سلام و طاعات و عبادات شما مورد قبول درگاه حق باشه
دوستان بنده یه دختری رو برای ازدواج میخوام و واقعا عاشقانه عاشق هم هستیم و همو دوست داریم
درمورد این دختر با پدر و مادرم حرف زدم و ازشون جواب مثبت گرفتم ولی فعلا پدر و مادر و داداشای این خانوم هیچی نمیدونن و فوق العاده خانومم خجالت میکشه و میترسه به خانواده اش بگه
ولی من و خانومم باهم هماهنگی کردیم فکرامونو ریختیم رو هم که خانومم به مادرش یه جوری متوجه کنه که منو میخواد و خداروشکر هم مادرش منو میخواد خداروشکر مادرش منو میشناسه خانوادمونو هم میشناسه و مطمعنم قبولم میکنه. ولی داریم با برنامه ریزی میریم جلو و نذاشتیم متوجه بشه اون پسر که قراره دومادشون بشه منم فقط به گفته خانومم مادرش فهمیده من هستم
دارم تلاشمو میکنم همه شرایط هام تکمیل بشه تا به مادرم بگم برام آستین بالا بزنه
من و خانومم بهم قول دادیم و تصمیم گرفتیم هروقت مشکلی در رابطه ما ایجاد شد یا بحثی یا هرچی که توی رابطمون مشکل ایجاد کرد
بنده یا خانومم احتمال داره یکی از ما یا هردو عصبانی بشیم
تصمیم گرفتیم و قول دادیم
هر مشکل یا بحثی خدایی نکرده بینمون به وجود اومد این مراحل رو انجام بدیم:
1-تا هروقت که جو و وضعیت آروم بشه سکوت بکنیم
2-چون مرد با سکوت آرامش به دست میاره ولی زن برای آرامش شدن نیاز به شوهرش داره تا باهاش حرف بزنه آرام بشه
اول من برم سمتش و با عشق و علاقه و محبت و قربون صدقه رفتن آرومش کنم
3-وقتی آروم شد با آرامش و با عشق و محبت و قربون صدقه رفتن حرفامون و پیشنهاد و انتقاد و درخواستی از هم دیگه داریم با آرامش بهم دیگه بگیم و مشکلمون رو حل کنیم
این از این.
بنده قبلا آرام بودم اصلا اهل عصبانیت نبودم دیر عصبی میشدم اما بعد ها روحیه ام تغییر کرد و زودجوش میاوردم اما الحمدالله الان نسبت به قبل که زود عصبی میشدم بهتر شدم و خودمو یه جوری کنترل میکنم
میخواستم بپرسم
من برای کنترل خشم عصبانیت خودم چه کار باید بکنم و چه طور جلوی دهنمو بگیرم و حرف نزنم و سکوت بکنم تا هی با حرف زدن و بحث کردن مشکلات و دعوا شدت پیدا نکنه؟؟؟؟
این از سوال اول
*********************************
قسمت دوم
من فرد شکاکی نیستم اما نمیدونم توی روحیه و ذهنم چه خبره که یهو شک تو فکرم میفته
بزارید واضح تر بگم
ببینید دوستان من به پاکی و نجیب بودن و سرسنگین بودن و چشم و قلب پاک بودن و پاک دامن بودن و باوقار و متین بودن این خانوم کاملا ایمان و اعتقاد دارم
یعنی رد خورد نداره.
اما یه وقتایی بی خود و بی جهت فکرم منحرف میشه
بزارید مثال بزنم
مثلا خانومم داره با من چت میکنه توی تلگرام بعد بین صحبت ها از چت من بیرون میاد میره جواب دوستاشو بده
ما حتی سر این موضوع بحث کردیم و خداروشکر باحرف زدن حل کردیمش
نه خانومم توی تلگرام و اینستا و..... مخاطب پسر داره و نه من توی تلگرام و اینستاو... مخاطب دختر دارم
یعنی پاک پاک پاکیم و بهم دیگه همه جوره اثباط پاکیمون رو کردیم.
اما بنده خدا وسط چت میره جواب دوستاشو بده , بنده میدونم خانومم واقعا هیچ مخاطب پسری نداره و خیالم واقعا راحته و حتی وقتی وسط حرف زدن و چت کردنمون هرکدوممون میخوایم جواب دوست یا فامیلمون رو بدیم چون وسط حرف یهو میریم برای جواب دادن فک و فامیل و دوستان
قبلش بهم دیگه اطلاع میدیم مثلا میگه احسان جان من دارم جواب دوستمو میدم یه وقت دیر جواب دادم نگران و ناراحت نشی.
بعد من بعد چن دقیقه از این ماجرا که بنده خدا خانومم وسط چت میره جواب دوست و فامیل رو بده
یهو وسط همین چت ها افکار عجیبی منو مشغول میکنه
جوری مشغول میشم که واقعا هرطور دست و پا میزنم از فکرش بیرون بیام انگار برام چیز حساس و مهمیه هی میرم پیش ولی هرچی دست و پا میزنم نمیتونم بیام بیرون.
افکار مزخرف و مسخره دقیقا اینه:
یهو توی ذهنم و فکرم میاد که نکنه بجز من با کس دیکه ای هستش
(بازم میگم در صورتی که واقعا خیالم از بابتش همه جوره قرص و راحت و محکمه و واقعا هم داره جواب فک و فامیل و دوستش رو میده ولی این فکر باز میاد سراغم)
از این رو یهو پریشون میشم قاطی میکنم یهو تمام بدنم گرم گرم میشه و کمی عصبی میشم و قیضم میگیره
همین باعث بحث میشه و سر آخر هم اساسی پشیمون میشم
ولی ایشون قلب پاکی دارن و با این افکار مزخرفم منو میبخشه.
من بازم میگم اصلا شکاک نیستم ولی یهو افکاری میاد سراغم برای چن دقیقه منو و اعصابمو داغون میکنه و بدجور حرص میخورم.
بنده چه طور این افکار مزخرف و مسخره ذهن و قلبمو از بین ببرم و جلوشو بگیرم؟؟؟
************
مرحله سوم
بنده روی ناموس واقعا حساسم
یه مثالی هستش معمولا میگن ولی تو خاطرم نیست یه چی تو همین مایه هاس:
میگن به ناموس مردم چشم داره ولی سر ناموس خودش میرسه میشه بهروز وثوق و از این حرفا.
اینحا باید بگم نه
بنده توی هرمحیطی که هستم سرم پایین هستش یا اگرم سرم بالا باشه ببینم دختر یا زنی از دور داره میاد با بی اعتنایی و اخم سنگین بهشون هم نگاه نمیکنم یا یه طرف دیگه سرمو میچرخونم یعنی بی نهایت غیرت دارم مخصوصا روی خواهر و مادر و همسرم بدجور غیرت دارم
یه نمونه:
امروز داشتیم با خانومم میرفتیم ببرمش خونه تا نزدیک خونه رسوندمش و به امید دیدار دادیم و منتظر بودم بره داخل تا کسی مزاحمش نشه
اما توی اون مسیر یه نیسان آبی و دوتا جوان نشسته بودن و هردو ترک بودن(جسارت و بی ادبی به ترک های عزیز نشه)
بنده حواسم بهشون بود خانومم داشت رد میشد خیلی ناجور داشتن نگاهش میکردن
یهو خونم به جوش اومد تصمیم داشتم برم بهشون گیر بدم چرا اینجا وایسادن ولی یهو یه فکری توی ذهنم منو مشغول کرد تو ذهنم گفتم بیخیال تو قراره به زودی با خانومت ازدواج بکنی
خدایی نکرده توی این دعوا طرف چاقو زد یا هر بلایی سرت اومد خدایی نکرده یه اتفاقی برات پیش بیاد یه دنیا حسرت برای تو همسرت میمونه
و فکرم افتاد گفتم حتی پدر و مادرمم چشم انتظارم هستن خونه و خانومم منتظره خونه سالم برسم بهش زنگ بزنم
که فقط با یه خشم و اخم سنگین نگاهشون کردم همونجا وایسادم تا برن یکی پیاده شد رفت سوپرمارکت خرید کرد سریع روشن کردن رفتن
لازم به ذکر هستش:
خانومم اصلا بی حجاب نیست
چادری هم نیستش
یعنی یه تیپ و قیافه مناسب و سرسنگین و نجیب داره
لباس تنگ و رنگ جیغ و تو چشم نمیپوشه همیشه هم مثل من سرش پایینه
حالا بنده سوالم اینه:
از این رو که فوق العاده حساس و غیرتی هستم
حتی به نگاه کردن مردمم حساسم
خوب مشخصه نمیشه نگاه های مردم رو کاری کردش
اکه من بخوام اینطوری غیرت و حساسیت فوق العاده سختی داشته باشم
میشم بادیگارد.
و مشخصه اگه بادیگارد باشم باید هرکسی که نگاه میکنه درگیر بشم باهاش
خب اینطوری که اصلا نمیشه پدر آدم در میاد از فکر و حرص و جوش
بنده سوالم اینه:
چی کار باید بکنم در این باره ؟؟؟؟؟
ببخشید طولانی شد
انشاءالله به هرچیز خیر و نیک میخواید برسید
تشکر