سلام.
تا پارسال فکر می کردم خیلی آدم خوبی هستم. البته مغرور نبودم. منظورم اینه که همیشه حس مثبت نسبت به خودم داشتم که خوبه که آدم خوبی هستم.
اما... وقتی رفتم مصاحبه بچه هایی رو دیدم که خیلییییی خوب بودن. بعضی هاشون خیلیییییی خوب بودن. اصلا خیلییییی مظلوم بودن. من بین اونا یاغی بودم. تا الآن همچین آدمایی ندیده بودم تو عمرم.
از اون موقع اومدم به خودم نگاه کردم.
درسته شاید در اطراف ما آدم هایی باشن که حس کنیم بدن اما آدم های خوب هم زیاد پیدا میشن.
از طرفه دیگه... در نگاهمون به آدم هایی که حس می کنیم بدن باید دقت داشته باشیم. خیلی از اونا از ما بهترن. اعتقاداتی دارن که از ما راسخ تر اونو انجام میدن. اخر هیچ منتی هم سر کس نمیذارن. هیچ چشم داشتی هم ندارن.
با خیلی از همچین آدمایی هم برخوردم. البته حس برتری نداشتم نسبت به اونا اما اصلا فکر نمی کردم که اینطوری باشن.
دیگه کم کم به جایی رسیدم که خودم رو آدم بدی می دونم.
اون تصوری که از خودم داشتم تبدیل شده به یه آدم غیر متعهد به مسائل دینی. ولی این حس خیلی بده. از معنویات دور میشم بعضی موقع.
بعضی موقع خجالت می کشم سمت یه چیزایی برم. چون تعهد هایی که انجامشون ندادم رو میبینم و خجالت می کشم.
به خاطر همینه که جدیدا کمتر دعا میکنم.
چند روز پیش یاد یکی از نامردی هایی افتادم که در گذشته انجام دادم در حق چند نفر. هرچند بچه بودم و فکرم نمی رسید با اینکه همون موقع بچه ی خوبی بودم و این نامردی از من بعید بود اما چون فکر نمی کردم انجامش دادم.
دوس دارم زمان برگرده به عقب و هیچوقت بزرگ نشم.
اگه خطایی کردم بیفته به حساب بی فکری.