نمایش نتایج: از 1 به 50 از 50

موضوع: مشکل با بارداری همسرم

9179
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    Unhappy مشکل با بارداری همسرم

    سلام بچه ها ، دوستهای عزیزو وفادارم که همیشه کمک بودید و زندگیمو نجات دادید

    امیدوارم حال تک تکتون عالی باشه

    راستش الان که دارم تایپ میکنم یه غم بزرگ و یه شادی بزرگ تو دلمه که این دوتا حال مخالف باهم حالمو دگرگون کرده و سردرگم!

    من از وقتی نوجوون بودم عاشق پدر شدن و بچه ها بودم ، پیشنهاد بچه دار شدن رو به همسرم میدادم ولی ایشون آمادگی نداشت

    و میگفت شاید 5/6سال دیگه آمادگی پیدا کنه ، داشتم با این قضیه کنار میومدم که...

    دوست ندارم واژه ناخواسته رو بکار ببرم

    اما همسرم باردار شد و از روزی که فهمیدیم شب و روز کارش بی قراریه و دلش نمی خواد مادر بشه

    من همیشه دوست داشتم تولد فرزندمو جشن بگیریم دوست داشتم جفتمون با همه وجود بخوایمش اما!

    قضیه یه جوره دیگه شد من وقتی فهمیدم دارم پدر میشم نمیتونم حسمو بگم ولی انتهای خوشبختی بود واسم ولی حال همسرم....

    به وحشت افتاده و سردرگم و ناراحته البته اصلا به سقط فکر نمیکنه اما سراپا وحشت زدست

    ازش خواستم که بریم پیش دکترش که باهاش صحبت کنه اما به هیچ عنوان قبول نمیکنه،من حتی روانشناس رو اوردم خونمون

    اما باز پسش زدو حاضر نشد براش صحبت کنه...

    چیکار کنم؟! نمیتونیم بچه بی گناهو که ندیده عاشقشمو سقط کنیم(نه من میخوام نه خانومم) نمیتونمم بزور علاقمندش کنم به مادر شدن

    نظرتون چیه بچه ها یا راه حل بزارین جلو پام

    همسرم تو این چند وقت خیلی لاغر شده و رنگ به روش نمونده از بس غصه خورده...

    نمیدونم دیگه چیکار کنم میگه تو چرا ناراحتی توکه دوست داشتی پدر بشی و نمیزاره اصلا نزدیکش بشم

    ولی خب من با اینکه خیلی خوشحالم همونقدر ناراحتم هستم من بچه اینجوری نمی خواستم!

    خداشاهده هیچوقت بدون رضایتش نمی خواستم بچه داشته باشیم

    حتی خانوادش رو هم نمیزاره دخالت کنن و نزاشته که بهشون بگم نه می خوابه نه غذاشو میخوره نه دیگه میخنده!!

    نه کلاساشو میره حتی وقتی بزور می خوام بهش غذا بدم میگه بخاطر بچه داری اینکارارو میکنی

    چندروز کارو ول کردم موندم خونه اما وضعیت بدتر شده میگه موندی خونه از بچت مراقبت کنی!

    امروز بزور منو فرستاد محل کارم اما دلم خونست و تمام کارامو اشتباه انجام دادم!انقدر بهش زنگ زدم عصبانیش کردم

    دل تو دلم نیست دوست دارم برم زودتر خونه

    یه راه خوب بگید بچه ها که خوب کنم حالشو خیلی درمونده شدم چیکار کنم براش؟؟!
    ویرایش توسط آراد : 06-14-2017 در ساعت 10:25 AM
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  2. 7 کاربران زیر از آراد بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    سلام

    خب مگه الان چند سال از ازدواجتون میگذره و اینکه سن هر دو شما چقدره؟ علت اصلی نخواستن بچه از طرف همسر شما چی میتونه باشه؟ ببینید میتونید شرایط مد نظر ایشونو برای به دنیا آوردن بچه فراهم کنید به طوری که ایشون راضی بشن.

    ای کاش بیشتر در مورد جلوگیری دقت می کردید (البته عذر میخوام که جسارت میکنم)...هرچند بعضیا خواهند گفت که هدیه الهی هست و از طرف اون اومده!

  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    سلام

    خب مگه الان چند سال از ازدواجتون میگذره و اینکه سن هر دو شما چقدره؟ علت اصلی نخواستن بچه از طرف همسر شما چی میتونه باشه؟ ببینید میتونید شرایط مد نظر ایشونو برای به دنیا آوردن بچه فراهم کنید به طوری که ایشون راضی بشن.

    ای کاش بیشتر در مورد جلوگیری دقت می کردید (البته عذر میخوام که جسارت میکنم)...هرچند بعضیا خواهند گفت که هدیه الهی هست و از طرف اون اومده!
    سلام توضیح ندادم راجب خودمو همسرم چون اینجا اکثر کاربرا قدیمی منو میشناسن همسرم متولد 70 و من 12سال ازش بزرگترم خب بخاطر تفاوت سنمون این اختلافمون در مورد بچه دار شدن قابل هضمه و حق رو میدادم به همسرمو می خواستم که دیرتر بچه دار بشیم
    هرچقدرم رعایت بشه بازم نمیشه 100% جلوگیری کرد و حتی با وجود رعایت تمام نکات بیشتر از 5%احتمال بارداری هست
    همسرم فعلا قصد ادامه تحصیل داره و از نظر روحی نمیتونه قبول کنه فعلا مادر بشه
    البته الان که زیاد حرفی نمیزنه باهام ولی قبل بارداری میگفت جدا از مسئله درس و ادامه تحصیل از لحاظ روحی امادگی مادر بودن و
    مسئولیت مادربودن نداره و شک زیادی بهش وارد شده
    نمیدونم چطور میشه یک زن وحشت زده ی باردارو رو از لحاظ روحی برای مادر شدن اماده کرد
    ویرایش توسط آراد : 06-14-2017 در ساعت 12:01 PM
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  5. کاربران زیر از آراد بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19153
    نوشته ها
    2,540
    تشکـر
    1,726
    تشکر شده 5,759 بار در 1,860 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    سلام آقا آراد

    خبری ازتون نبود من فکر میکردم با رویای شیرینتون غرق خوشبختی هستید که خبری ازتون نیست


    نمیدونستم به مشکل برخوردید،نگران نباشید مشکل برای همه هست حتی برای زوج دوست داشتنی مثل شما

    آقا آراد خانومها وقتی باردار میشن حتی اونهایی که آرزو بچه دار شدن دارن همشون وحشت زده میشن ، ازینکه نکنه مادر خوبی نباشن ؟

    نکنه بچشون خدانکرده سالم نباشه ؟ نکنه زایمان موفقیت امیزی نداشته باشن و کلی نکنه های دیگه

    چه برسه به اینکه همسر شما فعلا قصد بچه دار شدن نداشته پس این وحشت چندین برابر شده براش،

    نمیزاره شما بهش نزدیک بشید چون فکر میکنه درکش نمیکنید چون برعکس اون شما دوست داشتید این زمان پدر بشید

    بنظر من راضیش کنید به مادرش بگیدو بگذارید مادرش باهاش صحبت کنه و بهش این اطمینان رو بده که بچه زندگیتون رو شیرینتر میکنه

    و ایشونم میتونه مرخصی تحصیلی بگیره یک مدتی...

    شما کنارش باشید حتی اگر بقول خودتون پستون میزنه ، و بهش بفهمونید که شمام نمیخواستید بدون جلب رضایتش بچه دار بشید

    شاید اگر این مسئله رو باور کنه شمارو پس نزنه و بزاره دونفری با این قضیه کنار بیاید
    امضای ایشان
    آیا دوست دارید برای

    صلح جهانی کاری انجام دهید ؟

    به خانه بروید و به خانواده تان
    عشق بورزید


  7. کاربران زیر از سمیراه بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط سمیراه نمایش پست ها
    سلام آقا آراد

    خبری ازتون نبود من فکر میکردم با رویای شیرینتون غرق خوشبختی هستید که خبری ازتون نیست


    نمیدونستم به مشکل برخوردید،نگران نباشید مشکل برای همه هست حتی برای زوج دوست داشتنی مثل شما

    آقا آراد خانومها وقتی باردار میشن حتی اونهایی که آرزو بچه دار شدن دارن همشون وحشت زده میشن ، ازینکه نکنه مادر خوبی نباشن ؟

    نکنه بچشون خدانکرده سالم نباشه ؟ نکنه زایمان موفقیت امیزی نداشته باشن و کلی نکنه های دیگه

    چه برسه به اینکه همسر شما فعلا قصد بچه دار شدن نداشته پس این وحشت چندین برابر شده براش،

    نمیزاره شما بهش نزدیک بشید چون فکر میکنه درکش نمیکنید چون برعکس اون شما دوست داشتید این زمان پدر بشید

    بنظر من راضیش کنید به مادرش بگیدو بگذارید مادرش باهاش صحبت کنه و بهش این اطمینان رو بده که بچه زندگیتون رو شیرینتر میکنه

    و ایشونم میتونه مرخصی تحصیلی بگیره یک مدتی...

    شما کنارش باشید حتی اگر بقول خودتون پستون میزنه ، و بهش بفهمونید که شمام نمیخواستید بدون جلب رضایتش بچه دار بشید

    شاید اگر این مسئله رو باور کنه شمارو پس نزنه و بزاره دونفری با این قضیه کنار بیاید
    سلام سمیراخانوم خوشحالیم که شما هنوزم فعالیدو هنوزم منت میگذاریدو از کمکتون دریغ نمیکنین بله درسته وحشت کردن بجاست
    ولی اخه خودخوری؟گریه ؟ بی خوابی؟ کابوس دیدن؟؟؟میترسم مریض بشه..
    اتفاقا خیلی اسرار کردم به مادرش و خانوادش بگم اصلا نمیزاره و مطمئنم اگه بدون هماهنگی بهشون بگم خیلی عصبانی میشه اصلا نمیتونم کنترلش کنم اصلا پاشو از خونه بیرون نمیزاره و فکر میکنه تلاشهای من واسه بچمونه نه خودش
    فکر میکنه من برنامه داشتم بدون خواستن اون بچه داربشیمو الان خوشحالم و فقط هدفم سلامتی بچست همین
    ولی خداشاهده نگران جفتشونم حتی بیشتر نگران رویام خیلی وحشت زدست و من خیلی احساس بی مصرفی میکنم که تا الان نتونستم حالشو خوب کنم
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30982
    نوشته ها
    912
    تشکـر
    459
    تشکر شده 875 بار در 507 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    سلام هم تبریک میگم بتون هم متاسفم ازینکه بچه دار شدنتون با برنامه جلو نرفت
    ولی همیشه برنامه ریزیای ما عملی نمیشه بقول خودتون احتمالش هست
    منم فکر میکنم خانومتون الان فکر میکنه شما از قصد جلوگیری نکردین و از قصد بچه دار شدیدواسه همین با شما برخورد خوبی نداره بنظرم یجوری
    بهش بفهمونید که از قصد نبوده(اگه متوجه شدید منظورمنو)
    و اینکه کنارش باشید چون بخاطر تغییر هورمونها بدنش افسردگی عادی هست واسش
    امضای ایشان
    دندانم شکست

    برای سنگریزه ای که در غذایم بود

    دردم گرفت

    نه برای دندانم

    برای کم شدن سوی چشم مادرم

  10. کاربران زیر از فرشته مهربان بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19153
    نوشته ها
    2,540
    تشکـر
    1,726
    تشکر شده 5,759 بار در 1,860 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط آراد نمایش پست ها
    سلام سمیراخانوم خوشحالیم که شما هنوزم فعالیدو هنوزم منت میگذاریدو از کمکتون دریغ نمیکنین بله درسته وحشت کردن بجاست
    ولی اخه خودخوری؟گریه ؟ بی خوابی؟ کابوس دیدن؟؟؟میترسم مریض بشه..
    اتفاقا خیلی اسرار کردم به مادرش و خانوادش بگم اصلا نمیزاره و مطمئنم اگه بدون هماهنگی بهشون بگم خیلی عصبانی میشه اصلا نمیتونم کنترلش کنم اصلا پاشو از خونه بیرون نمیزاره و فکر میکنه تلاشهای من واسه بچمونه نه خودش
    فکر میکنه من برنامه داشتم بدون خواستن اون بچه داربشیمو الان خوشحالم و فقط هدفم سلامتی بچست همین
    ولی خداشاهده نگران جفتشونم حتی بیشتر نگران رویام خیلی وحشت زدست و من خیلی احساس بی مصرفی میکنم که تا الان نتونستم حالشو خوب کنم
    خواهش میکنم

    برای کسی که اصلا قصد بچه دار شدن نداره خب عادیه ، چون مسئله خیلی جدی هست و مادر باید حتما باید آمادگی داشته باشه

    شاید کلافش کردید،شاید خیلی هیجان زده شدیدو خیلی درموردش حرف زدید راجبش

    اون الان ذهنش پره شایده

    بنظرم اول یکم آرومش کنید بعد موضوع درمیون گذاشتنش رو با مادرش درمیون بزارید

    امشب رفتید خونه ، چی دوست داره ؟ واسش بخرید گل شیرینی هرچیزی که دوست داره

    و اصلا راجب بچه صحبت نکنید سعی کنید بقلش کنیدو بزارید تو سکوت آروم بشه و بدونه پشتشید

    فقط بهش بگید تو الویت زندگی من هستی و اجازه بدید خودش بحث بچه رو باز کنه

    اگه غر زد گریه کرد بزارید بکنه

    دستهاشو بگیریدو بقلش کنید بگید حق داره بگید شمام اگر جاش بودید وحشت میکردید همین

    بگید بچه دارشدن کار بزرگیه و حق داره وحشت کنه گریه کنه یا بترسه

    نه قانع کنید نه بگید مادر بودن خوبه و نه ازین جور نصیحتها فقط بزارید خالی کنه خودشو

    تا وقتی دیدید ارومتر شده (بعد چندروز)بگید که به مادرش بگه حتما قبول میکنه

    فقط زیاد حرف نزنید شنونده باشید سنگ صبور باشید همدل باشید دلگرمیش باشید



    برای غذا خوردن هم اجبارش نکنید،فقط کافیه شمام چیزی نخوریدو بگید اگر تو نخوری از گلو منم پایین نمیره
    که واقعا هم فکر نکنم از گلوتون پایین بره!مطمئنم اونقدر عاشقتون هست که بخاطر شمام که شده غذاشو بخوره
    و اگر خوابش نمیبره انقدر نوازشش کنیدو کنارش بیدار بمونید تا بخوابه!
    بگید من بیدار میمونم منتظر تا تو خوابت ببره بعد سعی میکنم بخوابم تا بخاطر شمام که شده سعی کنه بخوابه
    ویرایش توسط سمیراه : 06-14-2017 در ساعت 12:19 PM
    امضای ایشان
    آیا دوست دارید برای

    صلح جهانی کاری انجام دهید ؟

    به خانه بروید و به خانواده تان
    عشق بورزید


  12. 2 کاربران زیر از سمیراه بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط آراد نمایش پست ها
    سلام توضیح ندادم راجب خودمو همسرم چون اینجا اکثر کاربرا قدیمی منو میشناسن همسرم متولد 70 و من 12سال ازش بزرگترم خب بخاطر تفاوت سنمون این اختلافمون در مورد بچه دار شدن قابل هضمه و حق رو میدادم به همسرمو می خواستم که دیرتر بچه دار بشیم
    هرچقدرم رعایت بشه بازم نمیشه 100% جلوگیری کرد و حتی با وجود رعایت تمام نکات بیشتر از 5%احتمال بارداری هست
    همسرم فعلا قصد ادامه تحصیل داره و از نظر روحی نمیتونه قبول کنه فعلا مادر بشه
    البته الان که زیاد حرفی نمیزنه باهام ولی قبل بارداری میگفت جدا از مسئله درس و ادامه تحصیل از لحاظ روحی امادگی مادر بودن و
    مسئولیت مادربودن نداره و شک زیادی بهش وارد شده
    نمیدونم چطور میشه یک زن وحشت زده ی باردارو رو از لحاظ روحی برای مادر شدن اماده کرد
    با این تفاسیر الان همسر شما در سن ایده آلی برای بچه دار شدن هستند اما برای شما حتی دیر هم شده. من نمیفهمم دلیل این بی قراری و بی تابی واقعا چی هست اگر 20 یا 22 ساله بودند قابل درکتر بود ولی الان!...(البته نفرمودید چند سال از ازدواجتان میگذرد)

    بنظر من کمی با ملاحظه تر با همسرتان برخورد کنید ولی نه بیش از حد. بالاخره مجبور خواهد شد که مساله رو با خانواده خودش هم در میان بزاره و قضیه عادی میشه...شما در شرایطی نیستید که چند سال دیگر هم برای پدر شدن صبر کنید و بهترین موقع الان هست (البته از نظر اختلاف سنی بین پدر و فرزند عرض کردم)

  14. بالا | پست 9


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,912 بار در 980 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    سلام آقا آراد.

    عنوان تاپیک و اسم شما رو که دیدم اول خوشحال شدم از اینکه پدر شدید و بعد ناراحت شدم از حال نامساعد خانومتون.

    میدونین آقا آراد خانوما اینجورین وقتی که نمیخوان بچه دار بشن و برنامه های دیگه ای برای زندگیشون دارن و یهو این اتفاق میفته خوب طبیعیه که چون بچه رو مانع رسیدن به اهدافشون میبینن ناراحت میشن؛
    اما چیزی که خیلی بیشتر به همشون میریزه اینه که بدونن شوهرشون عاشق بچه س و بچه ای که اونا از اومدنش به هم ریخته و داغونن شوهرشون واسه اومدنش بشکن میزنه از خوشحالی!

    واسه همینم توی این شرایط که شدیدا همسرتون به همدردی شما نیاز داره تا آرومش کنین فکر میکنه هر توجهی که بهش میکنین به خاطر بچه س نه به خاطر ایشون!

    در واقع چون میدونه شما از ته دل خوشحالین در حالی که ایشون خوشحال نیست نمیتونه همدردی شما رو بپذیره و یا باور کنه که اگه توجهی بهش میکنین به خاطر خودشه نه واسه بچه!
    و چون فکر میکنه نمیتونین درکش کنین بیشتر به هم میریزه!

    اینجور مواقع واسه خانومی که واقعا نمیخواد بچه دار بشه و شرایطشو نداره خوشحالی همسرش از بچه دار شدن و توجهش به دلیل وجود بچه این تفکر رو ایجاد میکنه که بهش به عنوان یک ابزار یا یک دستگاه برای تولید بچه نگاه میشه و احساسات و حس و حال درونی خودش از این مسئله نادیده گرفته شده!

    حالا تغییرات هورمونی و تأثیرش بر خلق و خو و تغییر رفتار در بارداری رو هم اضافه کنین که چقدر توی این دوران خانوما رو حساستر میکنه!

    به نظر من شما باید کاری کنین تا ایشون باور کنه اولین و مهمترین اولویت زندگی شما ایشون هست نه بچه؛
    باید کاری کنین تا باور کنه یه تار موشو حاضر نیستین با هزار تا بچه هم عوض کنین!

    با روحیاتی که قبلا از ایشون گفتین من مطمئنم که ایشون عاشق بچه ش هست و با توجه به اینکه گفتید حاضر نیست بچه رو سقط کنه خیالتون راحت باشه کاری نمیکنه که سلامتی بچه در خطر باشه؛

    پس سعی کنید هر کاری که ایشون میگه انجام بدید و توجهتون رو جوری نشون بدید که به سمت خودشون باشه نه بچه؛

    توجهتون رو ببرین به سمت حال و احوال همسرتون نه جسمش؛
    چون جسم روی بچه تأثیر گذاره و هر توجهی به جسم ایشون مثل اینکه بگید غذا بخور خیلی ضعیف شدی ٬ ممکنه ایشون فکر کنه این توجهات به خاطر بچه س نه ایشون!

    مثلا از چشمای قشنگش که همیشه خیسه و چقد غصه دارین از اینکه خیلی وقته شادی رو توش ندیدین بگین٬ از اینکه دنیا رو سرتون خراب میشه وقتی حال پریشونشو میبینید بگین!

    بگین میخوام دنیا نباشه اگه تو یه روزشو غمگین باشی !
    و...

    اینجوری به مرور متوجه میشه با وجود علاقه ای که به بچه دارین اما حال و روحیه ایشون برای شما از هر چیزی مهمتره و کم کم با بچه کنار میاد!
    ویرایش توسط رامونا : 06-14-2017 در ساعت 02:48 PM

  15. 2 کاربران زیر از رامونا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  16. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    سلام آراد جان... خوبی؟
    گاهی تو فکرت میرفتم
    تبریک میگم پدر شدن حس بسیار شیرینی هست و خوشحالم تجربه ش میکنی
    طبیعیه یک مقدار استرس داشته باشند و به گفته شما حرف سقط رو پیش نمیکشند یعنی بچه رو دوست دارند اما هنوز با این موضوع کنار نیامدن.حتی برای مردها پیش میاد اوایل قادر نباشن هضم کنند باید زمان بگذره
    توصیه ای که میتوانم به شما داشته باشم فقط محبت کنید گریه کردن غر زدن لوس بازی غذا نخوردن همه این موارد رو ممکن هست داشته باشند اشکالی نداره شما فقط سعی کن محبت کنی ... احتمالا جز ترس، میخواهند دوست داشتن شما رو هم محک بزنند خانم ها در این موارد خیلی حرفه ای عمل میکنند
    سپری میشه نگران نباش فقط همان چیزی که گفتم محبت کردن رو فراموش نکن

  17. کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    سلام عمو آراد

    خییییلی خوشحالم که برگشتید سایت و خوشحال تر از اینکه بچه دار هم شدید...ان شاءالله که فرزند سالم و صالحی باشه براتون.

    چقدر خوبه انقدر سرگرم زندگیتون هستین و حواستون به همه چیز هست!!

    راستش من حال خانمتون رو میفهمم...من خودم عاشق بچهام...ولی وقتی فک میکنم خودم بچه دار بشم حالم بد میشه چون فک میکنم بچه داشتن خیلی از وقت آدمو میگیره و کسی که کاراشو انجام نداده باشه با مسئولیت بزرگی روبرو میشه!

    الانم خانمتون همچین حسی داره کلی کار انجام نشده داره و الان کسی وارد زندگیش شده که تمام وقتش رو میخواد و از اونجایی رویای شما خانم خوب و مهربونی هم هستن پس با خودش فکر میکنه چطور باید وقتش رو تقسیم کنه که بچه هم به بهترین شکل تربیت بشه و همین باعث وحشت شده

    کلا هر کسی که احساس مسئولیت داشته باشه مادر شدن رو خطیر میدونه چون دلش میخواد بهترین مادر باشه و همه چیزش رو واسه فرزندش بذاره حالا خودتون فک کنین کسی که هنوز خودش رو جمع و جور نکرده و از طرفی دوست داره مادر خوبی هم باشه چقدر آشفته میشه و سردرگم که نکنه نه به خودم برسم نه به بچم

    بعضی از ترس ها هم ریشه دار هستن که باید بررسی بشن، مثلا بعضی ها به مادر خودشون نگاه میکنن که چطور تمام زندگیش رو وقف خانواده کرده و از همه چیز خودش گذشته تا بچها بزرگ بشن و حتی از کمترین تفریحات خودش زده که بچه تفریح کنه

    این ترس سراغشون میاد که باید منم مثل مامانم بشم و خب این باعث وحشت میشه که چطور یه مادر کامل باشن و نه یه مادر کافی! چون کامل بودن معنیش این هست که از همه چیز خودت بزنی ولی کافی بودن یعنی هم به خودت برسی هم به بچت...و خب چون اکثر مادرای ما فداکارانه اینگونه هستن و خودشون رو وقف میکنن...این ترس هم ناخودآگاه در ما شکل میگیره که حالا منم باید همینجوری بشم

    ولی خب...الان دیگه شده و نمیشه کاریش کرد...خدا رو شکر همسر شما خانم فهمیده ایی هست و به فکر سقط نیست!

    به نظرم اولین راه اینکه یه مدت این قضیه بچه رو بیخیال بشید...در موردش حرف نزنید! فقط در مورد خانمتون حرف بزنین

    بهش اطمینان بدید که نمیذارید هیچ چیزی حتی بچه هم مانع پیشرفتش بشه و تو هر شرایطی هم کنارش هستید

    حرفا رو رامونا جان و سمیراه عزیز زدن و خب متاهل هستن بهتر میدونن باید چی بگن!

    منم موافقم باهاشون که یه مدت مثلا دو سه روز اصلا در مورد بچه حرف نزنین فقط در مورد خودش بگید در مورد اینکه با قدرت کنارش هستید که به برنامه های زندگیش برسه..

    ان شاءالله درست میشه نگران نباشید وقتی هم حالش بهتر شد که دیگه راحت تر میتونین باهاش حرف بزنین و نگرانی هاشو کم کنین

    یه کم بذارید تو خودش باشه به دست و پاش نپیچید که فلان و اینطور وقتی اونم ببینه شما تو لک رفتی و ناراحتی خودش هم این وضع رو نمیخواد مطمئنن...

    یه چیزم بگم...انقدر ذوق زده نشید جلوش مثلا حالا اگه راضی شد غذا بخوره و بیرون بره زود نگید وای چقدر خوب و اینا...

    معمولی باشید یه کمم ناراحت که مثلا حالا اگه بچه نداشتیم تو چقدر سرحال تر بودی و اینا....بعد کم کم خودش دلش میسوزه براتون...یه کم مظلوم نمایی کنین خوووو

  19. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  20. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    راااااااستی یه چیزی هم یادم رفت بگم بعضی خانما ویارشون اینکه از شوهرشون بدشون میاد

    آراد جان فک کنم خانم شما اینجوری باشه داداش

    بیا هی گفتی بچه خوبه الان خوب شد تحویلت نمیگیره دیگه

    یادته هی میگفتی باید اولویت رویا باشم...گذشت اون دوران دیگه گذشت

    اینا رو میگم یه حالتون عوض شه...

    بهش فرصت بدید یه کم خودش باشه

    مطمئنن باهاش کنار میاد ولی تنهاش نذارید در سکوت کنارش باشید خیلی به حرف و کار وادارش نکنین...با سکوت وآرامش

  21. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27925
    نوشته ها
    2,306
    تشکـر
    3,118
    تشکر شده 3,059 بار در 1,592 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    سلام ممنون از دعوتتون
    گاهی موقع بچه دار شدن یکی از زوج ها فکر میکنن با اومدن بچه توجه همسرش رو از دست میده شایدم دلایل دیگه مثل ترس از مادرشدن و دلایلی که دیگر دوستان اشاره کردن داشته باشه.پس سعی کنید اینو به همسرتون بگید که علاقه تون با اومدن بچه نسبت بهش زیاد میشه.و از یه مشاور و متخصص حضوری خودتون کمک بگیرید.

  23. کاربران زیر از saba95 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  24. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    با این تفاسیر الان همسر شما در سن ایده آلی برای بچه دار شدن هستند اما برای شما حتی دیر هم شده. من نمیفهمم دلیل این بی قراری و بی تابی واقعا چی هست اگر 20 یا 22 ساله بودند قابل درکتر بود ولی الان!...(البته نفرمودید چند سال از ازدواجتان میگذرد)

    بنظر من کمی با ملاحظه تر با همسرتان برخورد کنید ولی نه بیش از حد. بالاخره مجبور خواهد شد که مساله رو با خانواده خودش هم در میان بزاره و قضیه عادی میشه...شما در شرایطی نیستید که چند سال دیگر هم برای پدر شدن صبر کنید و بهترین موقع الان هست (البته از نظر اختلاف سنی بین پدر و فرزند عرض کردم)
    مرسی از کمکتون ولی هرکسی دلایل خاص خودش رو برای تصمیمات و عقایدش داره درسته تو سن مناسبیه ولی فقط سن مهم نیست
    ادم باید از لحاظ روحی امادگی داشته باشه..
    من اگر ایشون امادگیش رو هیچوقت پیدا نمیکردن باز هم اجباری نمیزاشتم روی این موضوع
    من بله دیر ازدواج کردم
    فکر میکنم مجرد هستید..

    به هرحال مرسی از وقتتون
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  25. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط سمیراه نمایش پست ها
    خواهش میکنم

    برای کسی که اصلا قصد بچه دار شدن نداره خب عادیه ، چون مسئله خیلی جدی هست و مادر باید حتما باید آمادگی داشته باشه

    شاید کلافش کردید،شاید خیلی هیجان زده شدیدو خیلی درموردش حرف زدید راجبش

    اون الان ذهنش پره شایده

    بنظرم اول یکم آرومش کنید بعد موضوع درمیون گذاشتنش رو با مادرش درمیون بزارید

    امشب رفتید خونه ، چی دوست داره ؟ واسش بخرید گل شیرینی هرچیزی که دوست داره

    و اصلا راجب بچه صحبت نکنید سعی کنید بقلش کنیدو بزارید تو سکوت آروم بشه و بدونه پشتشید

    فقط بهش بگید تو الویت زندگی من هستی و اجازه بدید خودش بحث بچه رو باز کنه

    اگه غر زد گریه کرد بزارید بکنه

    دستهاشو بگیریدو بقلش کنید بگید حق داره بگید شمام اگر جاش بودید وحشت میکردید همین

    بگید بچه دارشدن کار بزرگیه و حق داره وحشت کنه گریه کنه یا بترسه

    نه قانع کنید نه بگید مادر بودن خوبه و نه ازین جور نصیحتها فقط بزارید خالی کنه خودشو

    تا وقتی دیدید ارومتر شده (بعد چندروز)بگید که به مادرش بگه حتما قبول میکنه

    فقط زیاد حرف نزنید شنونده باشید سنگ صبور باشید همدل باشید دلگرمیش باشید



    برای غذا خوردن هم اجبارش نکنید،فقط کافیه شمام چیزی نخوریدو بگید اگر تو نخوری از گلو منم پایین نمیره
    که واقعا هم فکر نکنم از گلوتون پایین بره!مطمئنم اونقدر عاشقتون هست که بخاطر شمام که شده غذاشو بخوره
    و اگر خوابش نمیبره انقدر نوازشش کنیدو کنارش بیدار بمونید تا بخوابه!
    بگید من بیدار میمونم منتظر تا تو خوابت ببره بعد سعی میکنم بخوابم تا بخاطر شمام که شده سعی کنه بخوابه
    خیلی ممنون اصلا به این نکته فکر نکرده بودم که کلافش کردم حتما اینکارهارو امشب میکنم
    و مرسی از مثالهایی که زدید با مثال خیلی بهتر متوجه میشم
    خیلی سپاسگذارم از شما بازم میام و در جریانتون میگذارم
    خیلللللللللی ممنون
    ویرایش توسط آراد : 06-14-2017 در ساعت 03:31 PM
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  26. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط رامونا نمایش پست ها
    سلام آقا آراد.

    عنوان تاپیک و اسم شما رو که دیدم اول خوشحال شدم از اینکه پدر شدید و بعد ناراحت شدم از حال نامساعد خانومتون.

    میدونین آقا آراد خانوما اینجورین وقتی که نمیخوان بچه دار بشن و برنامه های دیگه ای برای زندگیشون دارن و یهو این اتفاق میفته خوب طبیعیه که چون بچه رو مانع رسیدن به اهدافشون میبینن ناراحت میشن؛
    اما چیزی که خیلی بیشتر به همشون میریزه اینه که بدونن شوهرشون عاشق بچه س و بچه ای که اونا از اومدنش به هم ریخته و داغونن شوهرشون واسه اومدنش بشکن میزنه از خوشحالی!

    واسه همینم توی این شرایط که شدیدا همسرتون به همدردی شما نیاز داره تا آرومش کنین فکر میکنه هر توجهی که بهش میکنین به خاطر بچه س نه به خاطر ایشون!

    در واقع چون میدونه شما از ته دل خوشحالین در حالی که ایشون خوشحال نیست نمیتونه همدردی شما رو بپذیره و یا باور کنه که اگه توجهی بهش میکنین به خاطر خودشه نه واسه بچه!
    و چون فکر میکنه نمیتونین درکش کنین بیشتر به هم میریزه!

    اینجور مواقع واسه خانومی که واقعا نمیخواد بچه دار بشه و شرایطشو نداره خوشحالی همسرش از بچه دار شدن و توجهش به دلیل وجود بچه این تفکر رو ایجاد میکنه که بهش به عنوان یک ابزار یا یک دستگاه برای تولید بچه نگاه میشه و احساسات و حس و حال درونی خودش از این مسئله نادیده گرفته شده!

    حالا تغییرات هورمونی و تأثیرش بر خلق و خو و تغییر رفتار در بارداری رو هم اضافه کنین که چقدر توی این دوران خانوما رو حساستر میکنه!

    به نظر من شما باید کاری کنین تا ایشون باور کنه اولین و مهمترین اولویت زندگی شما ایشون هست نه بچه؛
    باید کاری کنین تا باور کنه یه تار موشو حاضر نیستین با هزار تا بچه هم عوض کنین!

    با روحیاتی که قبلا از ایشون گفتین من مطمئنم که ایشون عاشق بچه ش هست و با توجه به اینکه گفتید حاضر نیست بچه رو سقط کنه خیالتون راحت باشه کاری نمیکنه که سلامتی بچه در خطر باشه؛

    پس سعی کنید هر کاری که ایشون میگه انجام بدید و توجهتون رو جوری نشون بدید که به سمت خودشون باشه نه بچه؛

    توجهتون رو ببرین به سمت حال و احوال همسرتون نه جسمش؛
    چون جسم روی بچه تأثیر گذاره و هر توجهی به جسم ایشون مثل اینکه بگید غذا بخور خیلی ضعیف شدی ٬ ممکنه ایشون فکر کنه این توجهات به خاطر بچه س نه ایشون!

    مثلا از چشمای قشنگش که همیشه خیسه و چقد غصه دارین از اینکه خیلی وقته شادی رو توش ندیدین بگین٬ از اینکه دنیا رو سرتون خراب میشه وقتی حال پریشونشو میبینید بگین!

    بگین میخوام دنیا نباشه اگه تو یه روزشو غمگین باشی !
    و...

    اینجوری به مرور متوجه میشه با وجود علاقه ای که به بچه دارین اما حال و روحیه ایشون برای شما از هر چیزی مهمتره و کم کم با بچه کنار میاد!
    سلام خانوم رامونای عزیز
    دقیقا خوب درک کردید واقعا یه سوال شما خانومها چطوری انقدر خوب درک میکنید همدیگرو ؟!
    الان صحبتها شما و خانوم سمیرا خیلی سازنده بود خیلی خیلی زیاد کلا دید منو عوض کرد من همش بزور می خواستم بهش غذا بدم
    حتی رفتم اسباب بازی و لباس نوزاد خریدم شاید احساساتی بشه و نظرش عوض شه ولی همچیرو خرابتر کردم رویه رو باید کلا تغییر بدم ممنونم حتما نکات رو رعایت میکنم و در جریانتو میگذارم باز اگر نکته ای تو ذهنتون داشتید بی نصیب نگذارید منو
    ممنون
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  27. کاربران زیر از آراد بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  28. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    سلام آراد جان... خوبی؟
    گاهی تو فکرت میرفتم
    تبریک میگم پدر شدن حس بسیار شیرینی هست و خوشحالم تجربه ش میکنی
    طبیعیه یک مقدار استرس داشته باشند و به گفته شما حرف سقط رو پیش نمیکشند یعنی بچه رو دوست دارند اما هنوز با این موضوع کنار نیامدن.حتی برای مردها پیش میاد اوایل قادر نباشن هضم کنند باید زمان بگذره
    توصیه ای که میتوانم به شما داشته باشم فقط محبت کنید گریه کردن غر زدن لوس بازی غذا نخوردن همه این موارد رو ممکن هست داشته باشند اشکالی نداره شما فقط سعی کن محبت کنی ... احتمالا جز ترس، میخواهند دوست داشتن شما رو هم محک بزنند خانم ها در این موارد خیلی حرفه ای عمل میکنند
    سپری میشه نگران نباش فقط همان چیزی که گفتم محبت کردن رو فراموش نکن
    سلام داداش سیاوش گل منتظرت بودم چون پدری و عاشق خانوادت میدونستم نظراتت بدردم میخوره و باید با طلا بنویسمشون بزنم به دیوار
    چقدر ارامش داشت جملاتت یعنی این مسائل عادیه ؟؟ اینکه از خونه بیرون نمیره و حتی پرده هارم نمیکشه اینکه گریه میکنه و گریه؟
    یعنی بجز محبت کار دیگه ای نیاز نیست من انجام بدم ؟برم سرکارو برم خونه و رهاش کنم به حال خودش؟؟؟
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  29. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    سلام عمو آراد

    خییییلی خوشحالم که برگشتید سایت و خوشحال تر از اینکه بچه دار هم شدید...ان شاءالله که فرزند سالم و صالحی باشه براتون.

    چقدر خوبه انقدر سرگرم زندگیتون هستین و حواستون به همه چیز هست!!

    راستش من حال خانمتون رو میفهمم...من خودم عاشق بچهام...ولی وقتی فک میکنم خودم بچه دار بشم حالم بد میشه چون فک میکنم بچه داشتن خیلی از وقت آدمو میگیره و کسی که کاراشو انجام نداده باشه با مسئولیت بزرگی روبرو میشه!

    الانم خانمتون همچین حسی داره کلی کار انجام نشده داره و الان کسی وارد زندگیش شده که تمام وقتش رو میخواد و از اونجایی رویای شما خانم خوب و مهربونی هم هستن پس با خودش فکر میکنه چطور باید وقتش رو تقسیم کنه که بچه هم به بهترین شکل تربیت بشه و همین باعث وحشت شده

    کلا هر کسی که احساس مسئولیت داشته باشه مادر شدن رو خطیر میدونه چون دلش میخواد بهترین مادر باشه و همه چیزش رو واسه فرزندش بذاره حالا خودتون فک کنین کسی که هنوز خودش رو جمع و جور نکرده و از طرفی دوست داره مادر خوبی هم باشه چقدر آشفته میشه و سردرگم که نکنه نه به خودم برسم نه به بچم

    بعضی از ترس ها هم ریشه دار هستن که باید بررسی بشن، مثلا بعضی ها به مادر خودشون نگاه میکنن که چطور تمام زندگیش رو وقف خانواده کرده و از همه چیز خودش گذشته تا بچها بزرگ بشن و حتی از کمترین تفریحات خودش زده که بچه تفریح کنه

    این ترس سراغشون میاد که باید منم مثل مامانم بشم و خب این باعث وحشت میشه که چطور یه مادر کامل باشن و نه یه مادر کافی! چون کامل بودن معنیش این هست که از همه چیز خودت بزنی ولی کافی بودن یعنی هم به خودت برسی هم به بچت...و خب چون اکثر مادرای ما فداکارانه اینگونه هستن و خودشون رو وقف میکنن...این ترس هم ناخودآگاه در ما شکل میگیره که حالا منم باید همینجوری بشم

    ولی خب...الان دیگه شده و نمیشه کاریش کرد...خدا رو شکر همسر شما خانم فهمیده ایی هست و به فکر سقط نیست!

    به نظرم اولین راه اینکه یه مدت این قضیه بچه رو بیخیال بشید...در موردش حرف نزنید! فقط در مورد خانمتون حرف بزنین

    بهش اطمینان بدید که نمیذارید هیچ چیزی حتی بچه هم مانع پیشرفتش بشه و تو هر شرایطی هم کنارش هستید

    حرفا رو رامونا جان و سمیراه عزیز زدن و خب متاهل هستن بهتر میدونن باید چی بگن!

    منم موافقم باهاشون که یه مدت مثلا دو سه روز اصلا در مورد بچه حرف نزنین فقط در مورد خودش بگید در مورد اینکه با قدرت کنارش هستید که به برنامه های زندگیش برسه..

    ان شاءالله درست میشه نگران نباشید وقتی هم حالش بهتر شد که دیگه راحت تر میتونین باهاش حرف بزنین و نگرانی هاشو کم کنین

    یه کم بذارید تو خودش باشه به دست و پاش نپیچید که فلان و اینطور وقتی اونم ببینه شما تو لک رفتی و ناراحتی خودش هم این وضع رو نمیخواد مطمئنن...

    یه چیزم بگم...انقدر ذوق زده نشید جلوش مثلا حالا اگه راضی شد غذا بخوره و بیرون بره زود نگید وای چقدر خوب و اینا...

    معمولی باشید یه کمم ناراحت که مثلا حالا اگه بچه نداشتیم تو چقدر سرحال تر بودی و اینا....بعد کم کم خودش دلش میسوزه براتون...یه کم مظلوم نمایی کنین خوووو
    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    راااااااستی یه چیزی هم یادم رفت بگم بعضی خانما ویارشون اینکه از شوهرشون بدشون میاد

    آراد جان فک کنم خانم شما اینجوری باشه داداش

    بیا هی گفتی بچه خوبه الان خوب شد تحویلت نمیگیره دیگه

    یادته هی میگفتی باید اولویت رویا باشم...گذشت اون دوران دیگه گذشت

    اینا رو میگم یه حالتون عوض شه...

    بهش فرصت بدید یه کم خودش باشه

    مطمئنن باهاش کنار میاد ولی تنهاش نذارید در سکوت کنارش باشید خیلی به حرف و کار وادارش نکنین...با سکوت وآرامش
    سلام عزیزه عمو

    خانم روانشناس ، روانپزشک چی بگم بهت ؟ که هردوشو لایقی اره درست حدس زدی مادرخانومم زن فوق العاده ایه
    و تمام زندگیش فدا فرزندش کرده
    و فکر میکنم رویا تو این مسئله اعتماد بنفسش پایینه مثلا گاهی از مادرش که میگفت من میگفتم مطمئنم تو مادر بی نظیری میشی
    و میگفت نه نمیشم من انقدر فداکار نیستم
    راست میگی چطور میتونم بهش بفهمونم مادر خوبی میشه ؟
    ببین اینو الکی نمیگم اون واقعا مادرخوبیه!
    مثلا با بچه ها طوری رفتار میکنه که انگار چندتا بچه بزرگ کرده!بلده بخوابونتشون بلده چی باید بخورن چی نباید
    بلده چطوری بقلشون کنه و خیلی خیلی تو این راه ماهره!!!جوری که من میمونم!!!
    و یه مسئله دیگه هم هست همیشه میگه تو خیلی ارومو پخته ای ما ازون مادر پدرایی میشیم که بچه هاشون پدرشونو بیشتر دوست دارن!!
    میگم اخه مامان به این نازی خوبی؟!مگه میشه همه بچه ها وابسته مادرشونن
    میگه نه
    البته این حرفها قبلنها شوخی شوخی میگفتیم ولی الان ترسهاش جدی جدی شده
    ممنون از شما سه نفر خوب درکش کردید کاش دوستهاش بودید الان ازتون خواهش میکردم برید پیشش بمونید
    چطوری بهش بفهمونم که هردو والدین خوبی میشیم ؟

    از دست تو!! نه فکر نکنم ویار داشته باشه کلا فکر میکنه خواسته من بوده که بچه دار شدیم
    منو گناهکار میدونه...

    مثل بچه ایه که بردنش تو یه جزیره رهاش کردن همونقدر وحشت زده...
    از امشب اره می خوام یجور دیگه رفتار کنم به امید خدا
    ببینم حالش خوب میشه یا نه
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  30. کاربران زیر از آراد بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط saba95 نمایش پست ها
    سلام ممنون از دعوتتون
    گاهی موقع بچه دار شدن یکی از زوج ها فکر میکنن با اومدن بچه توجه همسرش رو از دست میده شایدم دلایل دیگه مثل ترس از مادرشدن و دلایلی که دیگر دوستان اشاره کردن داشته باشه.پس سعی کنید اینو به همسرتون بگید که علاقه تون با اومدن بچه نسبت بهش زیاد میشه.و از یه مشاور و متخصص حضوری خودتون کمک بگیرید.
    بله درسته ممنون از کمکتون...
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  32. کاربران زیر از آراد بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    سلام آقا آراد
    ممنون از دعوتتون
    اسمتون رو دیدم یاد تاپیک عشق آتیشنتون افتادم
    خوش اومدین به سایت

    تاپیکتون هم خوشحال کننده بود و یه کوچولو هم ناراحت کننده البته ناراحتیش صرفا به خاطر شرایط روحی همسرتونه و اینکه فعلا نمیخواستن بچه بیاد تو زندگیتون
    ببخشید رک بیان میکنم ولی اگه شما یا همسرتون روزای اول متوجه میشدید میشد جلوی این قضیه رو گرفت ولی خب چیزی هست که پیش اومده و گذشته ها گذشته

    بعضی از نظرات دوستان رو خوندم که حرفام تکراری نباشه
    همونطور که دوستان فرمودن برخوردهای رویا خانوم تو این موقعیت طبیعیه
    من تا حدودی درکشون میکنم چون فعلا به خاطر برنامه های شخصیم نمیخوام ازدواج کنم چه برسه هم به بچه که دیگه وقت نفس کشیدن رو هم از آدم میگیره!
    ولی خب اول اینکه خدارو شاکر باشید که بهتون یه هدیه ی آسمونی داده ولی این خوشحالی رو خیلی کم بروز بدین پیش همسرتون البته فعلا کم کم که زمان بگذره مطمئنن شرایطشون تغییر میکنه
    شما بیشتر از همه همسرتونو میشناسید و میدونید وقتی خیلی ناراحتن چجوری باید آرومشون کرد
    یه مقدار از این تکنیک های حرفه ای مردونه تون برای آروم شدنشون به کار ببرید
    مشخصه که خیلی شوکه شدن که حاضر نشدن با روانشناس یا خونواده شون هم حرف بزنن
    بهترین کار اینه که شما تنهاشون نذارید و نشون بدید که درکشون میکنید
    به اصرار وادارشون نکنید که کاری رو انجام بدن
    سعی کنید نشون بدید اول خودشونو دوست دارید بعد بچه رو
    آدم ها تو دوست داشتن گاهی حسادت میکنن به خصوص این تو این وضعیت و به خصوص تر هم برای خانوم ها
    یه مقدار صبر پیشه کنید که این روزا بگذره و خودشونو پیدا کنن
    خداروشکر خانومتون عاقل و فهیم هستن که به سقط فکر نمیکنن و این خیلی عالیه
    مطمئنن کم کم آمادگی مادر شدن رو پیدا میکنن
    بهشون بگید شما همه جوره پایه شون هستین و خیلی کمکشون میکنید که به کارای خودشونم برسن
    چند ماه هم وقت هست درسته بارداری پروسه ی سختیه ولی خب میشه یه کارایی هم کرد
    سعی کنید در هر حال دلشونو به دست بیارید و ثابت کنید آرامش و سلامتی خودشون از بچه براتون مهمتره
    خانم ها دوست دارن همیشه اولویت اول همسرشون باشن
    درسته بچه هم وقت زیادی میخواد ولی خب ان شاالله بتونن به کارای شخصیشونم برسن
    زن ها موجودات احساسی هستن کمی که زمان بگذره و تو ماههای اینده وقتی رویا خانوم با بچه تون حرف بزنن و بهشون لگد بندازه اون موقع هست که یه دل نه صد دل عاشقش میشن طوری که شما حسودیتون بشه

    البته باید بررسی کرد اینکه گفتن از نظر روحی آمادگی مادر شدن رو ندارن از چی ریشه میگیره
    از پایین بودن اعتماد به نفس در این مورد؟ یا تجربه ی ناخوشایندی تو روابط با بچه ها داشتن؟
    راستی نگفتید که الان ماه چندمشون هست؟

  34. 2 کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط آراد نمایش پست ها
    سلام داداش سیاوش گل منتظرت بودم چون پدری و عاشق خانوادت میدونستم نظراتت بدردم میخوره و باید با طلا بنویسمشون بزنم به دیوار
    چقدر ارامش داشت جملاتت یعنی این مسائل عادیه ؟؟ اینکه از خونه بیرون نمیره و حتی پرده هارم نمیکشه اینکه گریه میکنه و گریه؟
    یعنی بجز محبت کار دیگه ای نیاز نیست من انجام بدم ؟برم سرکارو برم خونه و رهاش کنم به حال خودش؟؟؟

    قربانت آراد عزیز .نا این اندازه گریه زیاد و کشیدن پرده ها و... خیلی عادی نیست ولی شما گفتی ناخواسته بوده پس شاید این رفتار طبیعیه
    شما میتونی وقتی با همدیگه در پاساژ گردش میکنید اسباب بازی ها یا لباس بچه رو اشاره کنی ببینند.یا این بچه هایی که همراه پدرمادرشون هستند ...توی کالسکه یا سوار دوچرخه یا ماشین و اسکوتر توی پاساژ وول میحورند به ایشون نشان بده و تعریف کن. اسباب بازی بگیر ولی همه جوره مثلا ماشین و عروسک با هم حساس میشن خانم ها و اگر ته دلت یه جنسیت خاص رو دوست داری بچه ت باشه بروز نده هرموقع پرسیدند بگو فرقی نداره
    میتونی از وزیر جنگ ( مادر خانم محترم ) هم در این راه کمک بگیری

  36. کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط آراد نمایش پست ها
    سلام عزیزه عمو

    خانم روانشناس ، روانپزشک چی بگم بهت ؟ که هردوشو لایقی اره درست حدس زدی مادرخانومم زن فوق العاده ایه
    و تمام زندگیش فدا فرزندش کرده
    و فکر میکنم رویا تو این مسئله اعتماد بنفسش پایینه مثلا گاهی از مادرش که میگفت من میگفتم مطمئنم تو مادر بی نظیری میشی
    و میگفت نه نمیشم من انقدر فداکار نیستم
    راست میگی چطور میتونم بهش بفهمونم مادر خوبی میشه ؟
    ببین اینو الکی نمیگم اون واقعا مادرخوبیه!
    مثلا با بچه ها طوری رفتار میکنه که انگار چندتا بچه بزرگ کرده!بلده بخوابونتشون بلده چی باید بخورن چی نباید
    بلده چطوری بقلشون کنه و خیلی خیلی تو این راه ماهره!!!جوری که من میمونم!!!
    و یه مسئله دیگه هم هست همیشه میگه تو خیلی ارومو پخته ای ما ازون مادر پدرایی میشیم که بچه هاشون پدرشونو بیشتر دوست دارن!!
    میگم اخه مامان به این نازی خوبی؟!مگه میشه همه بچه ها وابسته مادرشونن
    میگه نه
    البته این حرفها قبلنها شوخی شوخی میگفتیم ولی الان ترسهاش جدی جدی شده
    ممنون از شما سه نفر خوب درکش کردید کاش دوستهاش بودید الان ازتون خواهش میکردم برید پیشش بمونید
    چطوری بهش بفهمونم که هردو والدین خوبی میشیم ؟

    از دست تو!! نه فکر نکنم ویار داشته باشه کلا فکر میکنه خواسته من بوده که بچه دار شدیم
    منو گناهکار میدونه...

    مثل بچه ایه که بردنش تو یه جزیره رهاش کردن همونقدر وحشت زده...
    از امشب اره می خوام یجور دیگه رفتار کنم به امید خدا
    ببینم حالش خوب میشه یا نه
    خواهش میکنم نظر لطفته...حالا مونده تا روانشناس بشم...روانپزشک که دیگه جای خود داره

    خب حالا که اینطوره بذارید اول یه کم خودشو پیدا کنه...به خودش برسید اول

    بعد کم کم باهاش حرف بزنین که اصلا لازم نیست انقدر به خودش سخت بگیره...

    روانشناس هم اگه راضی بشه حرف بزنه باهاشون خیلی بهش کمک میکنه

    فعلا برا روحیه خودش کمکش کنین بعد در مورد بچه حرف بزنین. چون الان گفتید براش اسباب بازی و وسایل بچه خریدید فک میکنه همش بخاطر بچه اس...پس اول سعی کنین برا خوب شدن حال خودش تلاش کنین...بعد چن روز دیگه مطمئنن خودش حرف بچه رو میزنه

    آره واقعا کاش بودیم حضورا بهتون کمک میکردیم حیف شد

    ولی خب شما ماشالا خودت انرژی میذاری برا خانمت کافیه

    بهترین دوستش هم الان خود شمایی...فقط بذارید آروم باشه...فکرش رو جمع و جور کنه

    نگران نباشید درست میشه حتما...چن وقت دیگه هم میاید میگید که خانمم بچمو بیشتر از من دوس داره چیکار کنم

  38. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    من که نمیتونم در این باره نظری بدم

    فقط میدونم خیلی خیلی خوشحال شدم داری پدر میشی

    امیدوارم سالم و سلامت به دنیا بیاد همیشه سایش بالاسرش باشه

    و دعا میکنم رویا جون هم هرچی زودتر به خودش بیاد و با این موضوع کنار بیاد هدیه ارزشمندی گیرش امده که خیلی ها ارزو این هدیه رو دارن. ....
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  40. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28867
    نوشته ها
    311
    تشکـر
    148
    تشکر شده 268 بار در 156 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    سلام آقای آراد

    به نظرم طبیعیه خانمتون کلی برنامه برای پیشرفت خودش داشته و حالا بجه رو مانع بزرگ زندگی عادی و پیشرفت و ... خودش میدونه

    اما به نظرم راهکاری که بتونه کمکتون کنه اینه که یه سر ببرینش مراکز درمان نابروری تا ببینند یه سری از افراد حاضرند چقدر هزینه های هنگفت کنند و چقدر اذیت بشن و

    استرس بکشن تا شاید خدا این هدیه رو بهشون بده ولی شما خداوند این هدیه رو بهتون داده فک کنم روشون اثر بذاره

    بهتونم تبریک میگم پدر شدن حس خوبیه من خودم خیلی بچه دوست دارم و همیشه دوست داشتم زودتر پدر بشم و فاصله سنیم با بچم کم باشه تا بتونم درکش کنم ولی هنوز

    نتونستم ازدواج کنم به هر حال همیشه برنامه ریزی های ما درست پیش نمیره در هر صورت موفق و پایدار باشید
    ویرایش توسط moeinvk : 06-18-2017 در ساعت 06:22 AM

  42. کاربران زیر از moeinvk بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,186 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    سلام
    مثه اینکه من دیر رسیدم
    تبریک میگم داداش اراد گل
    به به میبینم ک عشقتون به ثمره رسیده و گل داده
    ان شاالله ک به سلامتی و دل خوش بدنیا بیاد و پراز خیروبرکت باشه.

    خوب حتما با راهنمایی دوستان مشکلتون هم حل شده....

    حالا منم دوتا جمله میگم ک مثلا منم کمک کردم

    داداش هرزنی حتی اونایی ک بچه میخوان یکیش خود من ک هنوز عروسی نکرده به فکر بچه هستم اما هنیشه ترسی تو دلم هست ک نکنه شوهرم توجهش بره پیش بچه اش ,نکنه نتونم راحت تفریح کنم و به کارهام برسم , نکنه بشم ی آدمی ک حسرت جوانی و شیطنت جوانی تو دلش مونده و هزار فکر دیگه...
    اخه ادم وقتی مادر میشه یهو بزرگ میشه و مسولیت سنگینی رو دوشش قرار میگیره و ترس واضطراب اینده فرزندش همیشه ذهنش را درگیر میکنه...

    پس کاری ک باید بکنین این هست ک با وجود باردار بودن خانمتون به گردش برین و باز هم باهاش مثه گذشته رفتار کنید توجه زیادتر از قبل نکنین ک فک کنه بخاطره بچه اش هست
    مثلا موندن در خانه ک فک کنه بخاطره بچه هست
    سعی کنین اصلا حرفی از بچه نزنین فعلا و هروقت خودش هم حرفی به میان اورد شما با خنده بگین الان خودمون را بچسب من و عشقم الان مهم هسیم و ارامش و خوشحالی تو فقط برام ارزشمنده خوشکل خانومم
    و ی چیز دیگه اکثر خانم ها از بارداری بخاطره چاقی و تغییر قیافه بدشون میاد چون فک میکنن تو نظر همسرشون زشت میشن پس هرروز با چشمانی عاشق نگاش کن و ازته قلبت بهش بگو زیباترین و بهترین رویایی زندگیمی...

    یادت باشه خانم ها از راه گوش عاشق میشن و دلشون میره

    بازم بهتون تبریک میگم این حس و نعمت فوق العاده را.

    فرستاده شده از LG-D855ِ من با Tapatalk

  44. کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    قربانت آراد عزیز .نا این اندازه گریه زیاد و کشیدن پرده ها و... خیلی عادی نیست ولی شما گفتی ناخواسته بوده پس شاید این رفتار طبیعیه
    شما میتونی وقتی با همدیگه در پاساژ گردش میکنید اسباب بازی ها یا لباس بچه رو اشاره کنی ببینند.یا این بچه هایی که همراه پدرمادرشون هستند ...توی کالسکه یا سوار دوچرخه یا ماشین و اسکوتر توی پاساژ وول میحورند به ایشون نشان بده و تعریف کن. اسباب بازی بگیر ولی همه جوره مثلا ماشین و عروسک با هم حساس میشن خانم ها و اگر ته دلت یه جنسیت خاص رو دوست داری بچه ت باشه بروز نده هرموقع پرسیدند بگو فرقی نداره
    میتونی از وزیر جنگ ( مادر خانم محترم ) هم در این راه کمک بگیری
    اره داداش از حدش گذشته دیگه راستش اینکارارو انجام دادم نتیجه عکس داد
    وزیر جنگ
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  46. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط پریماه. نمایش پست ها
    من که نمیتونم در این باره نظری بدم

    فقط میدونم خیلی خیلی خوشحال شدم داری پدر میشی

    امیدوارم سالم و سلامت به دنیا بیاد همیشه سایش بالاسرش باشه

    و دعا میکنم رویا جون هم هرچی زودتر به خودش بیاد و با این موضوع کنار بیاد هدیه ارزشمندی گیرش امده که خیلی ها ارزو این هدیه رو دارن. ....
    سلام عزیز مرسی خیلی ممنون همین دعا کردن کمک بزرگیه
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  47. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط moeinvk نمایش پست ها
    سلام آقای آراد

    به نظرم طبیعیه خانمتون کلی برنامه برای پیشرفت خودش داشته و حالا بجه رو مانع بزرگ زندگی عادی و پیشرفت و ... خودش میدونه

    اما به نظرم راهکاری که بتونه کمکتون کنه اینه که یه سر ببرینش مراکز درمان نابروری تا ببینند یه سری از افراد حاضرند چقدر هزینه های هنگفت کنند و چقدر اذیت بشن و

    استرس بکشن تا شاید خدا این هدیه رو بهشون بده ولی شما خداوند این هدیه رو بهتون داده فک کنم روشون اثر بذاره

    بهتونم تبریک میگم پدر شدن حس خوبیه من خودم خیلی بچه دوست دارم و همیشه دوست داشتم زودتر پدر بشم و فاصله سنیم با بچم کم باشه تا بتونم درکش کنم ولی هنوز

    نتونستم ازدواج کنم به هر حال همیشه برنامه ریزی های ما درست پیش نمیره در هر صورت موفق و پایدار باشید
    سلام عزیز بله درسته خیلی خیلی ممنونم
    داداش منم ناراحت بودم اوایل که دیر ازدواج کردم میتونستم تو رده 20 سنی ازدواج کنمو الان بچم بره دانشگاه یا مدرسه
    ولی بنظرم خوشبخت نبودم
    خوشبختی اینکه که به اونی که می خوای برسی حتی شده تو سن 50 سالگی!
    زود ازدواج کردن زود بچه دار شدن شاید از لحاظ سلامتی و... خوب باشه ولی من فکر میکنم
    اگه شخص مناسبش نباشه ارزشی نداره و یجایی از زندگی میرسی به پوچی..
    ارزو میکنم خدا کمکت کنه همسری داشته باشی که شیرین کنه زندگیرو برات
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  48. کاربران زیر از آراد بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط fateme.68 نمایش پست ها
    سلام
    مثه اینکه من دیر رسیدم
    تبریک میگم داداش اراد گل
    به به میبینم ک عشقتون به ثمره رسیده و گل داده
    ان شاالله ک به سلامتی و دل خوش بدنیا بیاد و پراز خیروبرکت باشه.

    خوب حتما با راهنمایی دوستان مشکلتون هم حل شده....

    حالا منم دوتا جمله میگم ک مثلا منم کمک کردم

    داداش هرزنی حتی اونایی ک بچه میخوان یکیش خود من ک هنوز عروسی نکرده به فکر بچه هستم اما هنیشه ترسی تو دلم هست ک نکنه شوهرم توجهش بره پیش بچه اش ,نکنه نتونم راحت تفریح کنم و به کارهام برسم , نکنه بشم ی آدمی ک حسرت جوانی و شیطنت جوانی تو دلش مونده و هزار فکر دیگه...
    اخه ادم وقتی مادر میشه یهو بزرگ میشه و مسولیت سنگینی رو دوشش قرار میگیره و ترس واضطراب اینده فرزندش همیشه ذهنش را درگیر میکنه...

    پس کاری ک باید بکنین این هست ک با وجود باردار بودن خانمتون به گردش برین و باز هم باهاش مثه گذشته رفتار کنید توجه زیادتر از قبل نکنین ک فک کنه بخاطره بچه اش هست
    مثلا موندن در خانه ک فک کنه بخاطره بچه هست
    سعی کنین اصلا حرفی از بچه نزنین فعلا و هروقت خودش هم حرفی به میان اورد شما با خنده بگین الان خودمون را بچسب من و عشقم الان مهم هسیم و ارامش و خوشحالی تو فقط برام ارزشمنده خوشکل خانومم
    و ی چیز دیگه اکثر خانم ها از بارداری بخاطره چاقی و تغییر قیافه بدشون میاد چون فک میکنن تو نظر همسرشون زشت میشن پس هرروز با چشمانی عاشق نگاش کن و ازته قلبت بهش بگو زیباترین و بهترین رویایی زندگیمی...

    یادت باشه خانم ها از راه گوش عاشق میشن و دلشون میره

    بازم بهتون تبریک میگم این حس و نعمت فوق العاده را.

    فرستاده شده از LG-D855ِ من با Tapatalk
    سلام ابجی فاطمه ، عروس خانوم
    درسته من فکر میکنم مردهام این استرس هارو دارن ولی نه در این حد خیلی خیلی کمتر
    من تنها استرسم اینه که همسرم ضعیف نشه و بتونه به سلامتی بچه رو بدنیا بیاره
    بله درسته اتفاقا خودش بهم گفت ، گفت قراره خیلی زشت و چاق بشم واقعا چرا خانوما این فکرارو میکنن؟
    مردی که عاشق همسرشه عاشقش میمونه حتی اگه شاخ دربیاره
    چه برسه زنی که داره بچشو تو بدنش پرورش میده!!این یه حالت تقدس میده به زن و پرستیدنیه!!!
    و مطمنم همه مردها لذت میبرن و همسرشون رو زیباتر میبینن این موقع...
    خیلی خیلی ممنونم ابجی
    دارم این کارها انجام میدم فعلا حرف بچه نمیزنم
    که خودش به حرف اومد گفت ناراحتی ازم که هیچی نمیگی از بچه ؟ گفتم نه حال تو الان برام مهمتره..
    خیلی دوران سختیه امیدوارم زودتر خوب بشه
    خیلی ممنووووون ان شالله برای شما و همسرتون
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  50. 2 کاربران زیر از آراد بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    خواهش میکنم نظر لطفته...حالا مونده تا روانشناس بشم...روانپزشک که دیگه جای خود داره

    خب حالا که اینطوره بذارید اول یه کم خودشو پیدا کنه...به خودش برسید اول

    بعد کم کم باهاش حرف بزنین که اصلا لازم نیست انقدر به خودش سخت بگیره...

    روانشناس هم اگه راضی بشه حرف بزنه باهاشون خیلی بهش کمک میکنه

    فعلا برا روحیه خودش کمکش کنین بعد در مورد بچه حرف بزنین. چون الان گفتید براش اسباب بازی و وسایل بچه خریدید فک میکنه همش بخاطر بچه اس...پس اول سعی کنین برا خوب شدن حال خودش تلاش کنین...بعد چن روز دیگه مطمئنن خودش حرف بچه رو میزنه

    آره واقعا کاش بودیم حضورا بهتون کمک میکردیم حیف شد

    ولی خب شما ماشالا خودت انرژی میذاری برا خانمت کافیه

    بهترین دوستش هم الان خود شمایی...فقط بذارید آروم باشه...فکرش رو جمع و جور کنه

    نگران نباشید درست میشه حتما...چن وقت دیگه هم میاید میگید که خانمم بچمو بیشتر از من دوس داره چیکار کنم
    عزیز اصلا راضی نمیشه با کسی صحبت کنه هنوز نزاشتته به خانواده هامون بگیم
    خیلی دوست داشتم به مادرش بگه ولی خب نمیگه
    دلیلشو پرسیدم گفت چون کسی که به مادرش و بقیه میگه من باردارم با خوشحالی میگه نه ناراحتی
    یجورایی احساس گناه میکنه که خوشحال نیست.
    خیلی میترسیدم فکر میکردم به کسی نمیگه و خیالاتی تو سرش داره ولی دیدم نه...
    خیلی ضعیف شده خیلی..
    دارم اونکارا که گفتید انجام میدم دیگه حرف از بچه نزدمو فقط کنارشم
    باورت نمیشه حتی وقتی نگاهش میکنم ناراحت میشه میگه بچی فکر میکنی چرا اینطوری نگام میکنی؟؟
    نمیدونم ولی فکر میکنم هم احساس میکنه مقصر منم هم خودش احساس گناه داره
    برزخ بدیه


    نه باور کن من قول میدم واسه این موضوع اعتراض نکنم قول :-))
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  52. کاربران زیر از آراد بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 31

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام آقا آراد
    ممنون از دعوتتون
    اسمتون رو دیدم یاد تاپیک عشق آتیشنتون افتادم
    خوش اومدین به سایت

    تاپیکتون هم خوشحال کننده بود و یه کوچولو هم ناراحت کننده البته ناراحتیش صرفا به خاطر شرایط روحی همسرتونه و اینکه فعلا نمیخواستن بچه بیاد تو زندگیتون
    ببخشید رک بیان میکنم ولی اگه شما یا همسرتون روزای اول متوجه میشدید میشد جلوی این قضیه رو گرفت ولی خب چیزی هست که پیش اومده و گذشته ها گذشته

    بعضی از نظرات دوستان رو خوندم که حرفام تکراری نباشه
    همونطور که دوستان فرمودن برخوردهای رویا خانوم تو این موقعیت طبیعیه
    من تا حدودی درکشون میکنم چون فعلا به خاطر برنامه های شخصیم نمیخوام ازدواج کنم چه برسه هم به بچه که دیگه وقت نفس کشیدن رو هم از آدم میگیره!
    ولی خب اول اینکه خدارو شاکر باشید که بهتون یه هدیه ی آسمونی داده ولی این خوشحالی رو خیلی کم بروز بدین پیش همسرتون البته فعلا کم کم که زمان بگذره مطمئنن شرایطشون تغییر میکنه
    شما بیشتر از همه همسرتونو میشناسید و میدونید وقتی خیلی ناراحتن چجوری باید آرومشون کرد
    یه مقدار از این تکنیک های حرفه ای مردونه تون برای آروم شدنشون به کار ببرید
    مشخصه که خیلی شوکه شدن که حاضر نشدن با روانشناس یا خونواده شون هم حرف بزنن
    بهترین کار اینه که شما تنهاشون نذارید و نشون بدید که درکشون میکنید
    به اصرار وادارشون نکنید که کاری رو انجام بدن
    سعی کنید نشون بدید اول خودشونو دوست دارید بعد بچه رو
    آدم ها تو دوست داشتن گاهی حسادت میکنن به خصوص این تو این وضعیت و به خصوص تر هم برای خانوم ها
    یه مقدار صبر پیشه کنید که این روزا بگذره و خودشونو پیدا کنن
    خداروشکر خانومتون عاقل و فهیم هستن که به سقط فکر نمیکنن و این خیلی عالیه
    مطمئنن کم کم آمادگی مادر شدن رو پیدا میکنن
    بهشون بگید شما همه جوره پایه شون هستین و خیلی کمکشون میکنید که به کارای خودشونم برسن
    چند ماه هم وقت هست درسته بارداری پروسه ی سختیه ولی خب میشه یه کارایی هم کرد
    سعی کنید در هر حال دلشونو به دست بیارید و ثابت کنید آرامش و سلامتی خودشون از بچه براتون مهمتره
    خانم ها دوست دارن همیشه اولویت اول همسرشون باشن
    درسته بچه هم وقت زیادی میخواد ولی خب ان شاالله بتونن به کارای شخصیشونم برسن
    زن ها موجودات احساسی هستن کمی که زمان بگذره و تو ماههای اینده وقتی رویا خانوم با بچه تون حرف بزنن و بهشون لگد بندازه اون موقع هست که یه دل نه صد دل عاشقش میشن طوری که شما حسودیتون بشه

    البته باید بررسی کرد اینکه گفتن از نظر روحی آمادگی مادر شدن رو ندارن از چی ریشه میگیره
    از پایین بودن اعتماد به نفس در این مورد؟ یا تجربه ی ناخوشایندی تو روابط با بچه ها داشتن؟
    راستی نگفتید که الان ماه چندمشون هست؟
    سلام یلدا خانوم ممنونم بله درسته کاملا حق باشماست
    خب خانومم همیشه میگفت تا قبل از اتمام درسش قصد بچه دار شدن نداره و یکی از شروطش
    برای ازدواج با من این بود که مانع کارو تحصیلش نشم چون این مسئله خیلی براش مهمه خیلی فعاله تو جامعه
    و تو انجمنهای علمی عضوه و تحقیقات هنری زیاد انجام میده الان حالش بسیار بسیار بده و همشونو رها کرده و احساس
    پوچی میکنه یک مورد دیگه اینکه همیشه میگفت قبل بچه دارشدن هردو باید سمینارهای مربوط به بچه داری شرکت کنیم
    و کلی اطلاعاتمون رو ببریم بالا
    و خیلی برنامه ریزی های دیگه داشت برای زندگی که همشون با اومدن بچه کنسل خواهن شد!
    و بله چون سن من بیشتره میگه که تو پدر خوبی میشی ولی من شک دارم مادر خوبی بشم در این مورد اعتماد بنفسش کمه
    و خیر اتفاقا ارتباطش با بچه ها فوق العادست
    و الان دارن میرن تویه 3 ماه
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  54. بالا | پست 32

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط آراد نمایش پست ها
    عزیز اصلا راضی نمیشه با کسی صحبت کنه هنوز نزاشتته به خانواده هامون بگیم
    خیلی دوست داشتم به مادرش بگه ولی خب نمیگه
    دلیلشو پرسیدم گفت چون کسی که به مادرش و بقیه میگه من باردارم با خوشحالی میگه نه ناراحتی
    یجورایی احساس گناه میکنه که خوشحال نیست.
    خیلی میترسیدم فکر میکردم به کسی نمیگه و خیالاتی تو سرش داره ولی دیدم نه...
    خیلی ضعیف شده خیلی..
    دارم اونکارا که گفتید انجام میدم دیگه حرف از بچه نزدمو فقط کنارشم
    باورت نمیشه حتی وقتی نگاهش میکنم ناراحت میشه میگه بچی فکر میکنی چرا اینطوری نگام میکنی؟؟
    نمیدونم ولی فکر میکنم هم احساس میکنه مقصر منم هم خودش احساس گناه داره
    برزخ بدیه


    نه باور کن من قول میدم واسه این موضوع اعتراض نکنم قول :-))
    سلام آراد عزیز

    من الان نقل قولت رو دیدم ببخشید که دیر جواب میدم

    خیلی متاسفم بابت این شرایطی که پیش اومده و حتما خیلی شما رو ناراحت میکنه

    خب الان نمیشه بگیم باید برای رویا چیکار کرد

    چون ایشون خیلی حساس شدن و هنوز هضم نکردن این مسئله رو

    وقتی معمولا کسی با شوک عظیمی مواجه میشه دو حالت براش پیش میاد

    یا سعی در انکار شدیدش داره و اصلا باور نمیکنه و به زندگی عادی خودش ادامه میده و بعد با شدت بیشتری تخریب میشن از لحاظ روانی

    یا اینکه خیلی عمیق درش غرق میشه بطوری که دیگه نمیتونه کنترلی روی موارد دیگه داشته باشه

    الان رویای شما هم حالت دوم رو داره...انقدر این شوک براش بزرگ بوده که بقیه زندگیش رو هم داره تحت شعاع قرار میده ولی این خوبه چون ناراحتیش رو بروز میده و شما میتونین کمکش کنین

    من خیلی علم آنچنان ندارم و حرفم صرفا نظر شخصیم هست و با توجه به مطالعات اندکی که داشتم

    راستش من دیگه پیشنهاد نمیکنم که از رویا فاصله بگیرید و به روی خودتون نیارید و .... و مسائلی که قبلا گفته شد

    الان نه فقط بچه بلکه خود رویا خانم هم تو شرایط بدی هستن و حتی برای خودشون هم میتونه خطرناک باشه با توجه به وضع تغذیه و فعالیت و ...که گفتید

    البته شاید تا الان که من دارم مینویسم حالشون بهتر شده باشه چون پنج شش روزی گذشته

    اگه نه که حتما سعی کنین بهش نزدیک بشین خیلی نزدیک تر از قبل

    نذارید تو اون وضع باشه

    مثلا خودتون لباس تنش کنین و بگید میخوام بریم بیرون هوا بخوریم..با مهربونی با صبوری...حتی اگه راضی نشد ببریدش تویه تراس خونتون یا یه جایی که هوای بیشتر و آزادتری داره

    بهش بگید قرار نیست بچه بیاد زندگی رو بهم بریزه که اگه باشه شما هم دیگه براتون خواستنی نیست بچه داشتن

    اون بچه الان که میگید سه ماهشه حس میکنه رویا رو...تمام حالات رو درک میکنه...و از همین الان پذیرای هر شرایطی هست که شما براش فراهم کنین

    حتی از اون لحظه دو هفتگی سه هفتگی....شنیدین میگن وقتی با گلها حرف بزنین بیشتر و سریع تر رشد میکنن؟ حتی گلهای پژمرده وقتی باهاشون حرف بزنیم و رسیدگی کنیم دوباره سرحال میشن..الان اون بچه مثل گل میمونه...به حمایت و عاطفه ی بیشتری احتیاج داره

    رویا رو بغلش کنین باهاش حرف بزنین تا الان میگفتم حرف نزنین چون ممکن بود کلافه بشه

    ولی الان داره به خودش آسیب میزنه ناخواسته باید سعی کنین خیلی آروم نظرشو برگردونین

    کاش میتونستم یه چیزایی رو واضح تر بنویسم ولی خب...حتما خودتون بهتر میدونین رویا چه رگ خوابی داره نه بی مقدمه بلکه با آرامش رگ خواشو قلقلک بدید

    روحشو دوباره زنده کنین،
    ویرایش توسط رزمریم : 06-20-2017 در ساعت 10:53 PM

  55. بالا | پست 33

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    سلام آراد عزیز

    من الان نقل قولت رو دیدم ببخشید که دیر جواب میدم

    خیلی متاسفم بابت این شرایطی که پیش اومده و حتما خیلی شما رو ناراحت میکنه

    خب الان نمیشه بگیم باید برای رویا چیکار کرد

    چون ایشون خیلی حساس شدن و هنوز هضم نکردن این مسئله رو

    وقتی معمولا کسی با شوک عظیمی مواجه میشه دو حالت براش پیش میاد

    یا سعی در انکار شدیدش داره و اصلا باور نمیکنه و به زندگی عادی خودش ادامه میده و بعد با شدت بیشتری تخریب میشن از لحاظ روانی

    یا اینکه خیلی عمیق درش غرق میشه بطوری که دیگه نمیتونه کنترلی روی موارد دیگه داشته باشه

    الان رویای شما هم حالت دوم رو داره...انقدر این شوک براش بزرگ بوده که بقیه زندگیش رو هم داره تحت شعاع قرار میده ولی این خوبه چون ناراحتیش رو بروز میده و شما میتونین کمکش کنین

    من خیلی علم آنچنان ندارم و حرفم صرفا نظر شخصیم هست و با توجه به مطالعات اندکی که داشتم

    راستش من دیگه پیشنهاد نمیکنم که از رویا فاصله بگیرید و به روی خودتون نیارید و .... و مسائلی که قبلا گفته شد

    الان نه فقط بچه بلکه خود رویا خانم هم تو شرایط بدی هستن و حتی برای خودشون هم میتونه خطرناک باشه با توجه به وضع تغذیه و فعالیت و ...که گفتید

    البته شاید تا الان که من دارم مینویسم حالشون بهتر شده باشه چون پنج شش روزی گذشته

    اگه نه که حتما سعی کنین بهش نزدیک بشین خیلی نزدیک تر از قبل

    نذارید تو اون وضع باشه

    مثلا خودتون لباس تنش کنین و بگید میخوام بریم بیرون هوا بخوریم..با مهربونی با صبوری...حتی اگه راضی نشد ببریدش تویه تراس خونتون یا یه جایی که هوای بیشتر و آزادتری داره

    بهش بگید قرار نیست بچه بیاد زندگی رو بهم بریزه که اگه باشه شما هم دیگه براتون خواستنی نیست بچه داشتن

    اون بچه الان که میگید سه ماهشه حس میکنه رویا رو...تمام حالات رو درک میکنه...و از همین الان پذیرای هر شرایطی هست که شما براش فراهم کنین

    حتی از اون لحظه دو هفتگی سه هفتگی....شنیدین میگن وقتی با گلها حرف بزنین بیشتر و سریع تر رشد میکنن؟ حتی گلهای پژمرده وقتی باهاشون حرف بزنیم و رسیدگی کنیم دوباره سرحال میشن..الان اون بچه مثل گل میمونه...به حمایت و عاطفه ی بیشتری احتیاج داره

    رویا رو بغلش کنین باهاش حرف بزنین تا الان میگفتم حرف نزنین چون ممکن بود کلافه بشه

    ولی الان داره به خودش آسیب میزنه ناخواسته باید سعی کنین خیلی آروم نظرشو برگردونین

    کاش میتونستم یه چیزایی رو واضح تر بنویسم ولی خب...حتما خودتون بهتر میدونین رویا چه رگ خوابی داره نه بی مقدمه بلکه با آرامش رگ خواشو قلقلک بدید

    روحشو دوباره زنده کنین،
    سلام عزیز
    خواهش میکنم این چه حرفیه ؟؟
    اره خداروشکر من با دومی مواجه شدم اولی خیلی بدتره!
    دیروز جواب تلفن نمیدادو من زودتر رفتم خونه خدارحم کرد زودتر رفتم خونه...
    حالش بهم خورده بودو فشارش شدیدا پایین بود بردمش درمانگاه خیلی عصبانی شده بودم که انقدر داره
    با غصه خودش صدمه میزنه و سرش داد زدم....
    گفتم که اخه چرا اینکارو با خودت میکنی چرا یزره بفکر من نیستی که دارم اب شدنتو میبینمو
    بدتر از تو درد میکشم؟که میبینمت تو وضع و نمیتونم حالتو خوب کنم ؟
    خیلی نادونی کردم وضعیت رو بدتر کردم...هیچی نگفتو این بیشتر قلبم اتیش زد دیگه حتی یه کلمه ام صحبت نمیکنه

    دیگه تحملشو ندارم اینطوری ببینمش و کاری نکنم من انقدر ادم بی طاقتی نبودم نمیدونم چرا این مشکل داره از درون میخوره منو
    البته به یکی از دوستهاش تماس گرفتم که بره پیشش مراقبش باشه و الان یکم خیالم راحته چون میدونم تنها نیست
    دیروز می خواستم بجای دوستش به مادرش تماس بگیرم ولی حیف که بهش قول دادم...
    منکه محیط کارم هیچ فعالیت مفیدی ندارم من بیخودی میام سرکارو اون تنها تو خونه
    با دکترش صحبت کردم احتمالا راضیش کنم ببرمش سفر بلکه ازون خونه که الان بوی افسردگی میده بیاد بیرون
    فقط خداکنه راضی بشه

    مریم جان اگه فکر میکنی حرفی هست که میتونی کمکم کنه ولی اینجا نمیتونی بگی تو خصوصی حتما بگو دریغ نکن
    دیگه از دیروز تاحالا یه کلمه ام صحبت نمیکنه بامن چطوری نزدیک شم بهش...
    با دکترش صحبت کردم گفت که مجبورش نکنم بره پیش روانشناس و اول خودم ارومش کنم حالا هرطور که میتونم
    میگفت نگران نباش بچشو دوست داره
    ویرایش توسط آراد : 06-21-2017 در ساعت 09:48 AM
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  56. 2 کاربران زیر از آراد بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  57. بالا | پست 34

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19153
    نوشته ها
    2,540
    تشکـر
    1,726
    تشکر شده 5,759 بار در 1,860 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    سلام آقا آراد چندماهه اول سختترین دوران بارداریه درسته همسر شما

    مراقب خودش نبوده ولی خب ممکن بود حتی اگر مراقب خودش بوده باشه بازم حالش بهم بخوره

    الان بدنش داره خودشو تطبیق میده با این تغییر بزرگ و خیلی دوران سختیه

    باعث میشه هم از لحاظ روحی هم جسمی اوضاعشون بهم بریزه

    خودتونو سرزنش نکنید شماهم انسانید بلاخره طاقتتون تموم میشه و نباید بخاطرش خودتونو سرزنش کنید

    جمله هاتون حتی تویه اون حالت عصبانیت بازم عشق توش موج میزد و مطمنم همسرتون اینو درک میکنه

    اگه حرف نمیزنه خب باید نازشو بکشید تا اشتی کنه دیگه

    سفر خیلی فکر خوبیه

    سعی کنید یجوری فکرشو بزارید رو دوش همسرتون و تو عمل انجام شده قرارش ندید

    فکر کنید یه ماهی تو دستتونه اگه زیاد محکم بگیریدش زنده نمیمونه و اگه شل بگیرید در میره

    امشب برید خونه با یه دسته گل ازش عذرخواهی کنید که صداتونو بردید بالا

    بگید می خواید برای جبرانش ببریدش یجای خوب هر جایی که خودش پیشنهاد بده

    اگر گفت حوصله ندارمو ازین جور صحبتها بهش بگید بریم اگر دوست نداشتی قول میدم یکروزه برگردیم

    شما رویاتونو بعد چندسال برگردوندید پیش خودتون تو اون اوضاع نابسامان خانوادهاتون رویا برگشتید پیشتون حاضر شد

    جشن عروسی نداشته باشه ولی با شما زندگی کنه،منکه یه زنم میدونم هر دختری ارزو جشن عروسیشو داره و

    میدونم با اینکاراتون ثابت کردید عشقتون بهم واقعی و عمیقه

    حتما الانم میتونید برش گردونید

    مطمن باشید قدرتی که شما روش دارید رو هیچکس روش نداره نه مادرش نه پدرش نه دوستش

    اون ادمی که ما عاشقانه دوستش داریم قدرت زیادی روی ما داره...

    خودتونو دست کم نگیرید شما تکیه گاهشید

    الان تو این موقعیت کسی رو بجز شما نداره...


    یه نکته ای گفتید رویا خودش رو سرزنش میکنه که ناراحته
    بهش اطمینان بدید که درکش میکنید بگید شاید اگر منم جای تو بودم با اومدن این بچه تو دلم شکه میشدم
    درکش کنید بفهمیدش

    مراقب رویاتونو کوچولوتون باشید
    سفرتون سلامت و بی خطر
    امضای ایشان
    آیا دوست دارید برای

    صلح جهانی کاری انجام دهید ؟

    به خانه بروید و به خانواده تان
    عشق بورزید


  58. بالا | پست 35

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط آراد نمایش پست ها
    سلام عزیز
    خواهش میکنم این چه حرفیه ؟؟
    اره خداروشکر من با دومی مواجه شدم اولی خیلی بدتره!
    دیروز جواب تلفن نمیدادو من زودتر رفتم خونه خدارحم کرد زودتر رفتم خونه...
    حالش بهم خورده بودو فشارش شدیدا پایین بود بردمش درمانگاه خیلی عصبانی شده بودم که انقدر داره
    با غصه خودش صدمه میزنه و سرش داد زدم....
    گفتم که اخه چرا اینکارو با خودت میکنی چرا یزره بفکر من نیستی که دارم اب شدنتو میبینمو
    بدتر از تو درد میکشم؟که میبینمت تو وضع و نمیتونم حالتو خوب کنم ؟
    خیلی نادونی کردم وضعیت رو بدتر کردم...هیچی نگفتو این بیشتر قلبم اتیش زد دیگه حتی یه کلمه ام صحبت نمیکنه

    دیگه تحملشو ندارم اینطوری ببینمش و کاری نکنم من انقدر ادم بی طاقتی نبودم نمیدونم چرا این مشکل داره از درون میخوره منو
    البته به یکی از دوستهاش تماس گرفتم که بره پیشش مراقبش باشه و الان یکم خیالم راحته چون میدونم تنها نیست
    دیروز می خواستم بجای دوستش به مادرش تماس بگیرم ولی حیف که بهش قول دادم...
    منکه محیط کارم هیچ فعالیت مفیدی ندارم من بیخودی میام سرکارو اون تنها تو خونه
    با دکترش صحبت کردم احتمالا راضیش کنم ببرمش سفر بلکه ازون خونه که الان بوی افسردگی میده بیاد بیرون
    فقط خداکنه راضی بشه

    مریم جان اگه فکر میکنی حرفی هست که میتونی کمکم کنه ولی اینجا نمیتونی بگی تو خصوصی حتما بگو دریغ نکن
    دیگه از دیروز تاحالا یه کلمه ام صحبت نمیکنه بامن چطوری نزدیک شم بهش...
    با دکترش صحبت کردم گفت که مجبورش نکنم بره پیش روانشناس و اول خودم ارومش کنم حالا هرطور که میتونم
    میگفت نگران نباش بچشو دوست داره
    سلام خوبی عمو آراد؟ الان دیگه باید بگم بابا آراد

    مطمئن باش چیزی به ذهنم برسه دریغ نمیکنم و حتما بهت میگم

    ولی یه چیزایی تو فکر هست که اصلا نمیشه بیانشون کرد،محبت کردن آدما فرق میکنه باهم و من نمیدونم چطور اون محبتی که تو ذهنمه بنویسم

    یه خورده رویا کارو سخت کرده، داره به خودش هم سخت میگیره و این خوب نیست

    شما خودت رو سرزنش نکن که سرش داد زدی...از روی ناراحتی برای خودش بوده و حتما اینو درک میکنه و خب یه جایی دیگه واقعا آدم میبره و وقتی شما تو حالت دیدیش حتما براتون سخت بوده

    یادمه میگفتی اون موقع هم جواب ایمیلتون رو نمیداد و حتی سرقرار تولدی که براش گرفته بودین هم نیومد

    ولی آخرش چی شد؟؟؟ شد همونی که شما خواستی...پس الانم ناامید نشو

    نمیدونم چی تو فکر رویا میگذره، و چرا انقدر شوکه شده، چون بهرحال باید احتمال یه درصدی هم شده فک میکرد که ممکنه باردار بشه ناخواسته و این یه چیز خییییلی طبیعی هست بین زوجین

    حالا در مورد اینکه باید چیکار کنین...من میگم فقط محبت، محبت محبت

    پنج شنبه و جمعه هم که تعطیله کل روز رو پیشش باشید

    ولی مجبورش نکن که حرف بزنه

    مثلا میبینی یه گوشه نشسته برو کنارش بشین بغلش کن نوازشش کن ولی هیچی نگو مجبورش نکن حتما حرف بزنه

    کم کم باهاش حرف بزن، یه جوری حرف بزن که انگار منتظر جواب دادنش نیستی و خودت داری باهاش درد دل میکنی

    مثلا بگو تو میخوای من چیکار کنم؟ مگه من و تو نزدیک تر از همدیگه داریم که دوری کنیم از هم و نذاریم کمک هم باشیم؟

    همینجوری باهاش حرف بزن...بیشتر درد دل کن انگار نه انگار که میخوای از اون جواب بگیری

    بذارید یخ احساسش آب بشه خودش شروع کنه به حرف زدن اونوقت فقط بهش گوش بده

    نمیدونم چقد زمان میبره ولی شما کوتاه نیا

    اگه بشه هم که راضیش کنی ببریش سفر که خیلی بهتره

    شاید هم نیاز داشته باشه یه مدت تنها باشه

    باید دید رویا چی میخواد...اینکه شما کنارش باشی یا بذاری یه مدت تو حال خودش باشه تا افکارش رو منسجم کنه

    ولی من فک میکنم تنهاش نذاری خیلی بهتره...نمیدونم چقدر حدسم درسته ولی فک میکنم اون تو دلش هم میخواد با شما باشه و حرف بزنه هم از طرفی اونقدر ناراحته که اصلا نمیدونه باید چی بگه و چیکار کنه

    شما باید بشکنی این یخو که داره روحش رو هم سرد میکنه

    راهش هم فقط محبت کردنه، ولی نه محبتی که زوری باشه، مثه همیشه که بودین و شوخی میکردین باهاش و میخندیدن...

    شما هم داری سخت میگیری و فک میکنی واقعا نمیشه ولی میشه

    سخت تر از اون راضیش کردی برای ازدواج الانم میتونی راضیش کنی چرا نتونی؟؟

    رویا شما رو دوست داره بچه رو هم دوست داره خودشو هم دوس داره

    الان فقط گیج شده شما دستش رو بگیری و آرومش کنی و مطمئنش کنی که هیچ چیزی نمیتونه جلو برنامه هاش و روند اصلی زندگیش رو بگیره

    الان خیلی گشنمه بذار افطار کنم بیشتر فک میکنم بهت میگم

    خیلی ناز داره این رویای شما کاش میتونستم باهاش حرف بزنم ببینم چرا انقدر پریشون شده! اینجوری خیلی بهتر میشد

  59. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  60. بالا | پست 36

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط سمیراه نمایش پست ها
    سلام آقا آراد چندماهه اول سختترین دوران بارداریه درسته همسر شما

    مراقب خودش نبوده ولی خب ممکن بود حتی اگر مراقب خودش بوده باشه بازم حالش بهم بخوره

    الان بدنش داره خودشو تطبیق میده با این تغییر بزرگ و خیلی دوران سختیه

    باعث میشه هم از لحاظ روحی هم جسمی اوضاعشون بهم بریزه

    خودتونو سرزنش نکنید شماهم انسانید بلاخره طاقتتون تموم میشه و نباید بخاطرش خودتونو سرزنش کنید

    جمله هاتون حتی تویه اون حالت عصبانیت بازم عشق توش موج میزد و مطمنم همسرتون اینو درک میکنه

    اگه حرف نمیزنه خب باید نازشو بکشید تا اشتی کنه دیگه

    سفر خیلی فکر خوبیه

    سعی کنید یجوری فکرشو بزارید رو دوش همسرتون و تو عمل انجام شده قرارش ندید

    فکر کنید یه ماهی تو دستتونه اگه زیاد محکم بگیریدش زنده نمیمونه و اگه شل بگیرید در میره

    امشب برید خونه با یه دسته گل ازش عذرخواهی کنید که صداتونو بردید بالا

    بگید می خواید برای جبرانش ببریدش یجای خوب هر جایی که خودش پیشنهاد بده

    اگر گفت حوصله ندارمو ازین جور صحبتها بهش بگید بریم اگر دوست نداشتی قول میدم یکروزه برگردیم

    شما رویاتونو بعد چندسال برگردوندید پیش خودتون تو اون اوضاع نابسامان خانوادهاتون رویا برگشتید پیشتون حاضر شد

    جشن عروسی نداشته باشه ولی با شما زندگی کنه،منکه یه زنم میدونم هر دختری ارزو جشن عروسیشو داره و

    میدونم با اینکاراتون ثابت کردید عشقتون بهم واقعی و عمیقه

    حتما الانم میتونید برش گردونید

    مطمن باشید قدرتی که شما روش دارید رو هیچکس روش نداره نه مادرش نه پدرش نه دوستش

    اون ادمی که ما عاشقانه دوستش داریم قدرت زیادی روی ما داره...

    خودتونو دست کم نگیرید شما تکیه گاهشید

    الان تو این موقعیت کسی رو بجز شما نداره...


    یه نکته ای گفتید رویا خودش رو سرزنش میکنه که ناراحته
    بهش اطمینان بدید که درکش میکنید بگید شاید اگر منم جای تو بودم با اومدن این بچه تو دلم شکه میشدم
    درکش کنید بفهمیدش

    مراقب رویاتونو کوچولوتون باشید
    سفرتون سلامت و بی خطر
    سلام خیلی ممنون سمیرا خانوم ممنون انرژی میدید بهم راستش

    انقدر احساس بیهودگی میکنم که همه اینارو یادم رفته بود مرسی یاداوری کردید شما با انرژی مثبت فوق العادتون
    همجا حال ادمو خوب میکنید مرسی
    چشم همین کارو میکنم خیلی خیلی ممنونم از شما
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  61. کاربران زیر از آراد بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  62. بالا | پست 37

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    سلام خوبی عمو آراد؟ الان دیگه باید بگم بابا آراد

    مطمئن باش چیزی به ذهنم برسه دریغ نمیکنم و حتما بهت میگم

    ولی یه چیزایی تو فکر هست که اصلا نمیشه بیانشون کرد،محبت کردن آدما فرق میکنه باهم و من نمیدونم چطور اون محبتی که تو ذهنمه بنویسم

    یه خورده رویا کارو سخت کرده، داره به خودش هم سخت میگیره و این خوب نیست

    شما خودت رو سرزنش نکن که سرش داد زدی...از روی ناراحتی برای خودش بوده و حتما اینو درک میکنه و خب یه جایی دیگه واقعا آدم میبره و وقتی شما تو حالت دیدیش حتما براتون سخت بوده

    یادمه میگفتی اون موقع هم جواب ایمیلتون رو نمیداد و حتی سرقرار تولدی که براش گرفته بودین هم نیومد

    ولی آخرش چی شد؟؟؟ شد همونی که شما خواستی...پس الانم ناامید نشو

    نمیدونم چی تو فکر رویا میگذره، و چرا انقدر شوکه شده، چون بهرحال باید احتمال یه درصدی هم شده فک میکرد که ممکنه باردار بشه ناخواسته و این یه چیز خییییلی طبیعی هست بین زوجین

    حالا در مورد اینکه باید چیکار کنین...من میگم فقط محبت، محبت محبت

    پنج شنبه و جمعه هم که تعطیله کل روز رو پیشش باشید

    ولی مجبورش نکن که حرف بزنه

    مثلا میبینی یه گوشه نشسته برو کنارش بشین بغلش کن نوازشش کن ولی هیچی نگو مجبورش نکن حتما حرف بزنه

    کم کم باهاش حرف بزن، یه جوری حرف بزن که انگار منتظر جواب دادنش نیستی و خودت داری باهاش درد دل میکنی

    مثلا بگو تو میخوای من چیکار کنم؟ مگه من و تو نزدیک تر از همدیگه داریم که دوری کنیم از هم و نذاریم کمک هم باشیم؟

    همینجوری باهاش حرف بزن...بیشتر درد دل کن انگار نه انگار که میخوای از اون جواب بگیری

    بذارید یخ احساسش آب بشه خودش شروع کنه به حرف زدن اونوقت فقط بهش گوش بده

    نمیدونم چقد زمان میبره ولی شما کوتاه نیا

    اگه بشه هم که راضیش کنی ببریش سفر که خیلی بهتره

    شاید هم نیاز داشته باشه یه مدت تنها باشه

    باید دید رویا چی میخواد...اینکه شما کنارش باشی یا بذاری یه مدت تو حال خودش باشه تا افکارش رو منسجم کنه

    ولی من فک میکنم تنهاش نذاری خیلی بهتره...نمیدونم چقدر حدسم درسته ولی فک میکنم اون تو دلش هم میخواد با شما باشه و حرف بزنه هم از طرفی اونقدر ناراحته که اصلا نمیدونه باید چی بگه و چیکار کنه

    شما باید بشکنی این یخو که داره روحش رو هم سرد میکنه

    راهش هم فقط محبت کردنه، ولی نه محبتی که زوری باشه، مثه همیشه که بودین و شوخی میکردین باهاش و میخندیدن...

    شما هم داری سخت میگیری و فک میکنی واقعا نمیشه ولی میشه

    سخت تر از اون راضیش کردی برای ازدواج الانم میتونی راضیش کنی چرا نتونی؟؟

    رویا شما رو دوست داره بچه رو هم دوست داره خودشو هم دوس داره

    الان فقط گیج شده شما دستش رو بگیری و آرومش کنی و مطمئنش کنی که هیچ چیزی نمیتونه جلو برنامه هاش و روند اصلی زندگیش رو بگیره

    الان خیلی گشنمه بذار افطار کنم بیشتر فک میکنم بهت میگم

    خیلی ناز داره این رویای شما کاش میتونستم باهاش حرف بزنم ببینم چرا انقدر پریشون شده! اینجوری خیلی بهتر میشد
    بابا
    اصلا من خوشی بابا شدنم به صدم ثانیه نکشید میشه یعنی یه روز برسه خوشحالی کنم ؟
    اره منم احساس میکنم دوست داره باشم،نمیزاره حتی بهش دست بزنم ولی نشده تاحالا دوری کنه ازم یا مثلا بگه تنهام بزار
    می خواد باشم اما با فاصله!!من فکر کنم خودشم نمیدونم یبار میگفت برنامه هام بهم ریختن،یکبار میگفت تو مقصری و از قصد خواستی
    من باردار بشم یکبار میگه چقدر من بدم که ناراحتم یکبار میگه این بچه از من بدش میاد که من وقتی فهمیدمش خوشحال نشدم و
    هردفعه یچیزی میگه خیلی خیلی سردرگمه کاش میشد
    یکم مرتب کنم ذهنشو خلاصه از هیچی راضی نیست
    چشم من انجام میدم
    چه خوب یادته مریم اره کلا ناراحت میشه چیزی نمیگه یه سکوت دیوانه کننده تحویلم میده
    انرژی های خوبی بهم دادید امروز با یه انرژی خوبتر میرم خونه و برنامه سفرو پیش میکشم
    روزه داریت قبول باشه عزیز خدا هرچیزی که می خوای بده بهت ان شالله
    اره کاش میشد ولی متاسفانه به کسی اجازه صحبت نمیده
    منتظرتم بازم هر راهکاری داری بگو حتما

    التماس دعا
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  63. بالا | پست 38

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط آراد نمایش پست ها
    بابا
    اصلا من خوشی بابا شدنم به صدم ثانیه نکشید میشه یعنی یه روز برسه خوشحالی کنم ؟
    اره منم احساس میکنم دوست داره باشم،نمیزاره حتی بهش دست بزنم ولی نشده تاحالا دوری کنه ازم یا مثلا بگه تنهام بزار
    می خواد باشم اما با فاصله!!من فکر کنم خودشم نمیدونم یبار میگفت برنامه هام بهم ریختن،یکبار میگفت تو مقصری و از قصد خواستی
    من باردار بشم یکبار میگه چقدر من بدم که ناراحتم یکبار میگه این بچه از من بدش میاد که من وقتی فهمیدمش خوشحال نشدم و
    هردفعه یچیزی میگه خیلی خیلی سردرگمه کاش میشد
    یکم مرتب کنم ذهنشو خلاصه از هیچی راضی نیست
    چشم من انجام میدم
    چه خوب یادته مریم اره کلا ناراحت میشه چیزی نمیگه یه سکوت دیوانه کننده تحویلم میده
    انرژی های خوبی بهم دادید امروز با یه انرژی خوبتر میرم خونه و برنامه سفرو پیش میکشم
    روزه داریت قبول باشه عزیز خدا هرچیزی که می خوای بده بهت ان شالله
    اره کاش میشد ولی متاسفانه به کسی اجازه صحبت نمیده
    منتظرتم بازم هر راهکاری داری بگو حتما

    التماس دعا
    چرا نشه؟ حتما میشه و انقدر خوشحالی میکنین که صداتون به آسمون برسه...بحق همین شبهای ماه عزیز ان شاءالله انقدر غرق خوشحالی و شادی بشید که این روزا رو حتی دیگه یادتون هم نیاد

    اینم یه بحرانه که رد میشه و اثری ازش نمیمونه

    رویا خانم هم حتما نگران بچه اس...از اینکه با ناراحتی میره استقبالش حتما خوشایندش نیس...دوس داشته یه جور دیگه بره استقبالش...

    ولی خب تموم میشه این شوک...آرومش کنین کنارش باشین

    بهش بگید هیچوقت برای خوشحالی کردن دیر نیست....حق داشته که شوکه بشه، حق داشته که بهم بریزه... وحتما بچتون هم بزرگ که بشه خودش اینو درک میکنه چون بالاخره یه روزی پدر یا مادر میشه خودش هم اونوقت حال رویا رو درک میکنه

    با تمام حقی که داره..رویا حق نداره خودشو اذیت کنه، حق نداره به خودش سخت بگیره حق نداره فک کنه دیگه نمیتونه خوب زندگی کنه...رویا یا هر کس دیگه حق نداره فکر منفی کنه...فکر منفی مثه خوره میمونه....تمام زندگی آدمو میخوره و دیگه چیزی برا خوشحالی نمیذاره

    یه روزی حتما میرسه که با خوشحالی براش لباس بخرید، خوابیدنش، گریه کردنش، حموم کردنش مدرسه رفتنش...همشون میشه یه لذت

    اونوقت مطمئنم رویا خانم شما به کاراش هم میرسه و با خودش میگه چرا اون روزا رو انقدر غصه خوردم؟

    بذار هرچی که میخواد بگه همین که ناراحتیاشو بیان میکنه خیلی خوبه

    وقتی اینجوری میگه دستاشو بگیرین بهش گوش بدین...بهش حق بدین و درکش کنین...

    من همیشه میگم اگه یه زن بتونه همسر خوبی باشه حتما مادر خوبی هم خواهد بود

    وقتی رویا میتونه همسر خوبی برای شما باشه...خیییییلی بعیده که نتونه مادر خوبی باشه...که حتما هست

    پس نگرانیش رو درک کنین...همین حرفا رو که میزنه میتونه راهی باشه واسه نزدیک شدن شما...ولی سنجیده رفتار کنین...

    ممنونم از دعای خیرت...ان شاءالله این مشکل هم به بهترین شکل حل بشه و دوباره شادی به خونتون برگرده

  64. بالا | پست 39

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط آراد نمایش پست ها
    سلام یلدا خانوم ممنونم بله درسته کاملا حق باشماست
    خب خانومم همیشه میگفت تا قبل از اتمام درسش قصد بچه دار شدن نداره و یکی از شروطش
    برای ازدواج با من این بود که مانع کارو تحصیلش نشم چون این مسئله خیلی براش مهمه خیلی فعاله تو جامعه
    و تو انجمنهای علمی عضوه و تحقیقات هنری زیاد انجام میده الان حالش بسیار بسیار بده و همشونو رها کرده و احساس
    پوچی میکنه یک مورد دیگه اینکه همیشه میگفت قبل بچه دارشدن هردو باید سمینارهای مربوط به بچه داری شرکت کنیم
    و کلی اطلاعاتمون رو ببریم بالا
    و خیلی برنامه ریزی های دیگه داشت برای زندگی که همشون با اومدن بچه کنسل خواهن شد!
    و بله چون سن من بیشتره میگه که تو پدر خوبی میشی ولی من شک دارم مادر خوبی بشم در این مورد اعتماد بنفسش کمه
    و خیر اتفاقا ارتباطش با بچه ها فوق العادست
    و الان دارن میرن تویه 3 ماه

    سلام مجدد
    تا حدود زیادی به همسرتون حق میدم راستش، چون اینطوری که شما گفتین این نی نی جان با اومدنش خیلی شوکه اشون کرده
    اما خب بهترین کار این هست که سعی کنن زودتر خودشون رو پیدا کنن که نه آسیبی بهشون برسه و هم بچه سلامت باشه
    شما هم همچنان تلاش کنین برای بهبودی حالشون
    ناراحت شدم دیدم که هنوز حالشون بهتر نشده
    اما خب شما دست از تلاش بر ندارید و نا امید نشید
    رویا خانوم هم باید بدونن که دیگه متاهل شدن و فقط متعلق به خودشون نیستن
    سعی کنین با آرامش و صبروی بیشتر کنارشون باشید و هر کاری که به ذهنتون می رسه رو برای بهبودی حالشون انجام بدید
    نگران نباشید بالاخره آروم میشن، خداوند مهر بچه رو به دل مادر میندازه و عشق مادری رو ایجاد میکنه
    بهشون بگین که شما همیشه کنارشون هستید و از این بابات براشون ناراحت شدید که بدونن تنها نیستن
    همچنین بهشون بگید که از الان تا بعد از اینکه بچه تون به دنیا بیاد شما تا حد امکان تو کارها کمکشون میکنید که ایشون هم یه مقدار وقت داشته باشن که به کارا و برنامه های شخصیشون برسن
    برای برنامه هاشون در مورد بچه هم خب هنوز شش ماه فرصت هست
    میتونین سیمنارهای مربوط که رو میخواستن برین، یا مشاوره و یا کتاب هایی رو در این مورد مطالعه کنید
    رویا خانوم هم باید یه مقدار واقع بین تر باشن، با ناراحتی فقط باعث آسیب به خودشون و بچه میشن خدایی نکرده
    امیدوارم زودتر بتونن خودشونو پیدا کنن.

  65. بالا | پست 40

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    چرا نشه؟ حتما میشه و انقدر خوشحالی میکنین که صداتون به آسمون برسه...بحق همین شبهای ماه عزیز ان شاءالله انقدر غرق خوشحالی و شادی بشید که این روزا رو حتی دیگه یادتون هم نیاد

    اینم یه بحرانه که رد میشه و اثری ازش نمیمونه

    رویا خانم هم حتما نگران بچه اس...از اینکه با ناراحتی میره استقبالش حتما خوشایندش نیس...دوس داشته یه جور دیگه بره استقبالش...

    ولی خب تموم میشه این شوک...آرومش کنین کنارش باشین

    بهش بگید هیچوقت برای خوشحالی کردن دیر نیست....حق داشته که شوکه بشه، حق داشته که بهم بریزه... وحتما بچتون هم بزرگ که بشه خودش اینو درک میکنه چون بالاخره یه روزی پدر یا مادر میشه خودش هم اونوقت حال رویا رو درک میکنه

    با تمام حقی که داره..رویا حق نداره خودشو اذیت کنه، حق نداره به خودش سخت بگیره حق نداره فک کنه دیگه نمیتونه خوب زندگی کنه...رویا یا هر کس دیگه حق نداره فکر منفی کنه...فکر منفی مثه خوره میمونه....تمام زندگی آدمو میخوره و دیگه چیزی برا خوشحالی نمیذاره

    یه روزی حتما میرسه که با خوشحالی براش لباس بخرید، خوابیدنش، گریه کردنش، حموم کردنش مدرسه رفتنش...همشون میشه یه لذت

    اونوقت مطمئنم رویا خانم شما به کاراش هم میرسه و با خودش میگه چرا اون روزا رو انقدر غصه خوردم؟

    بذار هرچی که میخواد بگه همین که ناراحتیاشو بیان میکنه خیلی خوبه

    وقتی اینجوری میگه دستاشو بگیرین بهش گوش بدین...بهش حق بدین و درکش کنین...

    من همیشه میگم اگه یه زن بتونه همسر خوبی باشه حتما مادر خوبی هم خواهد بود

    وقتی رویا میتونه همسر خوبی برای شما باشه...خیییییلی بعیده که نتونه مادر خوبی باشه...که حتما هست

    پس نگرانیش رو درک کنین...همین حرفا رو که میزنه میتونه راهی باشه واسه نزدیک شدن شما...ولی سنجیده رفتار کنین...

    ممنونم از دعای خیرت...ان شاءالله این مشکل هم به بهترین شکل حل بشه و دوباره شادی به خونتون برگرده
    سلام مریم جان چند روزه برگشتیم از سفر
    خیلی دقت کردم که نکاتی که گفتید رعایت کنم فکر میکنم تا حدودی هم موفق بودم فکر میکنم بهتره الان
    البته نه مثل قبل شادو خوشحال نیست و مدام حالش بده بخاطر عوارض بارداری خیلی صحبت کردیم قول داده تو همین هفته به خانواده هامون
    بگیم کاش زودتر مثل قبل بشه
    دیگه گریه نمیکنه و سردرگم نیست آرومه ولی خوشحال نیست مرسی از کمکای خوبت عزیز خیلی لطف کردی
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  66. کاربران زیر از آراد بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 41

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام مجدد
    تا حدود زیادی به همسرتون حق میدم راستش، چون اینطوری که شما گفتین این نی نی جان با اومدنش خیلی شوکه اشون کرده
    اما خب بهترین کار این هست که سعی کنن زودتر خودشون رو پیدا کنن که نه آسیبی بهشون برسه و هم بچه سلامت باشه
    شما هم همچنان تلاش کنین برای بهبودی حالشون
    ناراحت شدم دیدم که هنوز حالشون بهتر نشده
    اما خب شما دست از تلاش بر ندارید و نا امید نشید
    رویا خانوم هم باید بدونن که دیگه متاهل شدن و فقط متعلق به خودشون نیستن
    سعی کنین با آرامش و صبروی بیشتر کنارشون باشید و هر کاری که به ذهنتون می رسه رو برای بهبودی حالشون انجام بدید
    نگران نباشید بالاخره آروم میشن، خداوند مهر بچه رو به دل مادر میندازه و عشق مادری رو ایجاد میکنه
    بهشون بگین که شما همیشه کنارشون هستید و از این بابات براشون ناراحت شدید که بدونن تنها نیستن
    همچنین بهشون بگید که از الان تا بعد از اینکه بچه تون به دنیا بیاد شما تا حد امکان تو کارها کمکشون میکنید که ایشون هم یه مقدار وقت داشته باشن که به کارا و برنامه های شخصیشون برسن
    برای برنامه هاشون در مورد بچه هم خب هنوز شش ماه فرصت هست
    میتونین سیمنارهای مربوط که رو میخواستن برین، یا مشاوره و یا کتاب هایی رو در این مورد مطالعه کنید
    رویا خانوم هم باید یه مقدار واقع بین تر باشن، با ناراحتی فقط باعث آسیب به خودشون و بچه میشن خدایی نکرده
    امیدوارم زودتر بتونن خودشونو پیدا کنن.
    سلام یلدا خانوم ممنون که دوباره سر زدید بله چندروزیه بهتر شدن و من فکر میکنم فقط بخاطر سلامتی بچست چون اون دفعه که حالش بد شد خیلی ترسید اگه نگران بچه نبود من فکر میکنم نه غذا میخورد نه می خوابید
    ممنون از کمکهاتون چشم همه اینهارو بهش میگم مرسی خانوم
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  68. کاربران زیر از آراد بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 42


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,912 بار در 980 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط آراد نمایش پست ها
    سلام مریم جان چند روزه برگشتیم از سفر
    خیلی دقت کردم که نکاتی که گفتید رعایت کنم فکر میکنم تا حدودی هم موفق بودم فکر میکنم بهتره الان
    البته نه مثل قبل شادو خوشحال نیست و مدام حالش بده بخاطر عوارض بارداری خیلی صحبت کردیم قول داده تو همین هفته به خانواده هامون
    بگیم کاش زودتر مثل قبل بشه
    دیگه گریه نمیکنه و سردرگم نیست آرومه ولی خوشحال نیست مرسی از کمکای خوبت عزیز خیلی لطف کردی
    سلام.

    خدا رو شکر؛

    چقد خوشحالمون کردین با این خبر خوب

    ان شاءالله از این به بعد بهترم میشن.

    شما صبر کن لگدای بچه شروع بشه اونوقت میبینین خانومتون چه قندی تو دلش آب میشه و چقد ذوق بچشو داره
    ویرایش توسط رامونا : 07-02-2017 در ساعت 12:13 PM

  70. بالا | پست 43

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط آراد نمایش پست ها
    سلام مریم جان چند روزه برگشتیم از سفر
    خیلی دقت کردم که نکاتی که گفتید رعایت کنم فکر میکنم تا حدودی هم موفق بودم فکر میکنم بهتره الان
    البته نه مثل قبل شادو خوشحال نیست و مدام حالش بده بخاطر عوارض بارداری خیلی صحبت کردیم قول داده تو همین هفته به خانواده هامون
    بگیم کاش زودتر مثل قبل بشه
    دیگه گریه نمیکنه و سردرگم نیست آرومه ولی خوشحال نیست مرسی از کمکای خوبت عزیز خیلی لطف کردی
    سلام آراد عزیز

    خیلی خوشحال شدم خوندم که بهتر شده

    ان شاءالله با کمک شما بهتر و بهتر میشن....خانواده هاتونم که بدونن دیگه بهتر میشه

    چه خوبه که صبورید برا همسرتون...خدا حفظتون کنه برا هم

  71. بالا | پست 44

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    سلام آراد جان
    یک هدیه مثل جواهر یا سرویس طلا یا حتی یک تکه طلا ،هر اندازه که وسع مالی ات اجازه میده برای همسرتان بگیر و روزی که از بیمارستان به همراه بچه به خانه میان و هر دو خانواده جمع هستند هدیه رو به ایشون بده.
    این مورد رو فراموش نکن

  72. کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 45

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط آراد نمایش پست ها
    سلام یلدا خانوم ممنون که دوباره سر زدید بله چندروزیه بهتر شدن و من فکر میکنم فقط بخاطر سلامتی بچست چون اون دفعه که حالش بد شد خیلی ترسید اگه نگران بچه نبود من فکر میکنم نه غذا میخورد نه می خوابید
    ممنون از کمکهاتون چشم همه اینهارو بهش میگم مرسی خانوم
    سلام مجدد
    خواهش می کنم، چشمتون سلامت
    من تجربه ندارم ولی خب سعی کردم چیزایی که شنیدم و دیدم و مطالعه کردم رو بیان کنم بلکه کمک کوچیکی باشه واسه حال رویا خانوم
    خداروشکر، خوشحالم که حالشون بهتره
    عرض کردم که هر چی بیشتر بگذره کم کم مهر بچه به دلشون بیشتر میشه
    حالا مونده تا بیشتر هم بشه طوری که شاید شما به عشق رویا خانوم به بچه تون حسودی کنید
    من هم جنسای خودمو میشناسم
    مادر یعنی خدای زمینی، حاضره از همه چیش بگذره واسه بچه اش
    امیدوارم سلامت باشن و بچه شون در کمال سلامتی و آرامش به دنیا بیارن.

  74. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  75. بالا | پست 46

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    سلام آراد جان
    یک هدیه مثل جواهر یا سرویس طلا یا حتی یک تکه طلا ،هر اندازه که وسع مالی ات اجازه میده برای همسرتان بگیر و روزی که از بیمارستان به همراه بچه به خانه میان و هر دو خانواده جمع هستند هدیه رو به ایشون بده.
    این مورد رو فراموش نکن
    باریکلا،این از اون نکات خیلی مهم بود که هر مردی اجراییش نمیکنه.

  76. 2 کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  77. بالا | پست 47

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    سلام آراد جان
    یک هدیه مثل جواهر یا سرویس طلا یا حتی یک تکه طلا ،هر اندازه که وسع مالی ات اجازه میده برای همسرتان بگیر و روزی که از بیمارستان به همراه بچه به خانه میان و هر دو خانواده جمع هستند هدیه رو به ایشون بده.
    این مورد رو فراموش نکن
    سلام اقا سیاوش ماه
    خوشبختانه یا شوربختانه همسرم از طلا بیزاره چشم حتما هدیه ای خوب درنظر میگیرم براشون مرسی از یاداوریت
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  78. بالا | پست 48

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    سلام آراد عزیز

    خیلی خوشحال شدم خوندم که بهتر شده

    ان شاءالله با کمک شما بهتر و بهتر میشن....خانواده هاتونم که بدونن دیگه بهتر میشه

    چه خوبه که صبورید برا همسرتون...خدا حفظتون کنه برا هم
    سلام رزمریم صبوره مهربون ممنونم ازت یک دنیا
    خداروشکر بهشون گفتیم رزمریم جان و فکر میکنم این قدم مبارک دختره قشنگم رابطه خانوادمو
    با خانومم بهتر کرده
    برات زندگیی ارزو دارم شیرینتر از طعمی که خودم چشیدم
    از ته دلم میگم
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  79. 2 کاربران زیر از آراد بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  80. بالا | پست 49

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط آراد نمایش پست ها
    سلام رزمریم صبوره مهربون ممنونم ازت یک دنیا
    خداروشکر بهشون گفتیم رزمریم جان و فکر میکنم این قدم مبارک دختره قشنگم رابطه خانوادمو
    با خانومم بهتر کرده
    برات زندگیی ارزو دارم شیرینتر از طعمی که خودم چشیدم
    از ته دلم میگم
    سلام عمو آراد عزیز...خدا شاهده این چن وقته خیلی به فکرت بودم..همش میگفتم کاش بیای بگی که چیکار کردی بالاخره!

    مبارک باشه به سلامتی...پس یه دختر ناز و ملوسه ان شاءالله که دخترتون باعث آرامش و عشق بیشتری بشه واستون

    و ممنون از دعای خیرت

  81. بالا | پست 50

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با بارداری همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    سلام عمو آراد عزیز...خدا شاهده این چن وقته خیلی به فکرت بودم..همش میگفتم کاش بیای بگی که چیکار کردی بالاخره!

    مبارک باشه به سلامتی...پس یه دختر ناز و ملوسه ان شاءالله که دخترتون باعث آرامش و عشق بیشتری بشه واستون

    و ممنون از دعای خیرت
    سلام مریم جان بله دختره خداروشکرررر همیشه ارزو دختر داشتن داشتم
    خیلی خیلی خیلی خیلی ممنونتم دختر
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد