نوشته اصلی توسط
تانیا1362
سلام من 14 هفته باردارم . یکسال و نیمه ازدواج کردم و الان مشکلات خیلی زیادی با خانواده شوهرم و خودش یدا کردم. از اول زندگیمون مادرش آدمی بود که دخالت میکرد تیکه و طعنه میزد و منو با عروس خواهرش و خواهر زادش و هرکی... مقایسه میکرد و خلاصه امکان نداشت من ایشونو ببینم و یه ناراحتی برام نباشه . بعضی مواقع من جواب میدادم یا نه هیچی نمیگفتم و بعضی موقع هم شده بود اخم و تخم کنم یا بعدش به شوهرم گله و شکایت کنم که اغلب حقو به من میداد و میگفت یه گوشت در باشه و یکی دروازه . سر هر چیزی به من گیر میداد و کار داشت از تمیزی خونه تا ایینکه چی خوردیم حدکوراسیون خونمون چی خریدیمم کجای خونه غذا میخوریم کجا میریم و ... یه چیرایی که باورتون نمیشه.
با اینکه من اعتراضمیکردم شوهرم هیچ واکنشی نشون نمیداد. تا اینکه گیر داد به اینکه چرا بچه دار نمیشبد و میگفت حتما تو مشکلی داری و برو دوا درمون کن . من حامله که شدم وقتی به مادرشوهرم خبرو دادیم اصلا خوشحال نشد. و این تازه اول بدبختی من بود.
الان تقریبا 3 ماهمه و تو این 3 ماه همش اذیت نیکنن منو .
مثلا ما رفتیم یه دکتری که شلوغ بود و شب هم میخواستیم بریم خونه اونا و دیر رسیدیم وقتی در را باز کردن شروع کردن به سرزنش که بحای اینکه از ما بپرسی سر خود رفتی یه دکتر و نمیخواد تو که چیزیت نیست وپس زنا تو مزرعه چطور میزاییدن و هزار حرف دیگه .منم خیلی ناراحت شدم و اخم و تخم کردم .
بعد از اون یه مهمونی اقوام ایشون بود که بازم مادرش به من اخم کرد و منم بهش محل نذاشتم. اونجا خوردم زمین حتی نیامد بپرسه تو و بچه زنده اید یا مرده . بعدشم من هماتوم گرفتم و باید استراحت میکردم که رفتم خونه مادرم و بعد از چند روز به شوهرم زنگ زدن که اونجا پیشش نمون و برگرد خونتون و وقتی تنها خونه بود اومدن خونه ما و چند ساعتی صحبت کردن . بعد از اون شوهرم کاملا رفتارش تغییر کرده و میگه تو رفتارت ناشایست بوده و اونا هیچ کاری نکردن و همش با من دعوا میکنه
الان 3 ماهه اصلا حال منو نمیپرسن و اتفاقا رو کردن بهونه. میان دم در خونمون یکساعت با شوهرم صحبت میکنن و میرن اونم اخلاقش عوض میشه
حالا بدون اینکه مورد جدیدی پیش بیاد پدرشوهرم رفته پیش پدرم و هر چیز ریزی که از اول اتفاق افتاده و کلی چرت وپرت به پدرم گفته و اینکه به من 2 ماه مهلت میده و باید طلاق بگیریم و ابنکه کلی من ایراد داشتم الانم مهم نیست بچه بمیره یا بمونه اگرم بچه بیاد مال خودمه فقط نمیدونم چرا الان یادشون افتاده و اگه اینطوری فکر میکردن چرا انقدر اصرار کردن بچهدار شید الان میگن. سقط بشه چیزی که منو آزار میده اینه که شوهرم کاملا پشت اوناست و داره هر روز با من دعوا میکنه و میگه تقصیر توه همه چیز و من با پدر مادرم یکی ام و هر تصمیمی اونا بگیرن اجرا میکنم .اثلا پشت من نیست و از این رو به اون رو شده . هرچی بهش نیگم اینهمه استرس بذا بچه یمه اصلا براش مهم نیست اونکه برا بچه میمرد
بهش میگم تو 35 سالته چرا میگی ما نمیتونیم خودمون تصمیم بگیریم و همه چی باید با دخالت خانواده ها باشه میگه من مستقل نیستم
من الان بیشتر از همه نگران بچمم که با اینهمه فشار عصبی و استرس چی میشه سالم میمونه واینکه بدنیا بیارمش چی میشه پدری نداره که پشت اون و مادش باشه و ممکنه اینا اذیتش کنن و اگه طلاقمونو بگیرن این بچه چی میشه
بخدا دارم دیوونه میشم