سلام مشاورین عزیز
اول از همه تشکر میکنم که وقتتونو در اختیار ما قرار میدید
من در حال حاضر شونزده سالمه همه چیز تا سه سال پیش درست پیش میرفت منم مثل باقی هم سن سالام بودم من در همه زندگیم از لحاظ گیریایی از اطرافیانم سرتر بودم متاسفانه اون زمان من باورمو به خدا از دست دادم و به دین و مذهب بی اعتقاد شدم یک سال تلاش کردم با خوندن قران و نماز باورمو نسبت به خدا به دست بیارم اما هیچ نتیجه ای نداد برعکس اون امیدی هم که ته قلبم بود رو از دست دادم الان هم شدیدا مشکل افسردگی دارم و نمیتونم هیچ کار مفیدی انجام بدم هیچ کاری رو بعد از یک هفته ول میکنم
بعدش شروع کردم به خوندن کتاب های فلسفه و یسری کتاب از روانشناس ها واقعا اون موقع نمیدونستم فلسفه چی هست در حد چند تا بحثی که تو تلوزیون دیده بودم فلسفرو میشناختم فقط به فکر میکردم که راه نجات من یک چیزی غیر از دینه البته بعدش متوجه شدم که باز هم گند بالا اوردم بعدش ذهنم پر بود از یسری اراجیف اعصاب خورد کن فکر میکردم زمانی که اینارو بخونم خودم صاحب نظر میشم و عقاید خودم رو میسازم مثل کسایی که تو تلوزیون میبینیم ولی فقط سردرگم تر از قبل شدم در کنار فلسفه کتابهای فروید رو هم خوندم و با روانکاوی اشنا شدم
خونوادم وضع مالی خوبی دارن و مهربونن ولی از زمانی که یادم میاد ازشون خوشم نمیومده این چند سال به ی مشکلی خوردیم اونم اینه که مادرم راز های خونوادگی مارو در اختیار فامیل میزاره به اصطلاح درد و دل میکنه این باعث بی اعتمادی شدید من به اونا شده و بعد از اون متوجه شدم روانشناس خونوادگی ما که مادرم و خاله هام پیشش میرفتن اطلاعات خصوصی منو در اختیار اونا گذاشته اولش فکر کردم چون زیادی حساس شدم اینجوری فکر کردم اما متاسفانه متوجه شدم خانم روانشناس صدا منو ضبط میکرده و در اختیار خونواده میزاشته
الان اضافه وزن دارم همش تو فکر خودکشی ام اراده ندارم
بعد از اون قضیه پیش ی مشاور به صورت مخفیانه رفتم ایشون بعد از هفت جلسه مشاوره منو کنسل کردن چون من اطلاعاتمو ناخوداگاه در اختیارشون نمی زاشتم ولی دست خودم نبود متاسفانه نمیتونستن منو درست درک کنن خونوادم بعد از اون قضیه گفتن نمیزاریم به روان شناس دیگه ای مراجعه کنی تو ابروی مارو بردی ولی من مقصر نبودم کار اونا غیر اخلاقی بود نه من همش منو متهم میکنن الان عضلاتم پرش داره ناخنامو میجوم
به علت بی اعتمادی شدید درمان من سخته
در ضمن خونوادم همش به من میگن خوشی زیر دلت زده ما زیادی تورو لوس بار اوردیم همش منو مقایسه میکنن و این که یکسره میگن زیادی بهت بها دادیم که الان اینجوری شدی همش مثال میزنن که تو بچگیشون هیچ کدوم از کار های رو که اونا برای من انجام دادن کسی واسشون انجام نداده
البته اونا خیلی به من لطف دارن و واقعا از هیچ کاری برای من دریغ نکردن
با شرایط الان اگر من به اسرار برای مراجعه به روانشناس جدید ادامه بدم اونا برخوردشون رو شدید تر میکنن و سرکوب میکنن خانواده من عادت دارن کسی باهاشون مخالفت کرد طردش کنن سر دو تا از عموهام این بلا اومده