیدومشاوران واعضا سایت اگرکه کسی تجربه ی مشابه بامنو داره ویا چیزی میدونه که من ممکنه ندونم ویاهرچی. خوشحال میشم بشنوم