سلام
من حدوده سه ساله عقد ویکسال عروسی کردیم
خدارو شکر خودمون با هم خوبیم و مشکلی نداریم..مشکل ما فقط خانواده همسرمه که باعث ناراحتیه هر دو ماشده
تو این چند وقت تا حالا موارد ریز و درشت زیادی بوده که هرکدوم از اونا اگه میخواستم باید براش یه تاپیک میزدم ولی به هر حال برطرفش کردم که یا من گذشت کردم و یا همسرم با صحبتاش منو راضی کرده..خلاصه هیچ وقت از سمت اونا نبوده و همیشه ما باید کوتاه میومدیم
این مورد اخر که واقعا منو ناراحت کرده و واقعا نمیتونم از روش بگذرم و راهنمایی میخوام ازتون
همسرم به مدت ده روز یک سفر کاری خارج از کشور به چین رفته توی این 10 روز فقط 2 بار به من مادرشوهرم زنگ زد اونهم کار دیگه ای با من داشت که یه دفعش یه ادرسی میخواست..یه دفعه دیگش هم یه وسیل ای که بهم زنگ زد که تعارف هم کرد بیا خونه ما که من گفتم سختمه و نمیتونم رانندگی کنم و بیام(خونه اونا 2 ساعت تا محل کارم فاصلست و من توانایی رانندگی به این مسافت و زمان رو ندارم..مسیرای کوتاهو خودم تنها رانندگی میکنم)
پنجشنبه که تعطیل بودم زنگ زد که امروز تعظیلی بیا..من هم خونه مادرم بودم که هم گفتم پلاک ماشینم نمیخوره هم راه بهم دوره سختمه وگرنه هم خیلی دوست دارم بیام و هم حوصلم سر میره تو تعطیلی اگر کسی بتونه بیاد دنبالم حتما میام(برادر شوهرم بیکار تو خونست)که اونم بهونه اورد نه کسی نیستو اگرم کسی بیاد پلاکمون نمیخوره و خودت یجوری بیا و برگشتن ما میبریمت( هیچوقت زوج و فرد مانع از ماشین بیرون بردن خودشون نشده و نزدیک 2 ملیون جریمه دارن)
که من گفتم نمیتونم خودم بیام بلد نیستم( تا حالا نرفتم تنهایی) بعدش هم شروع کرد غصه خوردن برا پسرش که غذاهای اونجارو دوست نداره و گشنه مونده که منم بهش گفتم اون مرده از پس کارای خودش بر میاد من زنم اینجا تنهام
و دوباره بهم گفت خونتون برو سر بزن که باز هم من گفتم تنهام و نمیتونم گفت به داداشت بگو ببردت که گفتم برادرم نیست(پدر و مادر من مسن هستن و برادرم هم ماموریت رفته بود)
خلاصه تموم شد و من تمام جمعه که هم پدر شوهرم بیکار خونست هم برادر شوهرم و هم پلاک ماشینشون مشکلی نداره منتظر بودم که یه زنگی به من بزنن و یا بیان دنبالم هیچ کاری نکردن
من خیلی از این قضیه ناراحت شدم که حالا که شوهرم نیست اینجا اصلا هوامو نداشتن و یه سوال از من نپرسیدن که چیزی لازم دارم یا پول دارم یا نه(چون اخر برج بود پولم تموم شده بود وگرنه اژانس میگرفتم و میرفتم تا گله ای پیش نیاد.روم هم نمیشد از خانوادم بگیرم)
و مشکل اینجاست این خانواده همیشه حق به جانب و مغرورن وبا اکثر فامیلاشون هم قطع رابطه ان چون همیشه بقیه بدن و اینا خوب و کلا رفتارای زننده و ناشایست زیادی انجام دادن و همیشه از ما توقع همه کاری دارن و اگر از موضوعی ناراحت بشن سریع به همسرم زنگ میزنن و باهاش داد و بیداد میکنن... کلا من به عمرم همچین خانواده ای نه دیدم نه شنیدم
همسرم میگه ار بیمعرفتیشون بوده و بهشون تذکر هم داده ولی اونا میگن خودش نیومده ما بهش گفتیم کلا حرف زدن باهاشون فایده ای نداره
حالا من تصمیم دارم یه مدت خونشون نرم (همسرم بره مشکلی ندارم)..تا متوجه رفتار زشتشون بشن و هم من مدتی از کاراشون راحت بشم و به ارامش برسم
میدونم این موضوع خوب نیست و تا حالا با اینکه بدیهای زیادی دیدم ازشون نه تا حالا قهری کردم نه حاضر جوابی نه اعتراضی ولی برای این موضوع اصلا تحمل حتی یک لحظه دیدنشونو ندارم خیلی بی انصافی کردن برام و اصلا نمیتونم ببخشمشون
(لطفا نگید جوابشونون بدم چون اگر من جواب بدن اونا صد تا جواب میدن و اصلا ملاحظه هیچیوندارن و من نمیخوام رومون بهم باز بشه)