سلام اول از گذشتم بكم من چهار سال پيش با يه پسري نامزد كردم ك خيلي عاشقش بودم و اونم همينطور ،طوري ك ك برا هم همه كار ميكرديم و خاطره هاي خيلي زيادي باهم داشتيم هم خوب هم بد ،اما چون خانواده نا با هم اختلاف داشتن اين اختلافات تو رابطه ما هم تاثير ميگذاشت سر موضوعاتي و ب دعوا ميكشيد تا اينكه نامزدي بهم خورد و من بعد يسال با پسري ديگه نامزد كردم اين پسر از همه لحاظ خيلي خوبه و مهربون و باشخصيت خيلي هم منو ميخواد البته منم اونو خيلي دوستش دارم الان دو ساله نامزديم تو اين دو سال نامزد قبليم ب بهانه هاي متفاوت مثل نامزديت مبارك يا مثلا مشكلي دلشت. دو سه بار بهم زنگ زد منم جوابشو دادم اصلا هم نميخواد زندگيم بهم بخوره ولي طرز صحبتاش مشخص بود از اينكه عشقي تو دلش هست والان نميدونه چيكار داره ميكنه ،سه ما پيش باز تماس گرفت من جوابشو دادم ميدونم منم كارم اشتباهه جوابشو دادم،زنگ زد ويه مشت حرفاي الكي و بي ربط ك نميتونم از فكرت درام ولي اصلا نميخوام زندگيت خراب شه بخدا ميخوام خوشبخت شي اما .... و از اين حرفا نميدونم چي شد دعوامون شد و قطع كرد ،ديگه زنگ نزد تا الان ك سه ما گذشته يبار دوهفته پيش زنگ زد جواب ندادم دوهفته گذشت دوبار ديشب پريروز زنگ زد بازم ج ندادم و ديشب پيام عذر خواهي داد ك من معذرت ميخوام نميخوام رابطه باهات برقرار كنم منو ببخش خيلي ناراحتم تا اينكه يه كلمه جوابشو دادم ك خواهش ميكنم خدانگهدار بعد گفت خدافظ با پيام ، بعد از چند دقيقه دوباره اس دادم ميتونم ده دقيقه باهات حرف بزنم جواب ندادم و فهميد ك نميخوام جواب بدم پيام داد باشه ببخشيد خدافظ،حالا از ديشب فكرم مشغولشه شايد مشكلي داره ،ناراحتي يا چيزي داره عذاب وجدان گرفتم شايد بايد جواب ميدادم نميدونم شما بگي شايد مشكلي براش پيش اومده چيكار كنم