نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: من خوب نیستم

1534
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30544
    نوشته ها
    653
    تشکـر
    498
    تشکر شده 470 بار در 269 پست
    میزان امتیاز
    8

    من خوب نیستم

    سلام.

    تا پارسال فکر می کردم خیلی آدم خوبی هستم. البته مغرور نبودم. منظورم اینه که همیشه حس مثبت نسبت به خودم داشتم که خوبه که آدم خوبی هستم.

    اما... وقتی رفتم مصاحبه بچه هایی رو دیدم که خیلییییی خوب بودن. بعضی هاشون خیلیییییی خوب بودن. اصلا خیلییییی مظلوم بودن. من بین اونا یاغی بودم. تا الآن همچین آدمایی ندیده بودم تو عمرم.

    از اون موقع اومدم به خودم نگاه کردم.

    درسته شاید در اطراف ما آدم هایی باشن که حس کنیم بدن اما آدم های خوب هم زیاد پیدا میشن.

    از طرفه دیگه... در نگاهمون به آدم هایی که حس می کنیم بدن باید دقت داشته باشیم. خیلی از اونا از ما بهترن. اعتقاداتی دارن که از ما راسخ تر اونو انجام میدن. اخر هیچ منتی هم سر کس نمیذارن. هیچ چشم داشتی هم ندارن.

    با خیلی از همچین آدمایی هم برخوردم. البته حس برتری نداشتم نسبت به اونا اما اصلا فکر نمی کردم که اینطوری باشن.

    دیگه کم کم به جایی رسیدم که خودم رو آدم بدی می دونم.

    اون تصوری که از خودم داشتم تبدیل شده به یه آدم غیر متعهد به مسائل دینی. ولی این حس خیلی بده. از معنویات دور میشم بعضی موقع.

    بعضی موقع خجالت می کشم سمت یه چیزایی برم. چون تعهد هایی که انجامشون ندادم رو میبینم و خجالت می کشم.

    به خاطر همینه که جدیدا کمتر دعا میکنم.

    چند روز پیش یاد یکی از نامردی هایی افتادم که در گذشته انجام دادم در حق چند نفر. هرچند بچه بودم و فکرم نمی رسید با اینکه همون موقع بچه ی خوبی بودم و این نامردی از من بعید بود اما چون فکر نمی کردم انجامش دادم.

    دوس دارم زمان برگرده به عقب و هیچوقت بزرگ نشم.

    اگه خطایی کردم بیفته به حساب بی فکری.
    ویرایش توسط Mohsen123 : 06-06-2017 در ساعت 05:49 PM
    امضای ایشان



  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : من خوب نیستم

    اون تصوری که از خودم داشتم تبدیل شده به یه آدم غیر متعهد به مسائل دینی. ولی این حس خیلی بده. از معنویات دور میشم بعضی موقع.
    سلام
    یأس از رحمت خداوند یکی از بزرگترین گناهان و در حد کفر به خداوند متعال می‌باشد.
    خداوند در قرآن در آیه ۸۷ سوره یوسف می‌فرماید: «انّه لا یائیس منَ روح الله الاّ القوم الکافرین» یا در سوره زمر آیه ۵۲ می‌فرماید: « لا تقنطوا من رَحمه الله إن الله یغفر الذنوبَ»
    و نیز امیرالمومنین می‌فرماید: «اعظم البلاء انقطاعُ الرجاء» بزرگترین بلاء نو امیدی است. یأس از رحمت خدا به این معنا است که از خدا هم ـ العیاذبالله ـ دیگر در مورد من کاری ساخته نیست و این عین کفر و نشناختن خداوند است.
    اگر ما خداوند را بشناسیم و بدانیم که او برای بخشیدن ما دنبال بهانه می‌گردد و برای اعمال کوچکی که ما انجام می‌دهیم گناهان خیلی زیاد را از ما می‌آمرزد دیگر هیچ وقت چنین تصوری از خدا در ذهنمان نمی‌آمد در دعاها می‌خوانیم: ای خدایی که اعمال اندک ما را قبول می‌کنی و در مقابل گناهان زیاد ما را می‌بخشی.
    ابوعثمان می‌گوید:
    من با سلمان فارسی زیر درختی نشسته بودم او شاخه خشکی را گرفت و تکان داد. همه برگهایش فرو ریخت. آن گاه به من گفت: نمی‌پرسی چرا چنین کردم؟ گفتم: چرا این کار را کردی؟
    در پاسخ گفت:
    یک وقت زیر درختی در محضر پیامبر صلی الله و علیه و آله نشسته بودم، حضرت شاخه خشک درخت را گرفت و تکان داد تمام برگهایش فرو ریخت. سپس فرمود: سلمان! سؤال نکردی چرا این کار را انجام دادم؟
    عرض کردم: منظورت از این کار چه بود؟
    فرمود: وقتی که مسلمان وضویش را به خوبی گرفت، سپس نمازهای پنجگانه را بجا آورد، گناهان او فرو می‌ریزد، همچنان که برگهای این درخت فرو ریخت:
    پس اولاً باید این حس ناامیدی را از خود دور کنیم و ثانیاً در مسیر جبران گذشته خود قرار بگیریم و چنانچه حقوقی از مردم یا از خداوند برگردنمان است آنها را جبران کنیم.
    ضمناً ما چقدر افرادی را سراغ داریم که با وجود گناهان بسیار زیادی که داشته‌اند ولی توانسته‌اند مسیر خود را تغییر داده و به راه راست هدایت شوند از آن جمله داستان رسول ترک است.
    یا این داستان که در تفسیر الامثال از آیه الله مکارم شیرازی آمده است:
    معاد بن جبل روزی در حالی که گریه می‌کرد بر پیغمبر وارد شد و سلام کرد. پیغمبر پس از رد سلام فرمودند: ای معاذ چه چیز باعث گریه تو شده است. عرض کرد: ای رسول خدا: جوانی دم در ایستاده. و همانند زن بچه مرده گریه می‌کند و اجازه ورود می‌خواهد.
    حضرت اجازه دادند و جوان وارد شد بعد از سلام و احوال پرسی، حضرت فرمودند: ای جوان! چه چیزی باعث گریه‌ات شده است؟
    عرض کرد: چطور گریه نکنم در حالی که گناهان زیادی را مرتکب شده‌ام که اگر خدا فقط مرا به خاطر بعضی از آنها مؤاخذه کند باید وارد جهنم شوم و من مطمئن که به زودی جهنمی می‌شوم و هیچ وقت بخشیده‌ نخواهم شد.
    حضرت فرموند: آیا به خدا شرک ورزیده‌ای؟
    عرض کرد: پناه می‌برم به خدا از اینکه ذرهّ ای به پروردگارم شرک بورزم.
    حضرت فرموند: آیا انسانی را که کشتنش جرم بود به قتل رسانده‌ای.
    جوان گفت: نه.
    حضرت فرمودند: خداوند گناهانت را می‌بخشد اگر چه به اندازه کوهها بزرگ باشد.
    جوان عرض کرد: گناهان من از کوهها هم بزرگتر است.
    حضرت فرمودند: خداوند گناهانت را می‌بخشد اگر چه به اندازه زمینهای هفتگانه و دریاها و ریگها و درختها و آنچه خلق خداست، باشد.
    جوان عرض کرد: گناهان من بیشتر است.
    حضرت نگاهی خشمگین به جوان کرد و فرمود: وای بر تو ای جوان! گناهان تو بزرگترند یا پروردگارت جوان سرش را پایین انداخت و به سجده افتاد و عرضه داشت: پاک و منزه است پروردگار من. هیچ چیز بزرگتر از او نیست، ای پیامبر خدا پروردگارم اعظم است از هر عظیمی حضرت فرمودند: آیا گناه بزرگ را جز پروردگار بزرگ می‌آمرزد.
    جوان گفت: نه به خدا قسم ای رسول خدا، سپس جوان ساکت شد.
    بعد حضرت فرمودند:‌ وای بر تو ای جوان آیا به من خبر می‌دهی به یکی از گناهانت؟
    جوان گفت بله؛ به شما خبر می‌دهم.
    من به مدت هفت سال کارم این بود که نبش قبر می‌کردم و بعد از خارج کردم مرده‌ها، کفنهایشان را می‌دزیدم. تا اینکه دختری از طایفه انصار از دنیا رفت. زمانی که او را در قبر گذاشتند و مراسم را به جای آوردند و رفتند و شب شد، طبق معمول، به سراغ قبر رفتم و آن را نبش کردم و بعد از اینکه کفنهایش را برداشتم آن را لخت و عریان کنار قبر رها کردم و حرکت کردم که در این هنگام شیطان به سراغم آمد و نتوانستم خودم را کنترل کنم و با آن دختر مرده جماع کردم.
    ناگهان صدایی به گوشم خورد که گفت: «ای جوان وای بر تو از دیّان روز قیامت».
    پس من گمان نمی‌کنم دیگر بوی بهشت را هیچ وقت استشمام کنم. حال شما چه می‌گویید یا رسول الله؟
    در این لحظه حضرت فرمودند: از من دور شو ای فاسق؛ من می‌ترسم که بواسطه آتش تو بسوزم، تو چه قدر به آتش جهنم نزدیکی.
    جوان محزون و غمگین از کنار حضرت دور شد و سر به کوهها گذاشت و دستانش را به گردنش بست و مدام پروردگارش را عبادت می‌کرد و صدا می‌زد: ای پروردگار من این بنده توست که دست بسته در مقابلت ایستاده؛ خدایا دست از خواهش و حاجتم برنمی‌دارم اگر چه دعایم را اجابت کنی مگر اینکه به پیامبرت وحی کنی که مرا بخشیده‌ای پس خداوند بر پیامبرش نازل فرمود: «و الذین إذا فعلو فاحشهً.»
    امضای ایشان

    تا میتوانی دلی به دست آور
    دل شکستن هنر نمی باشد

  3. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ...دیگه دنبال ازدواج نیستم...
    توسط sam127 در انجمن سایر موارد ازدواجی
    پاسخ: 31
    آخرين نوشته: 05-30-2016, 11:44 AM
  2. آداب معاشرت بلد نیستم
    توسط ye ahmagh در انجمن اختلال رشد سیستم عصبی
    پاسخ: 6
    آخرين نوشته: 02-09-2016, 09:18 PM
  3. دیگر برای همسرم جذاب نیستم
    توسط sdr در انجمن سرد شدن رابطه
    پاسخ: 6
    آخرين نوشته: 09-18-2015, 10:49 PM
  4. آدم مذهبی نیستم اما...
    توسط پریماه. در انجمن فرهنگ
    پاسخ: 39
    آخرين نوشته: 08-01-2015, 11:43 AM
  5. من چیستم؟
    توسط ملکه اسمان در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 05-15-2015, 12:35 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد