به نا م خدا
ی روزی یه دختری و پسری عاشق هم میشن
پسر هیچی نداره و ازنظر مالی صفره
و خانوادش خیلی بد
میره خواستگاری دختره خوانوادش مخافت میکنن و از پسره دزد و لات میسازنن بدون اینکه بشناسنش
و خانواده پسره هم از دختر ، دختری که فقط چادر سرشه و حیا نداره و استغفرالله فلانه میسازنن بدون اینکه بشناسنش
خلاصه خانواده پسره دختر عامل ین همه عشق و عاشقی میدونن و نابودش میکنن و غرورش له میکنن
خانواده دختره هم همه چیو از چشم دختره میبینن و با حرفا و سرزنش ها نابودش میکنن
خلاصه این دختر ماجرا زیر بار همه حرفا و حرفای نامربوط له میشه
فقط بخاطر عاشق شدن
عاشق پسری میشه که نه پول داره
نه خونه دار ه
و تازه یه کار با حقوق 900 تومن جور کرده
این دو تا جوون میخوان خودشون زندگیشونو بسازنن و دختر تمام این شرایط پذیرفته که باهم و با عشق زندگی بسازن
امااااااااااااااااااااا
نزاشتن
همه چیو خانواده ها به هم زدن دو تا جوون از هم جدا کردن
چن سال گذشت پسر با چند تا خاطره داره زندگی میکنه
و دختر ه هم تنها خونه پدرش
که هرروز از خواهراش حرف میشنوه و دخالت میکنن براش
خلاصه دو تا جوون میخاست زندگی کنند
چون معتقد بودن خدا گفته شما باهم ازدواج کنید گناه نکنید خودم روزی شمارو میرسونم
ولی همه فک کردن قراره این دوتا جوون بشن وبال گردنشون و..............
الان با گذشت سال ها
دختره 40 سالشه
و پسره 45 سالشه
و هر دو با امید اینکه شاید در اوج پیری به هم برسن
نمیدونم شایدم از هم خبر ندارن .خلاصه دو تا جوون نابود شدن و ناااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااابود میفهمیییییییییییییییییییی نابود
خلاصه یکی اسمش گذاشت حکمت
یکی گذاشت قسمت
نگفتن از ماست که بر ماست
نگفتن ما جداشون کردیم
خلاصه من خوندم اشکم دراومد
اگه مادری یا پدری
بالاخره ی روز میشی
گوش اینجا روچیییییییی میگمممم
پشت فرزندت باش
حتی اگه عاشق شد
نزن تو سرش
تو روووووووووووووووووووووووو ووووووخدا نزنین تو سرش
یاااااااااااااااااااااااا اااااااااا علی