نمایش نتایج: از 1 به 13 از 13

موضوع: خانواده شوهرم اصلا منو نمیبینن!!

3863
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2017
    شماره عضویت
    35268
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    قطع رابطه با خانواده شوهرم ..از دستشون خسته شدم

    سلام
    من حدوده سه ساله عقد ویکسال عروسی کردیم
    خدارو شکر خودمون با هم خوبیم و مشکلی نداریم..مشکل ما فقط خانواده همسرمه که باعث ناراحتیه هر دو ماشده
    تو این چند وقت تا حالا موارد ریز و درشت زیادی بوده که هرکدوم از اونا اگه میخواستم باید براش یه تاپیک میزدم ولی به هر حال برطرفش کردم که یا من گذشت کردم و یا همسرم با صحبتاش منو راضی کرده..خلاصه هیچ وقت از سمت اونا نبوده و همیشه ما باید کوتاه میومدیم
    این مورد اخر که واقعا منو ناراحت کرده و واقعا نمیتونم از روش بگذرم و راهنمایی میخوام ازتون

    همسرم به مدت ده روز یک سفر کاری خارج از کشور به چین رفته توی این 10 روز فقط 2 بار به من مادرشوهرم زنگ زد اونهم کار دیگه ای با من داشت که یه دفعش یه ادرسی میخواست..یه دفعه دیگش هم یه وسیل ای که بهم زنگ زد که تعارف هم کرد بیا خونه ما که من گفتم سختمه و نمیتونم رانندگی کنم و بیام(خونه اونا 2 ساعت تا محل کارم فاصلست و من توانایی رانندگی به این مسافت و زمان رو ندارم..مسیرای کوتاهو خودم تنها رانندگی میکنم)
    پنجشنبه که تعطیل بودم زنگ زد که امروز تعظیلی بیا..من هم خونه مادرم بودم که هم گفتم پلاک ماشینم نمیخوره هم راه بهم دوره سختمه وگرنه هم خیلی دوست دارم بیام و هم حوصلم سر میره تو تعطیلی اگر کسی بتونه بیاد دنبالم حتما میام(برادر شوهرم بیکار تو خونست)که اونم بهونه اورد نه کسی نیستو اگرم کسی بیاد پلاکمون نمیخوره و خودت یجوری بیا و برگشتن ما میبریمت( هیچوقت زوج و فرد مانع از ماشین بیرون بردن خودشون نشده و نزدیک 2 ملیون جریمه دارن)

    که من گفتم نمیتونم خودم بیام بلد نیستم( تا حالا نرفتم تنهایی) بعدش هم شروع کرد غصه خوردن برا پسرش که غذاهای اونجارو دوست نداره و گشنه مونده که منم بهش گفتم اون مرده از پس کارای خودش بر میاد من زنم اینجا تنهام
    و دوباره بهم گفت خونتون برو سر بزن که باز هم من گفتم تنهام و نمیتونم گفت به داداشت بگو ببردت که گفتم برادرم نیست(پدر و مادر من مسن هستن و برادرم هم ماموریت رفته بود)

    خلاصه تموم شد و من تمام جمعه که هم پدر شوهرم بیکار خونست هم برادر شوهرم و هم پلاک ماشینشون مشکلی نداره منتظر بودم که یه زنگی به من بزنن و یا بیان دنبالم هیچ کاری نکردن

    من خیلی از این قضیه ناراحت شدم که حالا که شوهرم نیست اینجا اصلا هوامو نداشتن و یه سوال از من نپرسیدن که چیزی لازم دارم یا پول دارم یا نه(چون اخر برج بود پولم تموم شده بود وگرنه اژانس میگرفتم و میرفتم تا گله ای پیش نیاد.روم هم نمیشد از خانوادم بگیرم)
    و مشکل اینجاست این خانواده همیشه حق به جانب و مغرورن وبا اکثر فامیلاشون هم قطع رابطه ان چون همیشه بقیه بدن و اینا خوب و کلا رفتارای زننده و ناشایست زیادی انجام دادن و همیشه از ما توقع همه کاری دارن و اگر از موضوعی ناراحت بشن سریع به همسرم زنگ میزنن و باهاش داد و بیداد میکنن... کلا من به عمرم همچین خانواده ای نه دیدم نه شنیدم

    همسرم میگه ار بیمعرفتیشون بوده و بهشون تذکر هم داده ولی اونا میگن خودش نیومده ما بهش گفتیم کلا حرف زدن باهاشون فایده ای نداره

    حالا من تصمیم دارم یه مدت خونشون نرم (همسرم بره مشکلی ندارم)..تا متوجه رفتار زشتشون بشن و هم من مدتی از کاراشون راحت بشم و به ارامش برسم
    میدونم این موضوع خوب نیست و تا حالا با اینکه بدیهای زیادی دیدم ازشون نه تا حالا قهری کردم نه حاضر جوابی نه اعتراضی ولی برای این موضوع اصلا تحمل حتی یک لحظه دیدنشونو ندارم خیلی بی انصافی کردن برام و اصلا نمیتونم ببخشمشون

    (لطفا نگید جوابشونون بدم چون اگر من جواب بدن اونا صد تا جواب میدن و اصلا ملاحظه هیچیوندارن و من نمیخوام رومون بهم باز بشه)
    ویرایش توسط mari1396 : 05-20-2017 در ساعت 03:21 PM

  2. بالا | پست 2


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,915 بار در 982 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خانواده شوهرم اصلا منو نمیبینن!!

    سلام عزیزم .

    اول اینکه خیلی خوبه که نمیخوای کاری کنی تا حرمتها از بین بره و این نشون میده که زن عاقلی هستی
    اما اگه حرفی توی دلت هست و مطمئنی منطقیه نزار توی دلت بمونه و با حفظ احترام و ادب جرأت مندانه حرفتو بگو!
    پیشنهاد میکنم این تاپیک که واسه یکی از دوستان همین سایت هست رو بخونی
    http://forum.moshaver.co/f124/%D8%A8...tml#post240614

    دوم اینکه یک سوال واسم پیش اومده اینکه شما فقط واسه اینکه خونواده همسرت در حالی که شرایطشو داشتن بیان دنبالت و نیومدن یا احوالتو نپرسیدن ناراحتی؟

    البته طبیعتا خلق و خو و اولویتهای آدما در معاشرت و رفتار با دیگران متفاوته و ممکنه همونقدر که چنین موضوعی از نظر یک نفر بی اهمیت باشه برای شما خیلی مهم باشه و هیچ ایرادی هم بهش نیست؛

    اما خوب شاید واقعا منظورشون بی احترامی به شما نبوده و به هر دلیلی نمیتونستن میزبان شما باشن؛
    شاید مشکلی داشتن که میخواستن تنها باشن؛
    یا هر دلیل دیگه ای.....

    اما حتی اگر این رفتار عمدی هم بوده باشه و عمدا قصد بی توجهی به شما رو داشته باشن هم شما گفتی که تا حالا رفتارای خوبی با شما نداشتن و خیلی مسائل ایجاد کردن و حتی با همه قطع ارتباطن پس چنین رفتاری برای چنین اشخاصی میتونه خیلی طبیعی باشه و نمیشه انتظار دیگه ای داشت!

    من همیشه نظرم اینه وقتی در خانواده همسر ٬کسی رفتار ناشایستی انجام میده باید سعی کنی بدون ایجاد تنش و درگیری درکش کنی!

    قطعا یک انسان نرمال چنین رفتاری انجام نمیده و چنین رفتارهایی منشأ روحی روانی دارن !

    یک آسیبی وارد شده ٬ حل نشده و در نتیجه ش رفتارهای آسیب زننده ایجاد شده!

    اینکه میگم درک کنی دلیلش اینه که شما سالهای سال با اون خونواده در ارتباطی و باهاشون یه جورایی زندگی میکنی و نمیتونی درگیری و تنش ایجاد کنی چون آرامش خودت و کل خونواده اینجوری بهم میریزه و روز به روز به درگیری و اختلافات اضافه میشه؛
    و از طرفی هم اگه بخوای تحمل کنی و حرص بخوری اذیت میشی و خودت آسیب میبینی؛

    در واقع با درک کردن حتی اگه ناراحت بشی زود فراموش میکنی چون بهشون حق میدی که به دلیل مشکلات روحی که دارن چنین رفتار ی هم داشته باشن؛
    و هر جایی هم که نیاز ببینی جرأتمندانه و در کمال ادب و احترام حرفتو میگی و کشش هم نمیدی و تمام!

    دیگه هیچی اذیتت نمیکنه

  3. 2 کاربران زیر از رامونا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34700
    نوشته ها
    1,062
    تشکـر
    842
    تشکر شده 530 بار در 398 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : قطع رابطه با خانواده شوهرم ..از دستشون خسته شدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط mari1396 نمایش پست ها
    همسرم به مدت ده روز یک سفر کاری خارج از کشور به چین رفته توی این 10 روز فقط 2 بار به من مادرشوهرم زنگ زد اونهم کار دیگه ای با من داشت که یه دفعش یه ادرسی میخواست..یه دفعه دیگش هم یه وسیل ای که بهم زنگ زد که تعارف هم کرد بیا خونه ما که من گفتم سختمه و نمیتونم رانندگی کنم و بیام(خونه اونا 2 ساعت تا محل کارم فاصلست و من توانایی رانندگی به این مسافت و زمان رو ندارم..مسیرای کوتاهو خودم تنها رانندگی میکنم)
    پنجشنبه که تعطیل بودم زنگ زد که امروز تعظیلی بیا..من هم خونه مادرم بودم که هم گفتم پلاک ماشینم نمیخوره هم راه بهم دوره سختمه وگرنه هم خیلی دوست دارم بیام و هم حوصلم سر میره تو تعطیلی اگر کسی بتونه بیاد دنبالم حتما میام(برادر شوهرم بیکار تو خونست)که اونم بهونه اورد نه کسی نیستو اگرم کسی بیاد پلاکمون نمیخوره و خودت یجوری بیا و برگشتن ما میبریمت( هیچوقت زوج و فرد مانع از ماشین بیرون بردن خودشون نشده و نزدیک 2 ملیون جریمه دارن)

    که من گفتم نمیتونم خودم بیام بلد نیستم( تا حالا نرفتم تنهایی) بعدش هم شروع کرد غصه خوردن برا پسرش که غذاهای اونجارو دوست نداره و گشنه مونده که منم بهش گفتم اون مرده از پس کارای خودش بر میاد من زنم اینجا تنهام
    و دوباره بهم گفت خونتون برو سر بزن که باز هم من گفتم تنهام و نمیتونم گفت به داداشت بگو ببردت که گفتم برادرم نیست(پدر و مادر من مسن هستن و برادرم هم ماموریت رفته بود)

    خلاصه تموم شد و من تمام جمعه که هم پدر شوهرم بیکار خونست هم برادر شوهرم و هم پلاک ماشینشون مشکلی نداره منتظر بودم که یه زنگی به من بزنن و یا بیان دنبالم هیچ کاری نکردن

    من خیلی از این قضیه ناراحت شدم که حالا که شوهرم نیست اینجا اصلا هوامو نداشتن و یه سوال از من نپرسیدن که چیزی لازم دارم یا پول دارم یا نه(چون اخر برج بود پولم تموم شده بود وگرنه اژانس میگرفتم و میرفتم تا گله ای پیش نیاد.روم هم نمیشد از خانوادم بگیرم)

    به نظرم در این مورد شما حساسید و تا حدودی انتظارات زیادی دارید
    امضای ایشان
    من مثل خیلی از کاربرای دیگه دانش و تخصصی تو مشاوره ندارم و فقط نظر خودمو میگم


    برای کسانی که قوانین سرسختانه در زندگی شون میذارن:

    به جای تمرکز بر روی نتایج ، به تلاش های خود بیندیشیم و برنامه ریزی کنیم.
    نگاه به گذشته، افسردگی و نگاه به آینده ، اضطراب ایجاد می کند، چون نه قادر به تغییر گذشته ایم و نه به آینده آگاهی داریم.


  5. کاربران زیر از آرش67 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : خانواده شوهرم اصلا منو نمیبینن!!

    چه دنیای برعکسی...

    خدایا چی رو به کی میدی استغفرالله ربی و اتوب الیه

    برعکس شما ما هرچی به عروسمون اصرار میکنیم که بیاد خونمون نمیاد...حتی به زور هم جواب تلفنامون رو میده

    حتی وقتی هم ماشین نداشتیم مامانم خودش میرفت دنبالش ( چون خونشون نزدیکه دوکوچه پایین تر) با اینکه پاش درد میکرد ولی نمیومد

    حتی حتی حتی داداشمم میگه نباید بهش بگین!!!!

    ماهم دیگه خیلی وقته سراغشو نمیگیریم...فقط داداشم خودش میاد خونه! دیگه حتی بهش زنگ هم نمیزنیم...چون خودش مستقیم و غیر مستقیم گفته اینجوری راحت ترم!!!

    بخدا آدم این چیزا رو میشنوه خیلی متعجب میشه

    من یه وقتی میخواستم باهاش صمیمی بشم...ولی انقدر یخ برخورد میکنه که دیگه آدم روش نمیشه...حتی یادمه تو همین تاپیکها گفتم رابطمون باهم خوبه

    ولی الان که چن سال گذشته...میبینم این ما بودیم که همش سراغ اون میرفتیم...خودش اصلا دلش نمیخواد

    ببخشید من سر درد دلم باز شد...خیلی ناراحت شدم که با شما اینجوری رفتار میکنن

    به نظرم به دل نگیرید...همین که با شوهرتون خوب هستین خودش کلی می ارزه...ولی تا جایی که میتونین شما خوبی کنین...بالاخره خوبی جواب خودش رو پس میده

    بخدا خیلی مهمه که عروس چه رفتاری نشون میده...خیلی تو دل خانواده شوهر تاثیر میذاره...اصلا کاری نکنین که اونا از شما به دل بگیرن

    خیلی مهمه که احترام و حرمت ها حفظ بشه...اگه بهتون احترام نمیذارن شما نمیگم بی احترامی کنین...ولی عادی باشین

    شاید به قول رامونا مشکلی چیزی دارن...ولی شما اصلا بی احترامی نکنین معمولی باشید...ان شاءالله حل بشه مشکلتون

  7. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2017
    شماره عضویت
    35268
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانواده شوهرم اصلا منو نمیبینن!!

    ممنونم عزیزان
    من رفتارای خیلی بدتر از این هم ازشون دیدم..حتی روز عروسی اومدن جلو مهمونا شروع کردن با من دعوا کردن که چرا انقدر دیر از اتلیه اومدید و یه سری حرفای دیگه..ولی من فقط بهشون لبخند زدم..هرچی اونا میگفتن هیچی نمیگفتم
    بعد دوباره خواهرشوهرم اومد راجع به یکی از فامیلای من که بهش گفتن باید جاتو عوض کنی و اون عوض نکرده گفت من فقط بهش گفتم ما الان نمیتونیم کاری کنیم ما عروس دومادیم جز اعصابمون خورد میشه..داد سر من زدو دستشو گرفت بالا برام خطو نشون کشیدو قهر کرد رفت...که ایکاش قهرش دایمی میموند(از من 6 سال کوچیکتره)
    من فقط سکوت کردم الان هم دیدم چه کار خوبی کردم چون کسی نه میفهمید اونا چی گفتن نه تو فیلم مشخص بود ولی همه منی که عروس بودمو میدیدن

    اقای ارش اگه شما همسرتون 10 روز تنها بود و خانوادتون بهش اهمیت نمیدادن و هیچ نه بهش سر میزدن نه سراغ گرفتنی هم باز این حرفو میزدید؟

    همسر من همیشه بهشون رسیده..همیشه حتی بارها پیش اومده برا عروسیا رفته دنبال اونا که با اژانس نخوان اینطرف اونطرف برن..ولی من خودم با اژانس رفتمو اومدم
    الان هم که که رفت سفر بهش سفارش خرید دادن..اگر هم نخره کلی بهش غر میزنن حتما زنت نذاشته
    عید ما لب مرز رفته بودیم بهشون زنگ زدیم چیزی لازم دارید بخریم خلاصه سفارش چندتا چیز دادن من سعی کردم بهترینشو بخرم که حرفی توش نباشه..وقتی اوردیم انقدر روش ایراد گذاشتن و بهانه گیری کردن و گفتن ایرانیش که بهتره و کلی این حرفا
    وقتی بهشون گفتیم ما سوغاتی براتون اوردیم و فهمیدن قرار نیست پولی گرفته بشه دیگه چیزی نگفتن
    من همیشه سعی کردم بهشون خوبی کنم.. بارها حرفا و کنایه های خیلی بد و زشت به من گفتن که حتی همسرم هم به مادرش شکایت کرده همون لحظه ولی من فقط سکوت کردم و جوابی ندادم
    همیشه هواشونو داشتم خونشون هردفعه میریم کلی کمک میکنم ولی باورتون نمیشه اون سه ساعتی که اونجاییم برام جهنمه...همیشه حرفایی میزنن و مطمینم از قصد میزنن که منو ناراحت کنن
    اینم بگم من از لحاظ کار و تحصیلات و سطح خانوادگی و قیافه نه تنها از خودشون بلکه از تمام اقوام و اشنایانشون هم در رده بالاتری قرار دارم...ولی مدام همیشه خواهر شوهرم و یا دختر همسایه رو با من مقایسه میکنه و اونارو نسبت به من برتری میدن
    حتی به من بارها گفتن تو عروسیت اصلا خشگل نشده بودی و دختر من از تو بهتر شده بود(در صورتیکه هنوزم هرکسی عکس منو میبینه تعریف میکنه و اسم ارایشگاه میپرسه)
    واقعا الان موندم منی که این همه سکوت کردم و چیزی نگفتم و سعیکردم بهشون خوبی کنم تا کی باید به این موضوع ادامه بدم؟ چون رفتارای اونا نه تنها بهتر نشده بلکه بدترهم شده
    احساس میکنم حق من داره ضایع میشه..چون واقعا هردفعه درسته تو ظاهر نشون نمیدم ولی از درون خورد میشم و تا چند روز حالم بده..بارها هم به همسرم گفتم که بارها هم باعث دعوا بینمون شده و به من میگه مادرمه نمیتونم بندازمشون دور و حق رو به من میده فقط به من میگه تو ببخش تو کوتاه بیا...ولی واقعا دیگه نمیتونم...

  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2017
    شماره عضویت
    35268
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانواده شوهرم اصلا منو نمیبینن!!

    رامونا عزیز ممنونم از راهنماییهات من هم تا الان سعی کردم درکشون کنم ولی اونا هیچوقت درکی از من نداشتن..چند باری شده من مریض شدم ونتونستیم بریم خونشون نه تنها حال منو نپرسیدن بلکه به همسرم گفتن خودشو میزنه به مریضی که نیاد خونمونو جلو فامیلامون ابرومون ببره
    یا یه دفعه بهم گفت شما میاید خونه شهرستانم (یه خونه شهرستان دارن و سالی چندبار میرن) خیلی هم زحمت برام ایجاد میشه و کارم زیاد میشه ولی به خاطر حرف مردم بیاید سالی جندبار که پشت سرمون حرف نزنن

    رامونا عزیزم من چه باشوخی چه مودبانه هرباری هم جواب دادم اونها باز جواب منو دادن وهمیشه اخرین جمله از سمت اونا بوده و من همیشه کوتاه اومدم...

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34700
    نوشته ها
    1,062
    تشکـر
    842
    تشکر شده 530 بار در 398 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : خانواده شوهرم اصلا منو نمیبینن!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط mari1396 نمایش پست ها
    اقای ارش اگه شما همسرتون 10 روز تنها بود و خانوادتون بهش اهمیت نمیدادن و هیچ نه بهش سر میزدن نه سراغ گرفتنی هم باز این حرفو میزدید؟

    همسر من همیشه بهشون رسیده..همیشه حتی بارها پیش اومده برا عروسیا رفته دنبال اونا که با اژانس نخوان اینطرف اونطرف برن..ولی من خودم با اژانس رفتمو اومدم
    الان هم که که رفت سفر بهش سفارش خرید دادن..اگر هم نخره کلی بهش غر میزنن حتما زنت نذاشته
    عید ما لب مرز رفته بودیم بهشون زنگ زدیم چیزی لازم دارید بخریم خلاصه سفارش چندتا چیز دادن من سعی کردم بهترینشو بخرم که حرفی توش نباشه..وقتی اوردیم انقدر روش ایراد گذاشتن و بهانه گیری کردن و گفتن ایرانیش که بهتره و کلی این حرفا
    وقتی بهشون گفتیم ما سوغاتی براتون اوردیم و فهمیدن قرار نیست پولی گرفته بشه دیگه چیزی نگفتن
    من همیشه سعی کردم بهشون خوبی کنم.. بارها حرفا و کنایه های خیلی بد و زشت به من گفتن که حتی همسرم هم به مادرش شکایت کرده همون لحظه ولی من فقط سکوت کردم و جوابی ندادم
    همیشه هواشونو داشتم خونشون هردفعه میریم کلی کمک میکنم ولی باورتون نمیشه اون سه ساعتی که اونجاییم برام جهنمه...همیشه حرفایی میزنن و مطمینم از قصد میزنن که منو ناراحت کنن
    اینم بگم من از لحاظ کار و تحصیلات و سطح خانوادگی و قیافه نه تنها از خودشون بلکه از تمام اقوام و اشنایانشون هم در رده بالاتری قرار دارم...ولی مدام همیشه خواهر شوهرم و یا دختر همسایه رو با من مقایسه میکنه و اونارو نسبت به من برتری میدن
    حتی به من بارها گفتن تو عروسیت اصلا خشگل نشده بودی و دختر من از تو بهتر شده بود(در صورتیکه هنوزم هرکسی عکس منو میبینه تعریف میکنه و اسم ارایشگاه میپرسه)
    واقعا الان موندم منی که این همه سکوت کردم و چیزی نگفتم و سعیکردم بهشون خوبی کنم تا کی باید به این موضوع ادامه بدم؟ چون رفتارای اونا نه تنها بهتر نشده بلکه بدترهم شده
    احساس میکنم حق من داره ضایع میشه..چون واقعا هردفعه درسته تو ظاهر نشون نمیدم ولی از درون خورد میشم و تا چند روز حالم بده..بارها هم به همسرم گفتم که بارها هم باعث دعوا بینمون شده و به من میگه مادرمه نمیتونم بندازمشون دور و حق رو به من میده فقط به من میگه تو ببخش تو کوتاه بیا...ولی واقعا دیگه نمیتونم...

    شما میگی اونا بهت زنگ زدن و شما خودت نرفتی و انتظار داشتی که برادر شوهرت یا پدرشوهرت بیان دنبالت که این انتظار بیجاییه مخصوصا اینکه از قبل هم رابطه تون صمیمی نبوده

    شما عروس خانواده هستی و همسر شما پسر خانواده هست اینکه پسر به خانوادش تا حدی کمک کنه طبیعیه و شما در این مسائل نباید مقایسه کنی اگه همسرتون هواتون رو داره ، خب چه اشکالی داره به خانوادش هم کمک کنه؟

    این هم مشخصه که خانواده همسرتون رفتارهای درستی نداشتند اما مهم اینه که همسرتون حق رو به شما می دن
    امضای ایشان
    من مثل خیلی از کاربرای دیگه دانش و تخصصی تو مشاوره ندارم و فقط نظر خودمو میگم


    برای کسانی که قوانین سرسختانه در زندگی شون میذارن:

    به جای تمرکز بر روی نتایج ، به تلاش های خود بیندیشیم و برنامه ریزی کنیم.
    نگاه به گذشته، افسردگی و نگاه به آینده ، اضطراب ایجاد می کند، چون نه قادر به تغییر گذشته ایم و نه به آینده آگاهی داریم.


  11. کاربران زیر از آرش67 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 8


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,915 بار در 982 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خانواده شوهرم اصلا منو نمیبینن!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط mari1396 نمایش پست ها
    رامونا عزیز ممنونم از راهنماییهات من هم تا الان سعی کردم درکشون کنم ولی اونا هیچوقت درکی از من نداشتن..چند باری شده من مریض شدم ونتونستیم بریم خونشون نه تنها حال منو نپرسیدن بلکه به همسرم گفتن خودشو میزنه به مریضی که نیاد خونمونو جلو فامیلامون ابرومون ببره
    یا یه دفعه بهم گفت شما میاید خونه شهرستانم (یه خونه شهرستان دارن و سالی چندبار میرن) خیلی هم زحمت برام ایجاد میشه و کارم زیاد میشه ولی به خاطر حرف مردم بیاید سالی جندبار که پشت سرمون حرف نزنن

    رامونا عزیزم من چه باشوخی چه مودبانه هرباری هم جواب دادم اونها باز جواب منو دادن وهمیشه اخرین جمله از سمت اونا بوده و من همیشه کوتاه اومدم...
    عزیزم درست میگی من خودم متأهلم و درک میکنم که برای یک خانوم چقد سخت و ناراحت کننده س که رابطه خوبی با خانواده همسرش نداشته باشه؛

    اما خوب همونطور که گفتی مدتهاس که خانواده همسرت بارها این رفتارها رو نشون دادن و تغییری هم نکردن و تو هم نمیتونی تغییرشون بدی؛
    میگن اونی که خودشو زده به خواب رو هیچوقت نمیتونی از خواب بیدار کنی!

    الانم خونواده همسرت یا متوجه نیستن رفتاراشون چقد بده یا متوجهن و خودشونو زدن به اون راه؛

    به هر حال این شرایط تا خودشون نخوان تغییر نمیکنه و کاری هم از دست تو برنمیاد؛

    تنها کاری که میتونی انجام بدی اینه که آرامش خودت و زندگیتو حفظ کنی و نزاری این موارد روی زندگیت تأثیر بزاره.

    اینکه میگم درکشون کنی به همین دلیله؛
    وقتی واقعا متوجه شرایط روحی و زندگیشون باشی رفتاراشون نمیتونن تأثیر عمیقی درونت داشته باشن؛

    ببین واست مثال میزنم؛
    منم توی خانواده همسرم دو نفر هستن که واقعا رفتارای ناراحت کننده ای دارن؛
    اوایل ازدواج واقعا از رفتار و حرفاشون تا مدتها ناراحت و عصبی میشدم اما بعد تصمیم گرفتم دیگه خودمو اذیت نکنم٬
    وقتی دقیقتر به زندگیشون نگاه کردم متوجه شدم که این رفتارها ریشه در مسائل دیگه ای داره که خودشون سالها باهاش دست و پنجه نرم کردن و هنوزم واسشون حل نشده در نتیجه ناراحتیشونو سر من خالی میکنن!
    حتی شاید باور نکنی وقتی به عمق مشکلاتشون پی بردم واسشون ناراحت شدم و دعا کردم آرامششونو به دست بیارن؛

    مطمئن باش اینجور آدما بیشتر از اونکه دیگرانو ناراحت کنن خودشون دارن اذیت میشن؛

    الانم نمیگم وقتی اون رفتارارو نشون میدن اصلا ناراحت نمیشم٬
    ناراحت میشم اما خیلی گذراس و به همون دلایل که گفتم زود فراموش میکنم و اصلا برام مهم نیست.

    ببین مهم نیست اگه اونا درکت نمیکنن؛
    درواقع دلیل تو از درک دیگران باید به خاطر خودت باشه نه اونا؛
    تو درک میکنی به این دلیل که اذیت نشی٬ درک میکنی تا اگه حرف تلخی بهت گفتن ته دلت بگی من میدونم با من مشکلی نداره ناراحتیش از چیز دیگه س !
    و اینجوریه که دیگه شرایط برات غیرقابل تحمل نمیشه؛

    عادی باش و سعی کن حتی اگه هر رفتار بدی داشتن تو رفتار نرمال و سالمی داشته باشی٬
    کاری هم نداشته باش که چه برداشتی دارن و چی میگن فقط کار درست رو انجام بده
    و به خاطر کار درستت توقعی ازشون نداشته باش و به این فکر نکن که به خاطر اونا کوتاه میای ٬ اینجوری فکر کن که اینکارارو واسه حفظ آرامش خودت و زندگیت انجام میدی.

    رفتار جرأتمندانه هم که گفتم به دلیل همین آرامش درونی خودته؛
    مهم نیست که دیگران در جوابت چنتا حرف بهت پس میدن و چی میگن٬ مهم اینه که تو اون چیزی که باعث ناراحتیت هست رو محترمانه بگی و نزاری توی دلت بمونه تا تلمبار بشه روی هم و از درون داغونت کنه!

    اصلا هدفت از حرف زدن نباید جواب دادن و کَل کَل باشه٬
    تو حرف میزنی چون روح و روانت در برابر یک رفتار اشتباه نیاز ضروری داره به یک رفتار جرأتمندانه تا آسیب نبینه؛
    تو یکبار حرفتو بگو دیگه به جوابای بعدی کاری نداشته باش و موضوع رو کش نده!

    و یک موضوع مهم دیگه اینکه اگه همسرت پشتته و حمایتت میکنه و خودشم از کارای خونوادش ناراحته٬ دیگه تو از خونوادش پیشش گلایه نکن چون قطعا نه میتونه به پدر و مادرش بی احترامی کنه و نه میتونه تو رو ناراحت کنه و میمونه توی دو راهی ٬ کاریم نمیتونه انجام بده و اعصابش بیشتر از تو بهم میریزه؛

    همسرت درست میگه٬ خونوادشو نمیتونه بندازه دور یا باهاشون بجنگه٬ فقط میتونه در حمایت از تو بهشون تذکر بده و بیشتر از این نمیتونه بره جلو؛
    پس سر این قضایا به شوهرت چیزی نگو و نزار آرامش زندگیتون بهم بخوره.
    ویرایش توسط رامونا : 05-22-2017 در ساعت 01:17 PM

  13. 2 کاربران زیر از رامونا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34700
    نوشته ها
    1,062
    تشکـر
    842
    تشکر شده 530 بار در 398 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : خانواده شوهرم اصلا منو نمیبینن!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط رامونا نمایش پست ها
    میگن دو نفر رو هیچوقت نمیتونی از خواب بیدار کنی؛
    یکی اون که خوابه و یکی اون که خودشو زده به خواب!
    اصل حرفاتون کاملا درسته
    ولی کسی که خوابه رو میشه بیدار کرد
    این سری یکی که خواب بود امتحان کنین
    امضای ایشان
    من مثل خیلی از کاربرای دیگه دانش و تخصصی تو مشاوره ندارم و فقط نظر خودمو میگم


    برای کسانی که قوانین سرسختانه در زندگی شون میذارن:

    به جای تمرکز بر روی نتایج ، به تلاش های خود بیندیشیم و برنامه ریزی کنیم.
    نگاه به گذشته، افسردگی و نگاه به آینده ، اضطراب ایجاد می کند، چون نه قادر به تغییر گذشته ایم و نه به آینده آگاهی داریم.


  15. کاربران زیر از آرش67 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  16. بالا | پست 10


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,915 بار در 982 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خانواده شوهرم اصلا منو نمیبینن!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط آرش67 نمایش پست ها
    اصل حرفاتون کاملا درسته
    ولی کسی که خوابه رو میشه بیدار کرد
    این سری یکی که خواب بود امتحان کنین

    إ راست میگین حواسم نبود٬ درستش اینه
    اصلاح شد.ممنون.
    ویرایش توسط رامونا : 05-22-2017 در ساعت 01:17 PM

  17. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2017
    شماره عضویت
    35268
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانواده شوهرم اصلا منو نمیبینن!!

    من مشکلی با کمک کردن همسرم به خانوادش ندارم و همیشه هم خودم بهش پیشنهاد میکنم و انها هم همیشه تقاضا میکنن و همسرم خواستشونو انجام میده
    بله ولی من خودم نمیتونستم تنهایی برم خونشون...همسرم چند باری شده اونا ماشینشون روزش نمیخورده یا دست برادر شوهرم بوده رفته دنبالشون و مهمونی میخواستن برده اونارو یا اورده طبیعتا منم فک نمیکنم انتظار بالایی داشته باشم

  18. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2017
    شماره عضویت
    35268
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانواده شوهرم اصلا منو نمیبینن!!

    آقای ارش من مشکلی با کمک کردن همسرم به خانوادش ندارم و همیشه هم خودم بهش پیشنهاد میکنم و انها هم همیشه تقاضا میکنن و همسرم خواستشونو انجام میده
    بله ولی من خودم نمیتونستم تنهایی برم خونشون...همسرم چند باری شده اونا ماشینشون روزش نمیخورده یا دست برادر شوهرم بوده رفته دنبالشون و مهمونی میخواستن برده اونارو یا اورده طبیعتا منم فک نمیکنم انتظار بالایی داشته باشم

  19. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34700
    نوشته ها
    1,062
    تشکـر
    842
    تشکر شده 530 بار در 398 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : خانواده شوهرم اصلا منو نمیبینن!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط mari1396 نمایش پست ها
    آقای ارش من مشکلی با کمک کردن همسرم به خانوادش ندارم و همیشه هم خودم بهش پیشنهاد میکنم و انها هم همیشه تقاضا میکنن و همسرم خواستشونو انجام میده
    بله ولی من خودم نمیتونستم تنهایی برم خونشون...همسرم چند باری شده اونا ماشینشون روزش نمیخورده یا دست برادر شوهرم بوده رفته دنبالشون و مهمونی میخواستن برده اونارو یا اورده طبیعتا منم فک نمیکنم انتظار بالایی داشته باشم
    فقط در مورد همین مثالی که مطرح کردید صحبت می کنم

    ببینید اگه روابط صمیمی باشه و با شرایط دیگه ای هم همراه باشه به نظرم اصلا نیاز به دعوت کردن نیست و خودتون خودتون رو دعوت می کردید که ظاهرا این مناسب رابطه شما نیست

    شما منتظر بودید اونها دعوتتون کنن که کردن و شما قبول نکردید و برای روز بعد هم قرار نذاشتید بعد توقع داشتید اونها دوباره فردا به شما زنگ بزنند و دوباره دعوتتون کنن؟؟ همین طور که شما غرور دارید اونها هم دارند و با توجه به زمینه قبلی که داشتند احتمالا دچار سوتفاهم شدند

    امضامم بخونین
    امضای ایشان
    من مثل خیلی از کاربرای دیگه دانش و تخصصی تو مشاوره ندارم و فقط نظر خودمو میگم


    برای کسانی که قوانین سرسختانه در زندگی شون میذارن:

    به جای تمرکز بر روی نتایج ، به تلاش های خود بیندیشیم و برنامه ریزی کنیم.
    نگاه به گذشته، افسردگی و نگاه به آینده ، اضطراب ایجاد می کند، چون نه قادر به تغییر گذشته ایم و نه به آینده آگاهی داریم.


  20. کاربران زیر از آرش67 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد