نوشته اصلی توسط
love70
سلام من خیلی تنهام مادرمو تازه از دست دادم خیلی تنها شدم خواهر هم ندارم خیلی احساس تنهایی میکنم ازدواج کردم و یک دختر دارم ما بیشتر تو خونه هستیم همش احساس میکنم بچه م از بس منو میبینه واسش تکراری میشم و دیگه منو دوست نداره هر کس دعوتم میکنه نمیرم حوصله ندارم حوصله بیرون رفتن و ندارم بچمو همش بعد یه ساعت که بیداره همش سعی میکنم بخوابونم دلم واسش میسوزه همش میترسم تو اجتماع اعتماد به نفس نداشته باشه خودم ترس اینو دارم که این چند نفری که باهام هستن یه روز تنهام نزارن هر بی احترامی میشه به خاطر عدم تنهایی تحمل میکنم وقتی ناراحتم کسی نیست باهاش حرف بزنم شوهرم خیلی خوبه اما حوصله غر زدن و در دل و نداره همشم سرکار هست خوانواده شوهرم خوبن ولی بیشتر اوقاتشون رو با هم هستن من وقتی مریض میشم هیچ کس نیست یه لیوان اب بده دستم خواهرشوهرم همش میرن خونه همدیگه کمک هم میکنن ولی من وقتی خونم نامرتبه هیچ کدومشون نمیگن یه روزم بیایم کمک تو بکنیم همه کارا با خودمه خیلی خسته شدم نمیدونم چجور با بچم وقت بگذرونم وقتی خونه کسی میریم دیگه بغل من نمیاد تا یه ساعت از من انگار فرار میکنه میره که خیلی ناراحتم میکنه