سلام
من ازدواج ناموفقی داشتم و گرفتار دروغ شدم ومتاسفانه گول رفتار همسر و خانوادش رو خوردم
همسرم اون کسی نبود که من مدنظر داشتم و خودش رو بهدروغ به من نشون داد... ایشون بهشدت از مشکلات خانوادگی خودش رنج میبره و من تونستم این مشکلات رو تا حدی از خودهمسرم نرم نرم بیرون بکشم که البته خانوادش همچنان جلوی من و خانواده من فیلم بازیمیکنن که هیچ مشکلی ندارن
خلاصه ای از مشکلاتشون از این قراره که پدرش ازدواجمجدد داشته و دوباره طلاق گرفته که حاصل اون یه خواهر و برادر ناتنیه که مشکلاتزیادی رو الان بابت سرپرستی اونا دارن چون پدرش خارج از کشور کار میکنه و سالی یکیدو هفته بیشتر بر نمیگرده و مقرری و هزینه زندگیشون رو هم نامنظم براشون واریزمیکنه و از اونجایی که فهمیدم این مبلغ کفاف زندگیشون رو نمیده
همسرم زیاد پدرش رو ندیده و چهره بدی ازش تو ذهنشهچون مادرش رو زیاد اذیت میکرده... و تنها ازدواج دوم پدرش و طلاق رو به من گفتهبودن و از مشکلات جانبی اون چیزی نگفتن و مخفی کردن...
همسرم دو برادر و یه خواهر تنی هم داره که رابطش باخواهرش بهتر از اوناست... برادر بزرگتر بیکار توی خونه نشسته و دست به هیچ کارینمیزنه و بسیار بد دهن و بداخلاق هست که البته رفتارش جلوی من 180 درجه متفاوته.... برادر دومی خارج از کشور کار میکنه که آدم خشن و بی بند و باریه که به خاطردعوا و چاقو کشی با ترس و لرز و مخفی کاری برمیگرده ایران... من برادر دومش رو بعداز عقد دیدم چون ایران نبود و البته بعد از دیدنش متوجه شدم که هرچیزی که درمورداون به من گفته بودن دروغ بوده
خواهرش هم ازدواج موفقی نداشته و همیشه با همسرشسرناسازگاری دارن و از مشکلات مالی شدید رنج میبرن...
پدرش ملک و املاک زیاد داره اما به هیچ وجه حاضر بهکمک به خانوادش نیست تا جایی که خواهر همسرم با دوتا بچه کوچیک چند وقت آواره کوچهو خیابون بودن البته الان تونستن با هزار قرض قوله که حدود 15 تومنی هم خودمکمکشون کردم یه خونه بخرن ولی هنوز با خانواده همسرش سرناسازگاری دارن...
و کلی مشکلات و معضلات دیگه که توی روح و روان همسرماثر گذاشته...
بعد از فهمیدن این قضایا که البته بعد از عروسیبود... یه مدت افسرده شدم و قدرت تصمیم گیری نداشتم اما خودم رو جمع کردم و تصمیمگرفتم که حداقل زندگی پرمهر و محبتی رو برای همسرم بسازم ولی متاسفانه همسرم بهشدت درگیره مشکلات خانوادش هست و این باعث شده بازخوردش توی زندگی مشترک من همنمود پیدا کنه و بداخلاقی ها و ایرادهای الکی همسرم برای تخلیه کردن خودش اززیربار این مشکلات داره زندگیمون رو نابود میکنه
همسرم دوبار اقدام به خودکشی کرده که واقعا نمیشهباهاش حرف زد تا یه کلام باهاش حرف میزنم زمین و زمان رو به هم میدوزه و اگه منپافشاری کنم سریع جعبه قرص رو میاره و شروع به خوردن قرص میکنه
من یه کارمند ساده تو یه شرکت خصوصی ام که درآمدزیادی ندارم اما خونه و ماشین دارم و مشکلات زیادی نداریم توی زندگی شاید بعضی ماهها اونم چون اول زندگی هست و خرج و مخارج وسایل خونه زیاده پول کم بیاد اما دستمجلو کسی دراز نشده... من حتی توی خرید جهیزیه به همسرم کمک کردم و به خونواده خودمهم نگفتم که تو خرید جهیزیه کمکشون کردم...
چند وقت پیش به همسرم پیشنهاد دادم ترم کلاس زبانتکه تموم شد برنامه میریزم بریم یه سفر قشم... زیاد خوشحال نشد اما من زیاد جدینگرفتم و با شوق و ذوق مهیای سفر میشدم اما دقیقا قبل از سفر به خاطر اینکه تصمیمگرفته بودم بجای پراید خودم با ماشین بابام برم مسافرت عصبانی شد و همه چیز رو بههم ریخت و دست به خودکشی زد که اگه دیر رسیده بودم یه مشت قرص رو یه جا خوردهبود... سری قبل که خودکشی کرده بود خونه مادرش اینا بود که خواهرش بهم زنگ زد کهحالش بد شده و هیچی دیگه بهم نگفت وقتی رسوندمش بیمارستان فهمیدم قرص خورده و دستبه خودکشی زده بوده...
الان واقعا ناامیدم از زندگیم... تمام این مدتی کهصبر کرده بودم و گزینه های قبلی ازدواجم رو یکی یکی رد میشدم تا نمیدونم چرا اینانتخاب اشتباه رو کردم خیال میکردم همسر ایده آلم رو پیدا کردم، توی ذهنم یه زندگیرویایی رو میساختم اما الان همش به باد رفته...
میتونم درخواست طلاق بدم اما میدونم با این کاردوباره دست به خودکشی میزنه چون به قول خودش دیگه حاضر نیست برگرده خونه مادرشاینا...
مشکلات خانوادش حل شدنی نیست و تا زمانی که اینمشکلات پا برجاست همسرم هم آدمی نیست که من بتونم باهاش زندگی کنم و دیگه تعادل روانینداره
واقعا نمیدونم چیکار کنم به بن بست رسیدم....