نمایش نتایج: از 1 به 10 از 10

موضوع: مخالفت شدید با ازدواج

1457
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2016
    شماره عضویت
    32692
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    مخالفت شدید با ازدواج

    سلام به همه
    واقعا نميدونم بايد ديگه چيكار كنم
    خاسگارا زيادي داشتم ولي من عاشق شوهرم بودم خيلي سال بود همو ميخواستبم و مخالفت ميكردن به خاطر دوري راه و مسافت طولاني اخر شوهرم گفت ميام شهر شما و من به زور عقد كردم اولش همه خوب بودن راضي بودن البته كه مادرم از هموووووون سال ها كه متوجه بودن من عاشق ايشون شدم مخالف بودن اصولا دوري و وضعيت مالي را بهونه ميكردن
    من كه عقد مردم دعواها شروع شد
    اينقدر الان فجيع شده اوضاع داعم به من ميگه از خونه برو نميخوام ببينمت من دختر ندارم روزي هزاااااار مرتبه ياداوري ميكنه ازت متنفرمممم به خدا من تنهااااااااا گناهم اين بود كه اولين پسري كه اومد توي زندگيم و عشق اولم بود وا به عنوان همسر انتخاب كردم
    همسرم هيلي داره كوتاه مياد خيلي به نظرم خوبه اصلا خانواده ما لياقت همچين دامادي را نداشته
    من خودم دخترخوبي هستم هميشه رعايت مادرمو كردم توي اين سال هاي مخالفت تمام تلاشمو كردم به مادرم نزديك بشم ولي مادرم از من دور ميشه سه ماه عقد كردم يعني ديمه اب خوش از گلوم پايين.نرفته ما تصميمم داشتيم دو سال عقد بمونيم شوهرم يكم وضعيتش درست بشه اما مادرم حس ميكنم حالش خيلي بده
    شوهرم مال يه شهر ديگس ولي تهران كار ميكنه منم واسه يه شهر ديگم اومد توي شهر ما هرجا گشت دنبال كار فعلا خبري نيست از كار
    مادرم جرات ندارم بهش سلاااام كنم ميخواد منو بزنه اينقدر جيغ و داد ميكنه كه چرا باهام حرف ميزني تو واسه من مردي من دختر ندارم كه داماد داسته باسم
    پدرم هم هرچي حرف ميزنه اروم نميشه با اونم دادو بيداد تازه اسم طلاقم مياره روز شب منو نفرين ميكنه اصلا نميتونيم منو شوهرم همو ببينيم وضعيتمون خيلي بده داعم نداريشو ميزنه توي سرم همش ميگه گدا ميشي همش ميگه شوهرت ميدونه كه با اومدن اون مادرتو از دست دادي؟ دائم ميگهاز روزي كه اون اومد من مردمديگه دختري ندارم بابام بش ميگه حالت خوبنيست بيا برو مشاوره اون بدتر جيغ و داد ميكنه بابام ميگه دخترت انتخابش را كرده بس كن
    خانوادم وضعشون خوبه راحت ميتونن ساپورتم كنن اما حتي ميخوان بهم جاهاز هم ندن هيجججج كاري برا شوهرم نكردن حتي حلقه براش نخريدن من روز سب دارم ارزو مرگ ميكنم بعد ايييين همه سال به كسي كه ميخواستم رسيدم ولي مادرم ميگه بش رسيدي ولي ديگه مادر نداري هر روز ميمه لحظه شماري ميكنم بري ديگه هرررررررررررررگز تورو نخواهم ديد چطورررر دلش مياد اين مارارو باهام بكنه واقعا متنفرم ازش

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2016
    شماره عضویت
    32692
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرم داره منو و شوهرمو ناااااااابود ميكنه

    مادر يكي از دوستام بهم گفت مادرانه بهت ميگم مادرت اصلا بدش نمياد طلاق بگيري
    خيلي ناراحتم خانواده شوهرم خيلي خوب و اروم و ساده هستن
    يعني ديگه ناسزااااايي نيست كه مادرم نثارشون نكرده باشه
    ميگه اونا منو حادوووو كردن راضي شدم به ابن عقد
    به خدا اينطور نيستتتت از ٤ هفته مادرم دو هفته با يه جيز موافق دو هفته مخالففففف
    من شديداااا مادرمو دوس داشتم شديداااا بهش وابسته بودم اصلا ناراحت بود روز منم خراب ميشد خوشحال بود منم خوشحال بودم الان نميتونم تحمل كنم داره اين مارارو باهام ميكنه هييييچ كس نميفهمدش پدرم ميگه روز عقد راضي بودي ميكه جادو شده بودم بش گفتم الان چي ميخواي ازم طلاق بگيرممم؟ برم؟؟؟؟ جاهاز ندي؟ جي ميخوايييي گفت مادر نداري فقط درك كن مادر نداري با تمام خونسرديش التماسم ميكرد كه تو مادر نداري ديگه درك كن اينو
    من جطوووور تحملش كنم
    حس ميكنم از داخل داره ميميره عيييييين افسرده هاست هرچند با پدر و خواهر و برادرم هر كدوم به نحوي مشكل داره و همه را فحش ميده به نحوي
    خونمون مثل يه جايي ميمونه پرررر از امواج منفي خواهرم روز و شب گريه ميكنه من مادر خوب ميخوام اين مادر خوب نيست
    مادرم حسشو اصلااااااااا نميتونه منتقل كنه و فكر ميكنه اگه بهت پول داده يعني كلي بهت گفته دوست دارم
    فقطططططططط توي زندگي پول براش مهمه عشق واسش بي ارزش ترين چيز
    اينقدر به شوهرم فحش ميده همش ميگه نميخوام بياد شوهرم هر عفته ميگه بيام؟ ميگم نه هفته ديگه بيا
    ميگه خوب بابا اصلااا تو بيا خونمون بريم ميگم نه بابام نميذاره ميگه اين كه از دوستي بد تر شددددد اصلا همو نميتونيم ببينيم خدايا من چيكاررر كنم با اين به اصطلاح مادر

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مادرم داره منو و شوهرمو ناااااااابود ميكنه

    سلام سارا خانم

    به سایت مشاور خوش اومدی

    خب راستش این مشکل مادرت هست که باید حل بشه

    و بفهمیم که چرا همچین رفتارهایی رو نشون میده

    و در واقع ایشون باید به مشاور و روانشناس مراجعه کنن

    چون هرراهکاری هم که باشه تا مادرتون نخواد تغییر کنه راه به جایی نمیبره

    شما کمی صبور باشید تا مشاورا آنلاین بشن و پاسخ شما رو بدن.

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23156
    نوشته ها
    364
    تشکـر
    593
    تشکر شده 396 بار در 211 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مادرم داره منو و شوهرمو ناااااااابود ميكنه

    سلام دوست عزیز

    شما اشتباه ترین کاری که میتونید بکنید اینه که به طلاق فکر کنید !

    این مشکل مادر شما با طلاق شما حل نمیشه و چه مجرد بمونید چه ازدواج مجدد ، بازم همین آش و همین کاسه است ... این رفتار ایشون حتما به روانکاوی احتیاج داره و ریشه اش هم برمیگرده به دوران کودکی و نوجوانیشون و یا احتمالا شکست عشقی که توی دوران جوانی داشتن و یا حتی کمبود محبت داشتن از جانب پدر گرامیتون ، به هر جهت این مشکل صد درصد از جانب مادر شماست و خب دلیلش هم باید روانشناس پیدا کنه و پدرتون هر جور هست باید ایشونو ببرن پیش روانشناس ، توی تهران هم روانشناسهای بسیار حاذق و خوبی هستن ...

    این شما و همسرتون هستین که قراره سرانجام سالهای سال زیر یه سقف زندگی کنید ، خودخواه باشید توی این مورد !
    امضای ایشان
    There is a charm about the forbidden that makes it unspeakably desirable

    -Mark Twain

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2016
    شماره عضویت
    32692
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرم داره منو و شوهرمو ناااااااابود ميكنه

    به هيچ وجهههه مادرم مراجعه نخواهددددد كرد به هيچ وجههههههههه اصلا هيچ راهي نداره كه بره
    اون صد در صد مطمعن كه من بهش اين همه سال كه عاشق بودم بدددد كردم والا شوهرم اين همه سال جواب پس داده پير خوبيه فقط مشكل مالي داره
    واقعا تا بابام بش ميگه مشكلشون چيه از شهر شوهرم ايراد ميگيره ميگه از ادماي اون شهر بيزارم يا ميگه مذهبي هستن ما نيسيم يا ميگه خسيسن يا ميگه جادوگرن اصلا هرررررر چي خصلت بد توي دنيايت را به خانواده شوهرم بسته
    مادرم به شدت وسواس شديد داره روي درسامون الان من درسم تمام شده چند وقت پيش خواهر كوجيكمو برد پيش روان شناس كه چرااااااا درساشو ١٩/٥ ميشه ولي ٢٠ كم ميشه خانوم دكتر هم دسشون درد نكنه همون جا توي مطب گفتن خانوووم من اين داروهاروً مينويسم مصرف كنيد خودتون نه دخترتون شما خودتون مشكل داريد كه مادرم كلي هم نثار اون دكتر كردن كلا هيچ كسي جز خودش درست نميگه حرفاي خودشو قبول داره به شدتتتتتتتتت لج بازه .اينم بگم مادرم شبانه روز واو به واو درسارو ميكنه توي كله خواهرم و اگر يه روز خواهرم شاكي بشه چرا نميذاري خودم بخونم كتك كاري ميشه اينم بگم يه دايي رواني داستم كه بيمارستان بستري بودن تا فوت شدن كلا عقلشون توي نوجاني از دست دادن. يعني ممكن مادر منم مثل داييم بشه؟

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2016
    شماره عضویت
    32692
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرم داره منو و شوهرمو ناااااااابود ميكنه

    اصلا مادر من از همون جووووني هم به عشق اعتقااااد نداشتهههه البته اينو بگم كه ازدواجش زوري بوده يعني پدر بزرگم مادرم را مجبور به ازدواج با بابام كردن هزاران بار هم توي اين سالهايي كه زندم مادر پدرم خواستن جدا بشنننننن من نميدونم كدومشون مشكل دارن كدوم ندارن چون از نظر من هر دوووو مشكل دارن پدرم هم جوراي ديگه مشكل دارن به حدي كه مجبور به قرص خوردن شدن تا چند سال و اون سال ها همه مون را اذيت كردن چون بيماري شك داشتن شديددددد
    من الان مشكلم مادرمه زندگي ما بچه ها نابود شده برادرم فراري همش از خونه خواهرم همش گريه كه مادرمون خوب نيست دوسمون نداره واقعاااا نميدونم ديگه چيكار كنم از من راضي باشه دائم نفرينم ميكنه من گريم ميگيره جرم من فقط ابن بود عاشق شدم والاااا اگه ميتونستم باش ازدواج نميكردم كه اينطور بشه

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : مخالفت شدید با ازدواج

    1.اول از همه بگوييم که تهديد و پرخاشگري و جنگ و دعوا به هيچ نتيجه اي نمي رسد و فقط آتش معرکه را بيشتر مي کند. بنابراين از فکر قهرمان بازي بيرون بياييد و بيشتر تلاش کنيد در سکوت و آرامش ماجرا را پيش ببريد.

    2. با والدين تان صحبت کنيد. در شرايطي آرام و منطقي و هر از چند گاهي بحث را پيش بکشيد و سعي کنيد نظر مثبت شان را جلب کنيد.

    3.والدين شما، حتما دلايلي براي مخالفت شان دارند. آنها را بشنويد و سعي کنيد فارغ از شور و شوق عاشقي و هيجانات مقطعي، اين دلايل را تحليل کنيد. شايد واقعا حق با آنها باشد. مي توانيد اين دلايل را با فرد سومي که به بي طرفي او اطمينان داريد در ميان بگذاريد و مشورت کنيد. اين فرد مي تواند دوست، استاد، بزرگ فاميل يا مشاور باشد.

    4.والدين گاهي به خاطر بي اعتمادي به شما با انتخابتان مخالفت مي کنند چون فکر مي کنند به قدر کافي بزرگ و عقل رس نشده ايد. در اين شرايط بايد دلايل خود را از انتخاب فرد مورد نظر تشريح کنيد و به آنها ثابت کنيد که بزرگ و قابل اعتماديد.

    5.اگر لازم بود از بزرگترهاي فاميل و دوستان مورد اعتماد والدين تان کمک بگيريد و آنها را واسطه قرار دهيد.

    6.مي توانيد اين جلسات گفتگو را با حضور نامزدتان برگزار کنيد تا در شرايطي منطقي، والدين هر دو شما را محک بزنند و دلايلتان را بشنوند و به شما اعتماد پيدا کنند.

    7.اگر هيچ کدام از راه ها نتيجه نداد، سعي کنيد همراه والدينتان پيش مشاور يا روانشناس برويد و در شرايطي منصفانه درباره مشکل صحبت کنيد.


    مخالفت خانواده‌ها را جدي بگيريد



    اگر مخالفت خانواده ها به خاطر تفاوت اعتقادات مذهبي دو خانواده بود، اگر اختلاف مالي فراوان بين خانواده‌ها وجود داشت، اگر فاصله سني شما و نامزدتان بسيار زياد است و اگر مخالفت والدين به دليل موجه نبودن شخصيت فرد مورد نظر است (در حالي که شما معتقديد مي توانيد با قدرت عشق و صبر او را عوض کنيد) بهتر است به توصيه والدينتان گوش دهيد و بي گدار به آب نزنيد. حساسيت والدين در اين مسائل کاملا منطقي است و شما بايد در انتخابتان دقت بيشتري داشته باشيد.


    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-22354282
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2016
    شماره عضویت
    32692
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مخالفت شدید با ازدواج

    خانواده هامون در يه حد هستن به نظر من هر دو يه سرمايه كرچيك دارن خونه دارن ماشين دارن عين هم تازه اونا زمين دار هم هستن
    پدر من معتاد ، بد اخلاق و پرخواشگر ثابقه مصرف قرص داره به خاطر اين قضيه ، برادرم فوق العاده عياش كه همه ديگه ميدونن خواهر خوبي دارم مادرم هم تا ياد داشتم از وضعيت وجود ناراضي بوده و همييييييييشه حرص پول را زده خانواده من به شدت از فاميل گريز به شدت گوشه گير و افسرده حتي با مادر بزرگم هم رفت و امد نداريم با هيج فاميلي به خاطر اين كه هميشه فوق العاده منفي برداشت كردند منفي نگر شديد بودن حرفاي تمام فامبل وا منفي برداست كردن و با همسون يه دعوا گرفتن
    اما خانواده شوهرم همه تحصيل كرده پدر شوهرم فرهنگي فوق العاده مهربون مادر شوهرم مداح ولي اصلا فكر اين نيست ديگران و مثل خودش كنه
    برادر شوهرم نخبس دكتري داره شوهرم هم كاري درس خون مهربون
    از همه نظر اونا بالاترن داداش من ٤ سال توي ترم دو كارداني مونده به خدا كسي را ندارم بياد داوري كنه عقد من در تماااام بي كسي اجرا شد جز با مادر دوتا از دوسام اونا بودن
    اونا خونشون يه كتابخونه دارن با هزارتا كتاب كه هر شب همشون كتاب دسشونه ما تو خونمون مشروب و قليون و بافور
    به خدا قسم اونا خيلي خوبن من اصلا هميشه ناراحت بودم از داشتن چنين خانواده اي
    من كسي را ندارم كه بياد باهاسون حرف بزنه حتي اگر داشتم هرگز مادرم نمي اومد حاظر بشه بشنوه حرفاي اون شخص سوم را
    فققققط چون شوهرم مال اون شهر و اون شهرو مادرم دوس نداره كلا از شوهرم قيافش راه رفتنش خوشش نميادددد
    وب من ميخواستم زندگي كنمم من با اون ادمايي كه مادرم انتخاب ميكرد برام نميتونستم زندگي كنمممم بدم ميومد از اون افرادي كه مادرم خوشش مي اومد
    مادر من به هي سراطي مستقيم نيست با ارامش هزار بار باهاش حرف زدم كلااااا با ارامش ميگه نميخوامت تو دعوا ميگه نميخوامت فقققققققققط چون من كسي كه اون دوست نداشت را من دوست داشتم
    از لهجشون بدش مياد از همه جيشون بدش مياد با دوتا از مادراي دوسام فقط در ارتباطيم تونا از مادرم بام بهترن خيلي هوامو دارن خيلي بشون گفتم شما ايرادي ديديد بهم بگيد اونا اصلا ادماي سخت گيري نيستن دخترا خودشون با پسرايي ازدواج كردن كه نه خونه داشتن نه ماشين
    مادر من انتظار داره شوهرم ٢٥ سالشه هم خونه داشته باشه هم ماشين هم خرج عروسي را بده هم كادوهاي آن چناني بم بده
    به خدا من با كسايي كه مادرم ميگفت نميتونستم زندگي كنم من تمام اين مدت هميشه ارم صحبت كرده بودم توي اوج دعوا اين همه بي احترامي ميكرد سكوت ميكردم ولي وقتي ديدم جواب نميگيرم منم دعوا كردم
    هستم ديگه هيچ فايده اي نداره نمياد مشاوره

  9. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2016
    شماره عضویت
    32692
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرم داره منو و شوهرمو ناااااااابود ميكنه

    اگه ايرادي باشه اونا بايد بگيرن از ما ما ايراد داشتيم خداييي هر موقع يه بهونه ميارن
    مادرم ميگه اگر شركت نفتي بشه و عرضه داشته باشه بره شركت نفت ادم حسابتون ميكنم فقط به خاطر اين كه يه خاسگار شركت نفتي داشتم پسر عمم ولي من نميخواستمش پسره هر ه اي بود مادرم هم ميدونست ولي ميگفت مهم نيست شغل مهمه الان كي ميتونه استخدام شركت نفت بشه كه شوهر من اين شرط براداشتن عرضه گذاشتن براش
    حتي احازه نداره بياد خونمون چون مادرم جشم ديدنشو نداره به خدا شوهرم الان داره توي بدترين شراييييييييط كاري جون ميكنه ٦ صبح ميره ٩ شب مياد خوابگاه محل كار بهشون همش غذا مونده ميدن مصموم ميشه بيمارستان بايد بره اصلاداره تمام زورشو ميزنه اونا اينارو نميبينن شاخص عرضه همون پوووووولزتوي حسابه براشون
    به بدترين شكل ممكنننن تحقيرش ميكتن
    مادر من اينقدررررررر لج باز هستتت و هر گز اجازه نميده كسي راهنماييش كنه يا راجع به اين قضيه باهاش حرف بزنه
    يه بار اين كارو كردم مادر دوستمو كاري كردم فيييير مستقيم باش حرف بزنه چيزي جز كتك خوردن برام نموند اينقدر بهم چيز گفت كه راجع به اين قضيه با كسي درد و دل كردم

  10. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2016
    شماره عضویت
    32692
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرم داره منو و شوهرمو ناااااااابود ميكنه

    اختلاف سنيمون يك سال ميشه مادر من ايننننقدر ميدونه شوهرم خوبه كه ميگه ككككككاش پسرم بود ولي دامادم نه
    چون دوسش داشتم
    شايد اگر به عنوان يه خاسگاري كه هيچ شناختي روش ندارم مي اومد خودش قبولش ميكرد ولي شوهرم از روزي كه با هم دوست شديم خانواده ها در جريان شدن
    فهميييد همو دوس داريم گفت جدا شيد نشديم اومدن خاسگاري خانوادم گفتن نه مطلللللق
    دو سال گذشت بعد دو سال مادرم خودش گفت بيااااااااااان ، اومدن، عقد كرديم، مادرم شروع كردددد ديگه نم خوب نشد همش با خنده ميگه اگه تو به انتخاب ما ازدواج كرده بودي تو سر ما شير بودي الان ما سر تو شيريممممم ما بهت غر ميزنيم ما ميتونيم تحقيرت كنيم انتخاب خودت بوده هرچي ميگم خودتون كه راضي بودين با حواباي بي منطققققق كه اونا مارو جادو كرده بودن عقل نداشتيمممم!!!!!!! واقعا موندم
    يعني من با كس ديگه ازدواج ميكردم خوشبختتتت ميشدم؟؟؟يعني اشتباه كردمممم؟

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد