سلام
من یه دحتر 24 سالم
چند وقت پیش پسری از اقوام دوستم با من اشنا شد
بهم پیشنهاد ازدواج دادن
بهش گفتم باهم آشنا بشیم
این اقا خونه و کار ثابت نداشتن
مادرم گفت اگه میخواد بره خونه بخره.... بره مغازه اجاره کنه
اونم با کلی این درو اون در زدن
گفت چون خیلی پول ندارم میرم پردیس یه خونه کوچیک میگیرم سمت شما اجاره میکنم
منم گفتم باشه
مادرمم مشکلی نداشت
بعد گویا مادر ایشون گفتن که پردیس نه تهران بگردید نمیشه دحتر مردمو ببریم پردیس
ایشونم یه خونه سمت پایین دیدن
حالا بهونه مادر من اینه حرفش حرف نیست و به حرف مادرش بیش از حد گوش میده
چند وقت پیش به من گفت یه وسیله ای برات درست میکنم
منم به مادرم گفتم ایشون جون سرش شلوغ بود من خودم گفتم لازم نیست صبر کن عجله ندارم
حالا مادرم میگه رو حرفش واینمیسه
من خودم گفتم عجله نکن
مادرم میگه چون از نظر مالی از ما پایینترن به درد نمیخوره
میگه اگه عروسی نگیره چی... در صورتی که اون اقا میگه میگیرم
مادرم میگه خانوادش به ما نمیخورن چون کمک پسرشون نمیکنن
ولی خانواده اونا از نظر مالی توانایی کمک ندارن
چه بسا که الان این اقا خیلی از هزینه های خونه رو میده
مادرم میگه مادری که میدونه پسرش داره ازدواج میکنه و بازم کارت پسرشو میگیره میره یوگا و خرج خودش میکنه به درد نمیخوره... یعنی خانوادش درست حسابی نیستن
من واقعا الان گیر کردم