نوشته اصلی توسط
zahraaa76
سلام دختری ۱۹ ساله هستم چند ماهه که عقد کردم در گذشته با پسرانی دوست بودم ولی به همسرم نگفتم اون روی این مسایل خیلی حساس بود و دلش ی دختر آفتاب مهتاب ندیده میخواست از طرفی هم بعد ازدواج همش رجوع میکرد ب گذشتم و بهم میگفت تو دوست پسر داشتی و اینقدر این روال رو ادامه داد که من رو مجبور به اعتراف کرد ولی قضیه ب همینجا ختم نشد و بعد این دوباره منو تحت فشار قرار میداد و به من میگفت حالا ک دوس پسر داشتی مطمئنم که ************ هم داشتی و ایندفه اینقدر باز هم منو تحت فشار قرار داد و اخرش گفت اگه بگی میبخشمت فقط،میخوام همه حقیقت رو درمورد همسرم بودنم که سادگی کردم و به دروغ پیشش اعتراف کردم که داشتم و اشتباه بزرگی بود این اعتراف دروغینم و بعد این اعترافم گفت میخواد ازم جدا بشه من داشتم دیوونه میشدم چون خیلی دوسش داشتم شب بعدش زنگ زد به پدرم و همه چیز رو گفت و گفت میخواد ازم جدا بشه و هرچی از دهنش در اومد ب خونوادم گفت روز بعدش با تبر اومد جلو خونمون واسه دعوا و هرچی از دهنش دراومد گفت همه حرمتها از بین رفت که همین باعث شد پدرم گفت هرچی زودتر جدا شین بهتره ولی بعد چندروز بهم گفت که نمقخواد جدا شده من اوایل جوابش رو نمیدادم ولی اصرار کرد و از طرفی هم چون دوسش داشتم علارقم میل خونوادم برگشتم سر زندگیم که بعد اون یه مدت خوب بودیم ولی بعدش شروع کرد ب اذیت کردنم رفیق بازی میکرد دختربازی میکرد بی محلی میکرد تا جایی که منو خونه خودشون نگه میداشت نمیذاشت خونوادم رو ببینم و زنگ بزنم و همین باعث شد که از پیشش برم و الان پیش خونوادمم و پیگیر طلاق دیگه هم مثل قبل دلبستش نیستم چون خیلی اذیتم کرد فقط یچیز ناراحتم میکنه اونم اینه که بفضی از اطرافیانم بهم میگن حقت بود چون قبلا دوسپسر داشتی زندگیت اینطوری ششد این حرف حقیقت داره؟؟ من توبه کرده بودم من دوسش داشتم اونم خیلی چیزا تو گذشتش داشت ولی واسم مهم نبود واسم بعد ازدواج مهم بود ولی اون فقط رنبال گذشتم بود دلم میخواد اروم شم لطفا ارومم کنید ببخشید ک طولانی شد