سلام به همه دوستان امروز 15 آذر 95
میدونم متن طولانی ولی لطف بخونینش به راهنمایتون احتیاج دارم
اسمم م 26 سال سنمه خانمم ع 22 سالشه منو خانومم 3 سال نامزدیم ولی من از خودم ی سویت جدا دارم البته سویت جدا ک میگم واحد جدا دارم درب ورودی با پدرم و برادر بزرگم یکیه
قبل هر چیز بگم که 3 تا برادریم پدرم و مادرم 6 سال پیش بخاطر یسری موضوعهای شخصی از هم جدا شدن پدرم دوباره ازدواج کرده مادرمم همینطور ی داداش 16 ساله دارم که پیش مادرم زندگی میکنه
داداش بزرگمم نزدیک 3 سال پیش بخاطر خیانت خانمشش جا شده الان دوباره ازدواج کرده خدا شکر زندگی خوبی داره ی پسر کوچیکم دارن
تو این سه سال منو خانومم همیشه باهم بودیم خیلی کم پیش میومد تنهایی بره خون خودشون یا من تنهایی جایی برم حتی با اینکه نامزد بودیم
3 سال پیش وقتی رفتم خاستگاری بخاطر اینکه پدر و برادر بزرگترم جدا شده بودن مخالفت کردم و میگفتم طلاق براتون عادیه منم بدون اینکه بتونم دفاعی کنم تموم کردمو بعد چند روز خودشون زنگ زدن که مشکل ندارن بیاین خلاصه این ماجرا گذشت ما عقد کردیم رفتیم سر خونه زندگیمون
اینم بگم که من شغلم ی جوریه که از ساعت 8 صبح تا 1 بعد از ظهر سر کارم بعد 3 تا 8 دوباره سر کارم بخاطر تخصصم نداشتن جایگذین نمیتونم مرخصی بگیرم همیشه سر کارم جز روزای تعطیل.
5-6 ماه بعد عقدم یکی از دوستای قدیمیم به اسم سمیرا زنگ زد فقط صحبت کردیم ک اون ازدواج کرد منم ازدواج کردم ازین حرفا بعدشم اس داد که از شوهرم جدا شدم الان تنهام میخام باهات دوس بشم منم رفتم تو فاز نصیحت که من ازدواج کردم نمیتونم زنگ زد دوباره گریه میکرد که تنهام کمکتو احتیاج دارم ازین حرفا منم دلم سوخت گفتم فقط اس میدیم به شرط اینکه زنمم بدونه شب که رفتم خونه قبل اینکه بخام برای خانومم تعریف کنم خودش تمام پیامامو خوند شد اولین مشکل تو زندگی که ساختیم
هرچیم راستشو میگفتم باور نمیکرد حتی زنگ زد با سمیرا صحبت کرد ولی فایده نداشت
اونجا بود که فهمیدم روز خاستگاری فقط خانومم بود که پافشاری کردو بهم رسیدیم واسه به هم رسیدنمون خانوادشو کنار گذاشت که بعدها مادرشم بهم گفت که از ارث محرومش کردن
این قضیه گذشت واقیعتو باور کرد
یکی از دوستام به اسم جواد با ی دختری دوست بود بچه شهر ما نبود به دختره کلی دروغ گفته که کارخونه داره ازین حرفا واسه همین شبا گوشی خاموش میکنه اگه کار واجب داشت به من پیام بده که به خونشون زنگ بزنم
ی روز کارم خیلی زیاد بود از ساعت 8 که رفتم سر کار حتی ی لحظه استراحت نکردم تا 8 شب ، شب که رسیدم خونه از خستگی با جنازه هیچ فرقی نداشتم گرفتم خابیدم که دختره پیام داد ولی نگفت با جواد کار داره بخاطر بد دل شدن خانومم بازم ی مشکل دیگه پیش اومد بازم داستان قبلی ولی اینبار هرچی میگفتم حتی نمیشناسمش باور نمیکرد شروع کرد ش************دن وسیلها که اعصابم خورد شد از خونه انداختمش بیرون ، دادش بزرگم امد ارومم کرد منم ک اروم شدم رفتم توضیح بدم که دیدم برادر خانومم اومده دنبالش رفتن خونشون
شروع کردم زنگ زدن ک توضیح بدم ج نداد ، زنگ زدم خونشون شمارمو میدیدن جواب نمبدادن زنگ زدم به داداشش جواب نمیداد زنگ میزدم به خاهرش میگفت زندگی خودتونه من دخالت نمیکنم زنگ زدم پدرش میگفت سر کار نمیدونم موضوعتون چیه ، رفتم خونشون گفته رفته خونه خواهرش (خواهرش ی شهر دیگه بود نمیتونسم بخاطر کارم برم اونجا)
بعد چند وقت پدر گفت بریم خونه پدر خانومت ببنیم مشکل چیه وقتی رفتم دیدم همه خانوادش از ماجرا خبر دارن منم اونجا همه واقیعیو گفتم با پا درمیونی خانوادها برگشتیم سر زندگیمون
ولی خیلی سرد شده بود بی توجهی میکرد سرش همش تو گوشیش بود هرچی بهش میگم خانومم اینجور فک میکنی نیست قسم میخردم باور نمیکرد بیشتر از 3 ماه منتشو کشیدم که یکم بهم توجه کنه ولی نکرد بخاطر همین بزرگترین اشتباهمو کردم اینبار فقط بخاطر اینکه ی هم صحبت داشته باشم با ی دختری تو ی شهر دیگه که حداقل 200 کیلومتر فاصله داشت دوست شدم موضوع صحبتمون فقط حرفای روزمره معمولی بود که وقتم پر بشه نزدیکای عید بود که قرار شد تو عید کمتر بهم پیام بدین خانومم دیگه فراموش کرده بود که چی شده بود داشتیم به زندگی قبل برمیگشتیم منم به دوستم (منیژه) گفتم که کم کم تموم کنیم اونم قبول کرده بود گفت بخاطر وابستگی که پیش اومده لطفا کم کم رابطمون تموم شه منم قبول کردم. ی روز صبح خونه ماردم بودیم که خانومم گوشیمو گرفت زنگ زد. منیژه زد زیرش که من نمیشناسمش ازین حرفا منم اول خاستم بگم دوست دوستمه ولی وقتی دیدم خانومم پاشد رفت خونه داره وسیلهاشو جمع میکنه که بره از پیشم به پاش افتادم همه چی گفتم .بهم گفت برای بار اخر بهت فرصت میدم حتی اگه بهت شک کنم ازت جدا میشم منم قبول کردم. خدا شاهده منم از اون روز ادم شدم حتی به کسی فکرم نمیکردم
چند وقت گذشت خانومم گفت من برم سر کار؟ یکم کمک خرج زندگی بشه پس انداز کنیم ی خونه بخریم عروسی کنیم قبول کردم رفت ولی بعد چند وقت امدش بیرون
چند وقت خونه بود شبا ک میرفتم خونه میدیدم داره چت میکنه ولی وقتی گوشیشو میدیدم چیزی نیود پاک میکرد بهش شک کردم رفت زیر زربین که دیدم با ی پسر داره چت میکنه بهش گفتم اول زد زیرش ولی وقتی فهمید میدونم گفت که میخاست جبران کنه ازین چیزا
این گذشت رفت ی جای دیگه سر کار که مسئول فروش ی شرکت بود و مجبور بود با خیلیا صحبت کنه تا اون زمان خیلی بهش اعتماد داشتم بخاطر حقوق کم از اونجا امد بیرون شبا تا دیر وقت بیدار بود همش سرش تو گوشی بود تا اینکه کنترل کننده ریختم براش تا هر پیامی میده برا منم بیاد که اینباد دیدم هم زمان با سه نفر چت میکنه اینبارم مچشو گرفتم
زد زیر گریه که اشتباه کردم بچگی کردم ازین حرفا منم گفتم به شرط اینکه مهریطو ببخشی میبخشمت که اگه دوباره چیزی دیدم طلاقت بدم
1 سال از اون ماجرا گذشت شده وکیل وصول مطالبات بانک تا اینکه 9 اذر که فرداش شهادت امام رضا بود دوستش به اسم فاطمه بهم اس داد که حواست به ع هست گفتم اره رفته بانک بعدشم قرار برای حلیم زنی بیاد پیش تو که فاطمه بهم گفت قرار نیست بیاد پیش من ولی به من گفته که اگه از من پرسیدی اینجوری بگم که پیش منه دستش بنده خودش زنگ میزنه
زنگ زدم به خودش گفت بانکم بهش گفتم برو خونه تا من بیام نمیخاد بری پیش فاطمه با خودم گفتم فاطمه داره دروغ میگه
رسیدم خونه دیدم نیست زنگ زدم خاموش بود زنگ زدم به فاطمه که همچی بهم گفت . گفت که با ی پسر مشهدی دوست قرار گذاشتم برن ویلای پسره
هر جوری بود تا شب صبر کردم وقتی رسید ماجرا ازش توضیح خاستم ولی راستشو نمیگفت تا اینکه گفتم طلاق میگیرم که گفت با یکی دوست شده ولی کاری نکرده رفتن دور زدن برگشتن قسم خورد که اگه ی فرصت دیگه بهم بدی بهترین زن دنیا میشم جبران میکنم برات . ازش خاستم برام تعریف کنه که چی شده از روز بعد عقد که واسم تعریف کرد هر چی هست همونایی که میدونم
فرداش ک سرم خلوت شد زنگ زدم به فاطمه میگه زنت دروغ گفته خیلی بیشتر از اینا کار انجام داده خیلی داستانای دیگه که همشو تعریف کرد منم رفتم به زنم گفتم قستم برای طلای جدی شده بود ولی به فکر داداش کوچیکم بودم که تعریف کرد از سر کار سوار ی ماشین شده که دوستش بود بردنش خونه با دوستش بهش تجاوز کردن بعدش با این مشهدیه دوس شده بود اماده بود برای زنا
ازش دلیل خاستم فقط میگه من لیاقط تورو ندارم
با این وضع خانوادگی که من دارم نمیتونم طلاقش بدم من اگه برگه طلاقشو امضا کنم برگه نابودی داداش کوچیکمو امضا کردم از طرفیم خانوادش جوابش کردنو جایی برای موندن نداره هر چی بشه میگم این زن فلانی که هرزه شده این وسطم ابروی منه که در خطره
تو ی شهر کوچیک دارم کار میکنم خیلیا منو میشناسن
لطفا اگه امکانش هست راهنماییم کنین میدونم مطلب خیلی بلند شده ولی میخاستم موضوع کامل باز کنم