نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: دیگه این کتک خوردن ها رو تحمل نمی کنم؛

2578
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2017
    شماره عضویت
    33543
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    Angry دیگه این کتک خوردن ها رو تحمل نمی کنم؛

    با سلام
    حدود دو سه سال می شود که در زندگی به مشکلاتی برخوردیم.که البته این مشکلات ریشه هایی در گذشته دارد.من در یک خانواده ی چهار نفره با پدر مادر و برادرم زندگی می کنم .از همان زمان کودکی با توجه به اختلاف سنی دو ساله ام با برادرم با یک دیگر ناسازگاری داشتیم که البته کاملا طبیعی می نمایاند با گذشت زمان امید بر این بود که این مشاجره ها بر سر چیز های ساده برای مثال در مورد یک خوراکی به پایان برسد ولی این مشاجره ها نه تنها تمام نشد بلکه جدی تر شد و این مشاجره های لفظی به جنگ و کتک زدن رسید که تا سنی توسط پدرم کنترل می شد البته چندان هم موثر نبود .برادرم به علت مشکلات دیگر خانوادگیمان من جمله روابط سرد میان اعضای خانواده بسیار گوشه گیر شد البته نسبت به خانواده و روابط نسبتا خوبی با دوستان خود دارد .من از نظر درسی از او بهتر بودم ودر واقع تلاش زیادی در درس داشتم ولی او نه و پس از سنی درس را رها کرد که البته این اصلا در خانواده ی ما مورد پذیرش نیست و بنا براین با ذتلاش های پدرم که خود ناظم دبیرستان هست مدرک دیپلم خود را البته بدون تقریبا هیچ تلاشی گرفت و در حال حاضر در دانشگاه ازاد درس می خواند.در حال حاضر هم به کلی از اینده ی خود نا امید هست و می خواهد دانشگاه را رها کرده و در جایی مشغول به کارگری شود خانواده ی ما از نظر مالی به گونه نیست که نیازی به پول کارگری او داشته باشد و پدرم تا به حال او رابه خاطر شهریه ی دانشگاهش مورد باز خواست قرار نداده بلکه به شدت مخالف کار کردن اوست ولی برادرم می گوید که دیگر به هیچ جا نمی رسد و پدرم را مقصر می خواند که او را مجبور به درس خواندن در دوران مدرسه نکرد با این که پدرم بار ها در این باره با او در دوران مدرسه صحبت کرده بود واو خود پس از گذراندن دوره ی دوم دبیرستان تحت تاثیر چند دوستش علااقه من به تحصیل درحوزه شد وتا اواسط سال چهارم با وجود تسلیم شدن خانواده در برابر تصمیم او از رفتن به حوزه منصرف نشد. و در سال چهارم هم به خاطر این شکست نا امید بود ودرس نخواند.برادرم در حال حاضر دلیلی برای سرکار رفتن ندارد ولی فکر می کند که با تحصیل در دانشگاه ازاد با گرفتن نمره هایی در حد پاس شدن فقط پول خانواده را دور می ریزد.همه ی این مسائل باعث عصبی بودن او شده و کوچکترین صدایی او را عصبی می کند و به قدری کنترل خود را از دست می دهد که به شدت من را کتک می زند و با دخالت پدر و مادرم ان ها را هم با توجه به قدرت بدنی بالایش کتک می زند و بعد از این کار پس از گذشت دو الی سه ساعت از دعوا در اعتراض پدرم می گوید که من او را نزدم در واقع منظورش این است که به سختی کتک نزده هست که با وجود قدرت بدنی اش حتی اشاره ی دستش هم درد ناک است. برادرم در حال کتک زدن انگار دیگر متوجه هیچ چیز نمی شود وسر مسائلی مانند نخوردن غذایم تا ته به گونه ای گلویم را فشار می داد که در نهایت تسلیم به خوردن غذا نا تمام شدم با این وجود پدر و مادرم هیچ دفاع خاصی از من ندارند و در این دعوا ها هر دو یمان را به یک اندازه مقصر می دانند . به طور کلی مادرم همواره سرش در گوشی اش هست و درک خاصی از اتفاقات اطرافش ندارد و پدرم هم معمولا در طی این دعوا ها خانه نیست و پس از بازگشت هم حرف برادرم را قبول می کند ونهایتا از او می خواهد که این کار رانکند این در حالی هست که معمولا یک روز در میان این دعوا ها والبته با این شدت در تعطیلات که من بیشتر در خانه هستم اتفاق می افتد چون من معمولا در اتاق خود مشغول به درس خواندن هستمعکس العمل پدرم در امقابل ای کتک خوردن من این است که مثلا می گوید :داداشت هست و می خواد شوخی کنه یا مثلا این که تو چرا سر به سر اون میذاری یا این چرا توی اتاقت نمی مونی (خانه ی ما دو خواب دارد یکی برای من و دیگری برای پدر ومادرم) چیزی که بیشتر از این کتک ها من را ازار می دهد این گونه پاسخ ها به اعتراضم هست و برای مثال پاسخ های مادرم این طوری هست که این کتک خوردن رو بی اهمییت نشون می ده که دلیل اون تکرار شدن این دعوا ها است برای مثال می گوید: تقصیر هر دوتون هست که گذشت ندارین و یا کلا اخیرا فقط ابرویش برایش مهم هست ومی گوید این سو صدا ها (که برای من هست در هنگام دعوا چون سلاح دیگری به جز فریاد کمک خواهی ندارم)ابروی ما را تو این ساختمون می بره و...مادر و پدرم هر دو سرشان توی گوشی هایشان هست و توجهی به این مشکلات ندارند.در انتهای بر خی از دعوا های جدی که من و پدرم وبرادرم با هم صحبت می کنیم نه تنها مشکل حل نی شود بلکه به گونه همه چیز به نفع برادرم تمام می شود و همه ی تقصیر ها گردن من می افتد در واقع پدرم در این بحث ها موضوع را منحرف کرده ومعمولا در اخر در حال امید دادن به برادرم در خصوص اینده اش هست و کمی بعد دوباره هرسه به خوبی وخوشی انگار که مشکل به طور کلی حل شده بر سر گوشی هایشان بر می گردند در این مرحله اعتراض من نه تنها کارساز نیست بلکه باعث محکومیت بیشتر من می شودو فقط الفاظ زشت خانواده را به من برای مثال : کلی و......... را به همراه دارد .در مواردی هم پدرم با برادرم در این خصوص دعوایشان می شود و در نهایت خود من برای این که یکیشان دیگری را نکشد و حرمت بیش از این شکته نشود وسطشان می افتم .در خانواده ی ما هر کسی برای تسکین درد خود راهی پیدا کرده مادرم انقدر مشغول این کانال و این گروه است که دیگر حتی متوجه سوختن غذا نمی شود و پدرم هم در همان روز چهارشنبه برای فرار از این فشار ها به باغچه ای که در خارج تهران داریم می رود وتا جمعه عصر هم بر نمی گردد برادرم هم اغلب در حالت خوابیده مشغول فیلم دیدن در گوشی اش هست والبته همه به این تسکین یکدیگر معترضیم پدرم به مادرم می گوید چرا با وجود این که بازنشته شده ای غذا درست نمی کنی یا چرا غذا را سوزاندی که اغلب این ها با توهین های لفظی صورت می گیرد مادرم به پدرم می گوید چرا فقط به فکر خودت هستی و تعطیلات را به تنهایی می گذرانی و هر دو به برادرم می گویند که چرا تو انقدر تنبلی و می خوابی. از توضیحات بالا برداشت می شود که من به طور کلی تفریح خاصی در زندگی ندارم در واقع هیچ کس پیشنهاد تفریح به من نمی دهد و من هم به علت مشغله ی درسی قادر نبودم که دوستانی پیدا کنم که تنهایی ام را با ان ها پر کنم در واقع هیچ کس من را نمی بیند و تنها تهدید درس نخواندن شاید باعث شود که پدرم یک ذره به فکرم باشد باید چی کار کنم من دیگه تحمل ای وضع رو ندارم و هر چی تلاش می کنم کمبود ها و مشکلات را نادیده بگیرم اوضاع بدتر وبدتر می شود لطفا با حوصله راهنماییم کنید
    بسیار ممنونم که این متن را تا ته خواندید.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2017
    شماره عضویت
    33431
    نوشته ها
    189
    تشکـر
    176
    تشکر شده 98 بار در 78 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : دیگه این کتک خوردن ها رو تحمل نمی کنم؛

    سلام شما جو خونتون بهم ریختس یه جورایی همه با هم دعوا دارین متاسفانه اختلاف تو خونواده ها زیاد شده دیگه خانواده کانون گرم نیست به نظرم شما نمیتونید خونوادتونو تغییر بدید بهتره کاری بهشون نداشته باشی برو کتابخونه از صبح تا عصر درستو همونجا بخون اینجوری تمرکزت رو درسته دیگه تو خونه نیستی اعصابت خرد بشه من زمانی که دانشجو بودم جو خونمون خیلی بد بود همش دعوا میشد واسه همین از صب تا 8 شب میرفتم دانشگاه حتی روزایی که کلاس نداشتم میرفتم سالن مطالعه درس میخوندم خیلی اعصابم آروم شده بود ولی الان که دانشگاه تموم شده دوباره افسرده شدم توام بهتره به نظرم کمتر خونه باشی چون پای آیندت در میونه فردا افسرده میشی ایشالا مشکلت حل بشه منم دعا کن .

    فرستاده شده از GT-I9505ِ من با Tapatalk

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30791
    نوشته ها
    27
    تشکـر
    54
    تشکر شده 16 بار در 13 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دیگه این کتک خوردن ها رو تحمل نمی کنم؛

    نقل قول نوشته اصلی توسط نگار222 نمایش پست ها
    با سلام
    حدود دو سه سال می شود که در زندگی به مشکلاتی برخوردیم.که البته این مشکلات ریشه هایی در گذشته دارد.من در یک خانواده ی چهار نفره با پدر مادر و برادرم زندگی می کنم .از همان زمان کودکی با توجه به اختلاف سنی دو ساله ام با برادرم با یک دیگر ناسازگاری داشتیم که البته کاملا طبیعی می نمایاند با گذشت زمان امید بر این بود که این مشاجره ها بر سر چیز های ساده برای مثال در مورد یک خوراکی به پایان برسد ولی این مشاجره ها نه تنها تمام نشد بلکه جدی تر شد و این مشاجره های لفظی به جنگ و کتک زدن رسید که تا سنی توسط پدرم کنترل می شد البته چندان هم موثر نبود .برادرم به علت مشکلات دیگر خانوادگیمان من جمله روابط سرد میان اعضای خانواده بسیار گوشه گیر شد البته نسبت به خانواده و روابط نسبتا خوبی با دوستان خود دارد .من از نظر درسی از او بهتر بودم ودر واقع تلاش زیادی در درس داشتم ولی او نه و پس از سنی درس را رها کرد که البته این اصلا در خانواده ی ما مورد پذیرش نیست و بنا براین با ذتلاش های پدرم که خود ناظم دبیرستان هست مدرک دیپلم خود را البته بدون تقریبا هیچ تلاشی گرفت و در حال حاضر در دانشگاه ازاد درس می خواند.در حال حاضر هم به کلی از اینده ی خود نا امید هست و می خواهد دانشگاه را رها کرده و در جایی مشغول به کارگری شود خانواده ی ما از نظر مالی به گونه نیست که نیازی به پول کارگری او داشته باشد و پدرم تا به حال او رابه خاطر شهریه ی دانشگاهش مورد باز خواست قرار نداده بلکه به شدت مخالف کار کردن اوست ولی برادرم می گوید که دیگر به هیچ جا نمی رسد و پدرم را مقصر می خواند که او را مجبور به درس خواندن در دوران مدرسه نکرد با این که پدرم بار ها در این باره با او در دوران مدرسه صحبت کرده بود واو خود پس از گذراندن دوره ی دوم دبیرستان تحت تاثیر چند دوستش علااقه من به تحصیل درحوزه شد وتا اواسط سال چهارم با وجود تسلیم شدن خانواده در برابر تصمیم او از رفتن به حوزه منصرف نشد. و در سال چهارم هم به خاطر این شکست نا امید بود ودرس نخواند.برادرم در حال حاضر دلیلی برای سرکار رفتن ندارد ولی فکر می کند که با تحصیل در دانشگاه ازاد با گرفتن نمره هایی در حد پاس شدن فقط پول خانواده را دور می ریزد.همه ی این مسائل باعث عصبی بودن او شده و کوچکترین صدایی او را عصبی می کند و به قدری کنترل خود را از دست می دهد که به شدت من را کتک می زند و با دخالت پدر و مادرم ان ها را هم با توجه به قدرت بدنی بالایش کتک می زند و بعد از این کار پس از گذشت دو الی سه ساعت از دعوا در اعتراض پدرم می گوید که من او را نزدم در واقع منظورش این است که به سختی کتک نزده هست که با وجود قدرت بدنی اش حتی اشاره ی دستش هم درد ناک است. برادرم در حال کتک زدن انگار دیگر متوجه هیچ چیز نمی شود وسر مسائلی مانند نخوردن غذایم تا ته به گونه ای گلویم را فشار می داد که در نهایت تسلیم به خوردن غذا نا تمام شدم با این وجود پدر و مادرم هیچ دفاع خاصی از من ندارند و در این دعوا ها هر دو یمان را به یک اندازه مقصر می دانند . به طور کلی مادرم همواره سرش در گوشی اش هست و درک خاصی از اتفاقات اطرافش ندارد و پدرم هم معمولا در طی این دعوا ها خانه نیست و پس از بازگشت هم حرف برادرم را قبول می کند ونهایتا از او می خواهد که این کار رانکند این در حالی هست که معمولا یک روز در میان این دعوا ها والبته با این شدت در تعطیلات که من بیشتر در خانه هستم اتفاق می افتد چون من معمولا در اتاق خود مشغول به درس خواندن هستمعکس العمل پدرم در امقابل ای کتک خوردن من این است که مثلا می گوید :داداشت هست و می خواد شوخی کنه یا مثلا این که تو چرا سر به سر اون میذاری یا این چرا توی اتاقت نمی مونی (خانه ی ما دو خواب دارد یکی برای من و دیگری برای پدر ومادرم) چیزی که بیشتر از این کتک ها من را ازار می دهد این گونه پاسخ ها به اعتراضم هست و برای مثال پاسخ های مادرم این طوری هست که این کتک خوردن رو بی اهمییت نشون می ده که دلیل اون تکرار شدن این دعوا ها است برای مثال می گوید: تقصیر هر دوتون هست که گذشت ندارین و یا کلا اخیرا فقط ابرویش برایش مهم هست ومی گوید این سو صدا ها (که برای من هست در هنگام دعوا چون سلاح دیگری به جز فریاد کمک خواهی ندارم)ابروی ما را تو این ساختمون می بره و...مادر و پدرم هر دو سرشان توی گوشی هایشان هست و توجهی به این مشکلات ندارند.در انتهای بر خی از دعوا های جدی که من و پدرم وبرادرم با هم صحبت می کنیم نه تنها مشکل حل نی شود بلکه به گونه همه چیز به نفع برادرم تمام می شود و همه ی تقصیر ها گردن من می افتد در واقع پدرم در این بحث ها موضوع را منحرف کرده ومعمولا در اخر در حال امید دادن به برادرم در خصوص اینده اش هست و کمی بعد دوباره هرسه به خوبی وخوشی انگار که مشکل به طور کلی حل شده بر سر گوشی هایشان بر می گردند در این مرحله اعتراض من نه تنها کارساز نیست بلکه باعث محکومیت بیشتر من می شودو فقط الفاظ زشت خانواده را به من برای مثال : کلی و......... را به همراه دارد .در مواردی هم پدرم با برادرم در این خصوص دعوایشان می شود و در نهایت خود من برای این که یکیشان دیگری را نکشد و حرمت بیش از این شکته نشود وسطشان می افتم .در خانواده ی ما هر کسی برای تسکین درد خود راهی پیدا کرده مادرم انقدر مشغول این کانال و این گروه است که دیگر حتی متوجه سوختن غذا نمی شود و پدرم هم در همان روز چهارشنبه برای فرار از این فشار ها به باغچه ای که در خارج تهران داریم می رود وتا جمعه عصر هم بر نمی گردد برادرم هم اغلب در حالت خوابیده مشغول فیلم دیدن در گوشی اش هست والبته همه به این تسکین یکدیگر معترضیم پدرم به مادرم می گوید چرا با وجود این که بازنشته شده ای غذا درست نمی کنی یا چرا غذا را سوزاندی که اغلب این ها با توهین های لفظی صورت می گیرد مادرم به پدرم می گوید چرا فقط به فکر خودت هستی و تعطیلات را به تنهایی می گذرانی و هر دو به برادرم می گویند که چرا تو انقدر تنبلی و می خوابی. از توضیحات بالا برداشت می شود که من به طور کلی تفریح خاصی در زندگی ندارم در واقع هیچ کس پیشنهاد تفریح به من نمی دهد و من هم به علت مشغله ی درسی قادر نبودم که دوستانی پیدا کنم که تنهایی ام را با ان ها پر کنم در واقع هیچ کس من را نمی بیند و تنها تهدید درس نخواندن شاید باعث شود که پدرم یک ذره به فکرم باشد باید چی کار کنم من دیگه تحمل ای وضع رو ندارم و هر چی تلاش می کنم کمبود ها و مشکلات را نادیده بگیرم اوضاع بدتر وبدتر می شود لطفا با حوصله راهنماییم کنید
    بسیار ممنونم که این متن را تا ته خواندید.
    سلام. متنی که نوشته بودی واقعا ناراحتم کرد. این شرایط توی خیلی از خونه ها حاکمه متاسفانه..
    سعی کن خودت تغییری توی روابط اجتماعیت بدی و دوستانی پیدا کنی جهت اوقات بیکاری وقتت رو باهاشون بگذرونی. با دوستانت کلاسهای آموزشی هنری و ورزشی شرکت کن و از این سن و دوران جوونیت لذت ببر. این کتک کاری ها رو خیلی از خواهر و برادرا یه زمانی داشتن اما بعدها جونشون واسه هم در میره بسکه همو دوست دارن...
    روزایی که درس داری سالن مطالعه میتونی بری تا از جو خونه دور باشی. یه نامه هم برای مامانت بنویسی بد نیست بنظرم. آخه این متنی که نوشته بودی واقعا زیبا و تاثیر گذار بود و من بعنوان یه مادر خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. اگه حرفای دلت رو بنویسی خیلی تاثیر خوبی داره. حتی میتونی یه نامه محبت امیز به برادرت بنویسی و بگی که چقدر دوسش داری و براش نگرانی. گاهی حرفها راحت به زبون نمیان اما توی نامه بهتر میتونی منظورت رو برسونی و خیلی اثرگذاره. منم یه دختر دارم که گاهی برام نامه مینویسه و از این جهت میگم حتما این کارو بکن چون تاثیر زیادی داره..بعد بیا برامون از ارووم شدن جو خونتون بگو

  4. 2 کاربران زیر از مریومی بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد