نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: افکار منفی

911
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34705
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    افکار منفی

    ​سن :25 جنس :خانم/ لیسانس و خانه دار / ساکن :اصفهان / دو فرزند هستیم و فرزند دوم هستم


    سلام دختری که پدر و برادرم ناشنوا دارای بیماری شدید اعصاب هستند مشکل من این است که همیشه فکر های بد در ذهنم اذیتم می کند مثلا من مادرم خیلی مهربان است و من از بچگی وابستگی شدیدی به مادرم داشتم و همین باعث می شد که فکر کنم چون مادرم خوب است خدا ان را خیلی زود از من می گیرد بارها به خاطر همین ترس گریه می کردم ولی چند وقتی است نسبت به مادرم خیلی بهتر شده ام و من اصلا به خاطر شرایط پدر و برادرم خواستگار نداشتم و دوست داشتم ازدواج کنم خیلی دعا می کردم تا این که ا به ارزویم رسیدم و ازدواج کردم هفت ماه هست عقد کرده ام شوهر خیلی ظاهر خوبی دارد و اخلاقش هم خوب است ولی به من نگفت در باربری کار می کند و راه دور می رود گفت هر از گاهی می رود و اگر ازدواج کند دیگر نمی رود و نقاش هست البته نقاش هست ولی چون کار نیست با نیسان بار بیرون از شهر می برد که البته اون هم خیلی کم شده ولی من چون خیلی دوستش دارم دقیقا همون فکرهای که قبلا در مورد مادرم داشتم در ذهنم می یاد اصلا همیشه فکر می کنم اگر ادمی خوب باشه یا اگر یه ادمی را خیلی دوست داشته باشی خدا خوشش نمیاد برای همین از شغلش ناراحتم و خیلی گریه می کنم اما از طرفی هم می دانم که شوهر خیلی زنگ نیست و این کار را هم خیلی دوست دارد وقتی می رود خیلی قران می خوانم ولی باز هم استرس دارم و فکر بد سراغم میاد بعضی وقت ها می گم من ازدواج کردم که ارامش بگیرم ولی انگار ارامشم کمتر شده و کلا ادم خیلی ترسویی هستم اینا همه می دونند برای هر چیزی فکر بد سراغم میاد مثلا اگر شوهر بگه بیا بریم مسافرت به خاطر ترس از تصادف می گم نمیام یا به مثلا میگه با هواپیما بریم مشهد با خودم میگم اگه هواپیما سقوط کنه چی یا اگه اتوبوس تصادف کنه چی و دوست دارم تو خونه بشینم من خیلی افکار منفی دارم و از اینده می ترسم ترس از اینکه شوهر از من سرد شود یا او را به هر نحوی از دست بدهم از مرگ هم خیلی می ترسم من فکر می کنم اگر یک روز با شوهرم خوش باشم خدا تلافیش را از دلم در میاره و این افکار باعث می شه خیلی شاد نباشم تو را خدا بگین چیکار کنم که این فکر ها سراغم نیاد هر چی باخودم حرف می زنم می خوام روی خودم کار کنم باز هم نمیشه کمکم کنید ممنون میشم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : افکار منفی

    برای پیشرفت در کار یا احساس آرامش، بهترین راه این است که:
    1 . اگر احساس افسردگی، عصبانیت، ترس یا تصوری از هر چیز منفی می کنید، بپرسید چه چیز باعث نگرانی است .


    2 . وقتی که متوجه شدید که مساله چه بوده، خیلی راحت به خودتان بگویید: این افکار نه تنها به من کمکی نمی کند، بلکه مضر هم هست ; نباید به آن ها اجازه ورود بدهم و با تمام قدرت با آن ها مقابله کنید . همان ابتدای کار ضعیف می شوند که این هم پیشرفت خوبی است و با کمی تمرین پیشرفت های بیش تری هم می کنید .


    3 . مراقب افکار منفی بعدی باشید که شاید ده ثانیه یا ده دقیقه بعد به سراغتان بیاید و به همان روش قبلی عمل کنید . با علم به این که این افکار مخل آرامشتان است، در برابر آن ها مقاومت کنید و به آن ها بگویید: از ذهنم دور شوید ای پیام های بیهوده، مضر، ظالم و انرژی دزد! من مانع ارسال این پیام به خود می شوم . این ها هیچ سودی برای من ندارند . کلی هم به ضررم تمام می شوند .


    4 . باز هم مراقب باشید و ببینید افکار ناخودآگاهتان چه هستند; افکار اصلی که گرفتارشان هستید، چه هستند و بعد در برابر افکار مخرب مقاومت کنید .


    5 . متوجه شدم افکار منفی هر چند ثانیه یک بار به ذهنم خطور می کنند . اوایل، مقابله با آن ها به تنهایی بسیار مشکل بود; اما من نهایت تلاشم را کردم و باتمرین، در رویارویی با این افکار مضر و مزاحم، موفق تر شده ام .
    مرتب به خودم تلقین می کردم: در برابر افکار مزاحم و بی ارزش که اصلا هیچ فایده ای هم ندارند، مقاومت کن!


    6 . در ضمن تمرین مهارت، احساس می کنید قوی تر از گذشته شده اید و زودتر متوجه پیام های منفی می شوید که به ذهن خودآگاهتان راه پیدا می کند .
    7 . همچنین متوجه می شوید که راحت تر آن ها را شناسایی می کنید و در نتیجه، حتی مانع ورود آن ها به ضمیر خودآگاهتان می شوید و از آن جایی که به موقع جلوی آن ها را می گیرید، دیگر نمی توانند شما را شکست دهند; بنابراین احساس قدرت و نیروی بیش تری می کنید .


    8 . سرانجام این که متوجه می شوید که دوست دارید مچ این افکار را در همان ابتدای کار بگیرید و مانعشان شوید و ملاحظه می کنید که می توانید این کار را انجام دهید; زیرا آن قدر احساس خوبی دارید که می دانید بهتر است هر چه زودتر تمام این افکار را دور بریزید .


    9 . در طی چند روز من نه تنها توانستم آن ها را با ضمیر خودآگاهم شناسایی کنم، بلکه عادت به خلق این گونه افکار را هم در زمان کوتاهی ترک کردم . حالا دیگر به ذهنم راه پیدا نمی کنند و در عوض، به خاطر تلاشی که برای فکر کردن به افکار منفی کرده ام، احساس قدرت می کنم و این بهترین روش برای کمک به خودم در راه رسیدن به زندگی بهتر و احساس قوت است .


    10 . شما از تلاشتان احساس رضایت می کنید به محض این که بفهمید یکی از این افکار دارد وارد ضمیر ناخودآگاهتان می شود، تمام تلاشتان را صرف مبارزه با آن می کنید یا می توانید با فکر کردن به چیزهای بهتر، فکرتان را سرگرم کنید و آن وقت این فکر منفی معجزه می کند و بدون هیچ تاثیری بر روی شمااز بین می رود و آن وقت است که ملاحظه می کنید کارتان عالی بود و شادابی را که شاید مدت ها احساس نکرده بودید، حس می کنید .
    ممکن است به ذهن پرستاری این فکر خطور کند که هیچ کدام از گزارش های کاری اش را ننوشته، وقت زیادی هم ندارد . این یک فکر مخرب و مزاحم است که انرژی و انگیزه اش را از بین می برد . بنابراین ممکن است با خودش بگوید: ای افکار مزخرف از ذهنم بیرون بروید! من نیازی به یادآوری کارهای عقب افتاده ندارم . من این افکار منفی را نمی پذیرم . آنها نتیجه هر کاری را هم که الان دارم انجام می دهم، از بین می برند و انرژی ام را نیز هدر می دهند و مرا به احساس شکست و خستگی سوق می دهند . با این تمرین، این پرستار متوجه می شود که با مقاومت در برابر افکار منفی، مانع آن ها می شود و به خاطر تلاشش، احساس نیروی تازه، قدرت و نشاط می کند . این پاداش اوست و بدین ترتیب او می تواند بدون افکار منفی، حتی از کارش لذت هم ببرد . بعد از مدت کوتاهی او پی می برد که این عادت بد (ایجاد افکار منفی) را از بین برده و در کارش مشتاق تر و استوارتر می شود . باور کنید که این روش برای شما هم سودمند است . امتحانش کنید . من مثل آن مادری نیستم که سه بچه کوچک دارد . . . او هم می تواند از این طرز فکر استفاده کند و از روش فکر نکردن سود هم ببرد . یعنی به خود می گوید: آن قدر به من یادآوری نکنید که هنوز چه کارهایی را انجام نداده ام . چه فایده ای دارد که بفهمم کارهای خانه هنوز انجام نشده اند . این کار بی فایده است و فقط کاری را که الان دارم انجام می دهم، خراب می کند . این افکار باافکار منفی که خودمان ایجاد می کنیم، به وجود می آیند و زمینه ای می شوند برای احساس ندامت و خستگی روحی . دلیل به وجود آمدن این افکار هر چه هست، بهایش هم سنگین است، بسیار سنگین!


    مثلا خود من در به وجود آوردن بیماری افسردگی مزمن و خفیف در خودم دخیل بودم . بنابراین افکار مزاحم را جست و جو کنید . وقتی که احساس درد سختی می کنید، با آن مبازه کنید و آن را نپذیرید . به مراقبتتان ادامه دهید و مانع دخالت این پیام ها در زندگی شوید ملاحظه کنید که دارید قوی تر می شوید و به این نیروها اجازه دهید تا حتی در پیشرفت شما در روش فکر نکردن، یاریتان کند . از بقیه زندگی با شادی، اشتیاق و نیروی بیش تر لذت ببرید و به اوج خوشبختی هم فکر نکنید .


    باید اثر این روش را بلافاصله بعد از چند ساعت حس کنید; همان طور که در مورد من این طور بود . چهار ساعت تلاش مرا به شادی رساند . در خود احساس قدرت مجددی می کردم و این به من در نبرد علیه افکار بد شجاعت داد .
    در آخر می بینید که آن افکار به ضمیر خودآگاه شما نمی آیند و بدین وسیله خودتان را از شر رفتار مخرب و زیان باری که ناآگاهانه در طول زندگی داشته اید، نجات می دهید . موفق باشید و خوب فکر کنید .



    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-22354282
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  3. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30544
    نوشته ها
    653
    تشکـر
    498
    تشکر شده 470 بار در 269 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : افکار منفی

    نقل قول نوشته اصلی توسط الی گرفتار نمایش پست ها
    ​سن :25 جنس :خانم/ لیسانس و خانه دار / ساکن :اصفهان / دو فرزند هستیم و فرزند دوم هستم


    سلام دختری که پدر و برادرم ناشنوا دارای بیماری شدید اعصاب هستند مشکل من این است که همیشه فکر های بد در ذهنم اذیتم می کند مثلا من مادرم خیلی مهربان است و من از بچگی وابستگی شدیدی به مادرم داشتم و همین باعث می شد که فکر کنم چون مادرم خوب است خدا ان را خیلی زود از من می گیرد بارها به خاطر همین ترس گریه می کردم ولی چند وقتی است نسبت به مادرم خیلی بهتر شده ام و من اصلا به خاطر شرایط پدر و برادرم خواستگار نداشتم و دوست داشتم ازدواج کنم خیلی دعا می کردم تا این که ا به ارزویم رسیدم و ازدواج کردم هفت ماه هست عقد کرده ام شوهر خیلی ظاهر خوبی دارد و اخلاقش هم خوب است ولی به من نگفت در باربری کار می کند و راه دور می رود گفت هر از گاهی می رود و اگر ازدواج کند دیگر نمی رود و نقاش هست البته نقاش هست ولی چون کار نیست با نیسان بار بیرون از شهر می برد که البته اون هم خیلی کم شده ولی من چون خیلی دوستش دارم دقیقا همون فکرهای که قبلا در مورد مادرم داشتم در ذهنم می یاد اصلا همیشه فکر می کنم اگر ادمی خوب باشه یا اگر یه ادمی را خیلی دوست داشته باشی خدا خوشش نمیاد برای همین از شغلش ناراحتم و خیلی گریه می کنم اما از طرفی هم می دانم که شوهر خیلی زنگ نیست و این کار را هم خیلی دوست دارد وقتی می رود خیلی قران می خوانم ولی باز هم استرس دارم و فکر بد سراغم میاد بعضی وقت ها می گم من ازدواج کردم که ارامش بگیرم ولی انگار ارامشم کمتر شده و کلا ادم خیلی ترسویی هستم اینا همه می دونند برای هر چیزی فکر بد سراغم میاد مثلا اگر شوهر بگه بیا بریم مسافرت به خاطر ترس از تصادف می گم نمیام یا به مثلا میگه با هواپیما بریم مشهد با خودم میگم اگه هواپیما سقوط کنه چی یا اگه اتوبوس تصادف کنه چی و دوست دارم تو خونه بشینم من خیلی افکار منفی دارم و از اینده می ترسم ترس از اینکه شوهر از من سرد شود یا او را به هر نحوی از دست بدهم از مرگ هم خیلی می ترسم من فکر می کنم اگر یک روز با شوهرم خوش باشم خدا تلافیش را از دلم در میاره و این افکار باعث می شه خیلی شاد نباشم تو را خدا بگین چیکار کنم که این فکر ها سراغم نیاد هر چی باخودم حرف می زنم می خوام روی خودم کار کنم باز هم نمیشه کمکم کنید ممنون میشم
    ببنید شما خودتون قبول دارید که خدا همچین کاری نمیکنه

    خودتون قبول دارید افکارتون اشتباهه و فقط یه چیزیه که هی گیر دادید و میان سراغتون الکی الکی

    پس باید به این افکار منفی و در یک کلام چرندیات فک نکرد.

    حالا می دونید چرا این افکار هی میاد سراغتون با اینکه میدونید چرنده؟ با این که می دونید صحت نداره؟

    چون با اومدن این افکار شما ناراحت میشید. شما این افکار رو قبول نداردی و هیچ اعتقادی بهشون ندارید و مطمئن هستید که فقط یه جور وسواس هست که هی میان و میرن... پس وقتی اومدن سراغتون تمرین کنید که ناراحت نشید. بیخیال باشید.

    به خودتون بگید من که میدونم این حرفا چرنده... من که می دونم این چیزا صحت نداره و فقط یه جور افکار هستن که بیشتر دارن منو اذیت میکنن تا منو سالم نگه دارن و شاد... پس وقتی اومدن چرا ناراحت بشم؟ مگه واقیعته که ناراحت بشم. مگه این افکار درسته که بخوام ناراحت بشم؟ مثل اینکه یکی به آدم فحش میده مثلا میگه الاغ. آیا واقعا من الاغم؟ نه. پس چرا ناراحت بشم وقتی این حرف درست نیست و واقعیت نداره. من آدمم. حالا هی بیام بگم نکنه من واقعا آدم الاغی باشم و ... این افکار تکرار شونده رو باید مهار کرد با بیخیالی

    ینی این افکار پوچ وقتی اومدن سراغتون اصلا ناراحت نشید و بگید پناه می برم به خدا از شر این افکار پوچ... اگه باز هم اومدن ناراحت نشید... خودتونو سرگرم یه چیز دیگه کنید... بیخیال باشید. اگه بیخیال باشید و بهش توجه نکنید کم کم خودش گورش گم می کنه میره.

    نماز و دعا و عباداتون رو هم داشته باشید.. چون انسان واقعا به این چیز ها نیاز داره.

    با همسرتون هم اگه مشکلی نمیاد و اگه میتونید این مشکلتون و دلواپسیتون رو در میون بذارید و ازش بخواهید کمکتون کنه...

    پس با اومدن این افکار خونسرد باشید. خونسرد خونسرد. راه های خونسردی رو یاد بگیرید.

    مخکم و سریع جملات مثبت تو ذهنتون تکرار کنید هر وقت عصبیتون کردن این افکار و ناراحتتون کردن... یه دقیقه تکرار کنید افکار مثبت رو نیروی مثبت بهتون بر می گرده و انرژی می گیرید... جملاتی مثل: من خونسردم چون این افکار چرنده... من زیر بار افکار چرند نمیرم. من خدا رو دارم... والله خیر حافظا و هو ارحم الرحمین...

    التماس دعا.
    امضای ایشان



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد