نوشته اصلی توسط
شهرام2014
سلام
عزیز چند سوال قبل از هر گونه پاسخ:
چه اتفاقی افتاد که به این حالت افتادید؟
تخصصتون در چه رشته ای هست؟
یک مثال بزنید لطفا نه مثل با ذکر دیتیلهاش
سپاس
دکتر
اگه بخام بگم چه اتفاقی افتاد درواقع باید بگم درست از وقتی دکترا قبول شدم ودوستان ونزدیکان مطلع شدن ورق ارتباطات برگشت با من.اما در مسئله تک فرزند بودن از همون اول با اینکه بیشتری ها خودشون میگفتن تو خودساخته ای وشخصیت لوس نداری جلو روم اما باز مشکل ارتباطات واذیت شدن رو داشتم...رشته تخصصی من مدیریت کسب وکار بین الملل هست در واقع...اگه بخام مثال بزنم مثلا من یک مهمانی که دعوتم خب ابتدا که وارد میشیم وکسی منو نمیشناسه میشینیم معاشرت میکنیم واوضاع خوبه چون من راحت سرحرف رو باز میکنم وخونگرم ام بعدش اگه کسی بیاد منو معرفی کنه خب بالتبع سوال میپرسن راجب خودم وزندگیم ازم وبعد از جواب های من قشنگ حس میکنم که از م فاصله میگیرن اطرافیان یا پچ پچ میکنن یا اینکه اگه بعدش من یک نظر کوچیک بدم میگن بله بله ایشون فلانن نظرشون فنی هست وراستش حس تمسخر توش موج میزنه ویا میگن خب تک فرزند بودی بایدم به این جاها میرسیدی همه توجه خانواده با تو بوده.در صورتی که خانواده معمولی دارم که بزحمت منو حمایت کردن واقعا وسختی زیاد کشیدم برا رسیدن به موقعیت هام....تو ارتباطات کاری ومصاحبه های کاری قبلا ها هرجا میرفتم مدرک ام رو نمیگفتم چون گاهی رک مدیرش بهم میگفتن نمیخایم کسی بامدرک از ما بالاتر تو سازمان باشه وتو پروژه ها هم خیلیا راحت منو دور زدن .من طرح نوشتم وسررشته کار رو دادم دستشون ورفتن ودیگه ارتباط نگرفتن با من.....البته میدونم یک مقدارش فرهنگ کار وبحث اشتغال وایناست اما برام بحث ارتباطاتش پررنگ شده وهمه اینا باعث شده حس کنم یک مشکلی این وسط هست وحس میکنم دیگران اذیت نمیشن این منم که عذاب میکشم که چرا فلان اتفاق افتاد یا فلانی باهام حرف نمیزنه یا وسواس گرفتم که چطور رفتار کنم که مقبول واقع بشه.....بذارید مثال آخر رو هم بگم،دوستای نزدیکم تو یک عروسی با اینکه میدونن ومیبینن من چقد ساده با لباس ساده ومعمولی اومدم جلو روم میگن هرروز یک چیز میخری ،بچه پولداری،دکتری،غصه نداری توزندگیت اصلا،خوشبحالت کاش ما جای تو بودیم واز این چیزا ودقت کردم در صورتی که اصلا من قبلش جز احوالپرسی حرفی نزدم حتی یا شاید حتی مدت هاست اینهارو ندیدم که با خودم بگم فخر فروختم بهشون شاید ....باور کنید انقد ترسیده شدم حتی تو شبکه های اجتماعی هم عکس نمیدارم یا راجب خودم وزندگیم چیزی نمیذارم ونمیگم....این حس آزادیمو گرفته بخدا......