نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: تنهایی و بی کسی

1071
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2017
    شماره عضویت
    35492
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    تنهایی و بی کسی

    سلام من خیلی تنهام مادرمو تازه از دست دادم خیلی تنها شدم خواهر هم ندارم خیلی احساس تنهایی میکنم ازدواج کردم و یک دختر دارم ما بیشتر تو خونه هستیم همش احساس میکنم بچه م از بس منو میبینه واسش تکراری میشم و دیگه منو دوست نداره هر کس دعوتم میکنه نمیرم حوصله ندارم حوصله بیرون رفتن و ندارم بچمو همش بعد یه ساعت که بیداره همش سعی میکنم بخوابونم دلم واسش میسوزه همش میترسم تو اجتماع اعتماد به نفس نداشته باشه خودم ترس اینو دارم که این چند نفری که باهام هستن یه روز تنهام نزارن هر بی احترامی میشه به خاطر عدم تنهایی تحمل میکنم وقتی ناراحتم کسی نیست باهاش حرف بزنم شوهرم خیلی خوبه اما حوصله غر زدن و در دل و نداره همشم سرکار هست خوانواده شوهرم خوبن ولی بیشتر اوقاتشون رو با هم هستن من وقتی مریض میشم هیچ کس نیست یه لیوان اب بده دستم خواهرشوهرم همش میرن خونه همدیگه کمک هم میکنن ولی من وقتی خونم نامرتبه هیچ کدومشون نمیگن یه روزم بیایم کمک تو بکنیم همه کارا با خودمه خیلی خسته شدم نمیدونم چجور با بچم وقت بگذرونم وقتی خونه کسی میریم دیگه بغل من نمیاد تا یه ساعت از من انگار فرار میکنه میره که خیلی ناراحتم میکنه

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : تنهایی و بی کسی

    نقل قول نوشته اصلی توسط love70 نمایش پست ها
    سلام من خیلی تنهام مادرمو تازه از دست دادم خیلی تنها شدم خواهر هم ندارم خیلی احساس تنهایی میکنم ازدواج کردم و یک دختر دارم ما بیشتر تو خونه هستیم همش احساس میکنم بچه م از بس منو میبینه واسش تکراری میشم و دیگه منو دوست نداره هر کس دعوتم میکنه نمیرم حوصله ندارم حوصله بیرون رفتن و ندارم بچمو همش بعد یه ساعت که بیداره همش سعی میکنم بخوابونم دلم واسش میسوزه همش میترسم تو اجتماع اعتماد به نفس نداشته باشه خودم ترس اینو دارم که این چند نفری که باهام هستن یه روز تنهام نزارن هر بی احترامی میشه به خاطر عدم تنهایی تحمل میکنم وقتی ناراحتم کسی نیست باهاش حرف بزنم شوهرم خیلی خوبه اما حوصله غر زدن و در دل و نداره همشم سرکار هست خوانواده شوهرم خوبن ولی بیشتر اوقاتشون رو با هم هستن من وقتی مریض میشم هیچ کس نیست یه لیوان اب بده دستم خواهرشوهرم همش میرن خونه همدیگه کمک هم میکنن ولی من وقتی خونم نامرتبه هیچ کدومشون نمیگن یه روزم بیایم کمک تو بکنیم همه کارا با خودمه خیلی خسته شدم نمیدونم چجور با بچم وقت بگذرونم وقتی خونه کسی میریم دیگه بغل من نمیاد تا یه ساعت از من انگار فرار میکنه میره که خیلی ناراحتم میکنه
    سلام به سایت مشاور خوش اومدی دوستم

    خب خودت باشی دوست داری بیشتر با آدمای خندون باشی یا گریون؟؟؟

    دخترت هم بچست دوست داره جایی باشه که خندون باشن

    بعدشم کی گفته مامانا تکراری میشن عزیزم؟؟؟ اصلا اینطوری فک نکن

    بهت تسلیت میگم از دست دادن عزیزت رو...نمیدونم چقد گذشته ولی خب این پروسه که بهش سوگ میگن از نظر روانشناسی شش ماه تا یه سال طول میکشه

    بهت توصیه میکنم حتما بری پیش روانشناس..ونه روانپزشک!!! روانشناس کمکت میکنه که روحیت رو عوض کنی و فکرت رو تغییر بدی! البته یه روانشناس خانم و کاردرست.

    در ضمن میتونی خودت هم از خواهرشوهرات کمک بگیری...چون میگی خانواده ی خوبی هستن

    ولی شاید چون تو ناراحتی فک کنن بهتر باشه مزاحمت نشه...خودت زنگ بزن بگو یکیشون که باهاش راحت تری بیاد پیشت

    خودت هم برو پیششون...و تنهایی رو رها کن

    مطمئن باش بخوای این وضع رو ادامه بدی خدایی نکرده دخترت با یه روحیه ضعیف و پژمرده بزرگ میشه و همون چیزی میشه که تو ازش میترسی...یه دختری که اعتماد به نفس نداره...همونجوری که الان میره تو جمع دیگران...فردا هم دنبال محبت تو جمع های دیگه است

    پس به خاطر دخترت هم که شده باید بلند شی و زندگی کنی....و قبل از اون بخاطر خودت که هنوز جوونی و لایق بهترین زندگی.

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : تنهایی و بی کسی

    سلام
    تسلیت میگم
    واقعا درد بزرگی هست و حال الانت کاملا طبیعی هست
    اما شما الان مادر هستین و باید به فکر بچه ات باشی
    اگه کسی را نداری ک باهاش راحت باشی دست دخترت را بگیر ببر پارک بزار بازی کنه بخنده
    دستش را بگیر و باهم بریم بازار بگردین
    لباس ها را نگاه کن
    کودکی زیباترین و درخشان ترین دوران هست نزار فرصت طلایی و خوش زندگیش را از دست بده.
    اگه فک میکنی محیطاروم خونه را دوست داری براشی چندتا کلاس ورزشی و نقاشی ثبت نام کن تا هم سرش گرم بشه و هم شکوفا بشه و هم شما فذصتی برای تنهایی و استراحت داشته باشین.
    خودت هم اگه بتونی ی هنری یاد بگیری ک سرت گرم بشه بهتر میتونی از این حال و هوا بیرون بیای
    نزار بچه ات فک کن ی مادر افسرده داره
    کاری کن ک با افتخار بگه مادری فهمیده و شاد داره
    تا وقتی بچه ات نوجوان و جوان هم شد شمارا ی رفیق و همراه بدونه و باهاتون دوست باشه.
    و درمورد خواهرشوهراتون خودتون دارین میگین میرن خونه هم تمیز میکنن پس ابنطور نیست ک یکیشون هیچ کمکی به بقیه نکنه و انتظار داشته باشن بقیه بیان کمکش کنه
    شما هم همراشون برین تو تمیزکردن خونه اش و دورهم بودن بعد انتظار داشته باشین اونا هم بیان.(گرچه بهتره این کار را نکنین چون ممکنه گاهی دلخوری پیش بیاد ک هیچ منظوری پشتش نیس اما بدبرداشت بشه مثلا حرفی بزنین و اونا فک.کنن قصد تیکه انداختن دارین یا برعکس)
    تفریح و گردش و خرید و ورزش و .... تو روحیه خودتون و بچه اتون عالیه
    اخر هفته ها غذا درست کنین و وقتی شوهرتون هست خانوادگی برین تو دل طبیعت و غذاتون اونجا بخورین و هوایی عوض کنین.
    باهمین کارهای ساده میشه خوشبخت بود.


    فرستاده شده از LG-D855ِ من با Tapatalk

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : تنهایی و بی کسی

    در عالم کودکی به مادرم قول دادم
    که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم.
    مادرم مرا بوسید.
    و گفت : نمی توانی عزیزم !
    گفتم : می توانم ، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم .
    مادر گفت : یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی .
    نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم .
    ولی خوب که فکر می کردم مادرم را دوست داشتم .
    معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم !
    بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم .
    ولی وقتی پیش خودم گفتم ؛
    کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود ، که انتخاب شد.
    سالها گذشت و یکی آمد ، یکی که تمام جان من بود .
    همانروز مادرم با شادمانی خندید و گفت دیدی نتوانستی !
    من هرچه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می خواستم ،
    او با آمدنش سلطان قلب من شده بود .
    من نمی خواستم و نمی توانستم به قول دوران کودکیم عمل کنم .
    آخر من خودم مادر شده بودم ...

    سیمین بهبهانی

    فرستاده شده از LG-D855ِ من با Tapatalk

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2017
    شماره عضویت
    35492
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تنهایی و بی کسی

    ممنونم از کمکتون من هر جا میرم هر کسی رو که با مامان یا با خواهرشون هستن منم افسوس میخورم که کاش منم داشتم خیلی ناراحت میشم اعتماد به نفسمو از دست دادم

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : تنهایی و بی کسی

    پس نزار دخترت هم وفتی میبینه مادری شاد هست و به بچه اش میرسه حسرت بخوره

    فرستاده شده از LG-D855ِ من با Tapatalk

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : تنهایی و بی کسی

    نقل قول نوشته اصلی توسط love70 نمایش پست ها
    ممنونم از کمکتون من هر جا میرم هر کسی رو که با مامان یا با خواهرشون هستن منم افسوس میخورم که کاش منم داشتم خیلی ناراحت میشم اعتماد به نفسمو از دست دادم
    شما الان داری همین حسرت رو هم واسه بچت ایجاد میکنی

    و وقتی یه مادر رو میبینه که به بچش میرسه با خودش میگه که کاش منم مادرم میخندید و خوشحال بود!!! و خب اعتماد به نفسشو هم از دست میده

    برای بهتر شدن حالتون خوبه که به مشاور و روانشناس حضورا مراجعه کنین

    و گرنه حال دخترتون هم خراب خواهد شد

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. احساس تنهایی و بی کسی می کنم
    توسط asdzxc در انجمن افسردگی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 10-06-2016, 07:12 PM
  2. خودارضایی و رابطه جنسی
    توسط nist در انجمن خودارضایی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 08-15-2015, 02:17 PM
  3. جلوگیری از حاملگی
    توسط negarnf در انجمن حاملگی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 06-13-2015, 03:27 PM
  4. درمان‌کننده های غذایی و گیاهی بیماری‌های مزمن تنفسی
    توسط Artin در انجمن طب سنتی و گیاهان دارویی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-09-2014, 01:53 PM
  5. مشکل جنسی ؛ راهنمایی و روش درمان
    توسط ali در انجمن خودارضایی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 11-13-2013, 07:07 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد