با سلام و عرض ادب. من و شوهرم (پیمان) در دوره لیسانس همکلاسی بودیم و توی همون دوران به هم علاقمند شدیم. سال 82 ایشون تمایل به ازدواج با من رو اعلام کردن ولی سال 89 تونستیم ازدواج کنیم چون خانواده ایشون اصرار داشتند که با فامیل وصلت کنند. خلاصه اوضاع ما طوری بود که همه از علاقه زیاد بین ما و مخصوصا ایشون به من خبردار بودند. من در دوره لیسانس تابستانها به دانشجویان ارشد یا دکترا در انجام و تکمیل پایان نامه هاشون کمک میکردم. تابستان 84 که سال آخر ما بود من و پیمان به کمک یکی از دخترهای دوره دکترا (به اسم فاطمه) رفتیم ولی من زیاد نتونستم کاری انجام بدم چون برای عمره دانشجویی به مکه مشرف شدم. فاطمه دختری از خانواده ای مشابه خود ما بود، خانواده ای مذهبی و سنتی. پدرشون هنگام یکسالگی ایشون فوت کرده بودن و 2تا خواهر بزرگتر از خودشون دارن که ازدواج نکردن و یکی از خواهرهاش دچار اسکیزوفرنی حاد و شدید هستش. خلاصه پیمان کمکشون کرد و کارشون انجام شد و حالا عضو هیئت علمی دانشگاه هستن و هنوز مجردن. محل کارشون و منزلشون در دو استان متفاوت و بسیار دور از همدیگه ست و تنها زندگی میکنن. ما با ایشون ارتباط مجازیمون (ایمیل، تلفن و ...) رو تا حالا حفظ کردیم و بعد از سالها تابستون گذشته که به خونه خودشون برای تعطیلات اومده بودن رفتیم و از نزدیک دیدیمش. اینم بگم که من و پیمان الان یک پسر حدود 4 ساله داریم. مساله ای که باعث شده مزاحمتون بشم اینه که من به ارتباط فاطمه و شوهرم حساس شدم. نمیدونم کار خوبی کردم یا نه ولی تلگرام شوهرم رو چک کردم (با ترفند تونستن رمزش و بفهمم) و دیدم که خیلی با هم صحبت میکنن، تقریبا هر روز و در مورد مسائل روزمره. فاطمه پیمان رو "داداش عزیزم" خطاب کرده بود. بین مکالماتشون چیزی که من رو بیشتر نگران کرده بعضی مطالب فوروارد شده از کانالهای دیگه ست که شوهرم برای ایشون میذاره، مثلا اینکه در بعضی کشورها روی پای زنها تبلیغات نصب میکنن و از این قبیل. من چیزی بروز ندادم تا حالا و سعی کردم به شوهرم بیشتر محبت کنم. البته اگر من به تلگرامش دسترسی پیدا نمیکردم، از روی رفتارش چیزی حدس نمیزدم چون همه اعمال و حالات و افکار شوهرم مثل قبل بوده. اینم بگم که پیمان از نظر شغلی خیلی پرمشغله ست و برای زندگیمون خیلی تلاش میکنه. نمیدونم چکار کنم. استرس وحشتناکی دارم و دیشب تا صبح نتونستم بخوابم. خواهش میکنم راهنماییم کنید که چکار کنم.....