من نمیدونم چرا بختک میاد سراغ من ؟و راه درمانش چیه
اولین بار هنوز یادم نرفته وقتی مامان بابام رفته بودن ماموریت چند سال پیش ...صبح زود خواهر برادرمو که رد کردم مدرسه اومدم وسط حال پذیرایی، خوابیدم
بعد یهو از خواب پریدم وجود یه چیز سنگینو بالای سرم حس می کردم ولی جرات نداشتم سرمو برگردونم، زبانم بند اومده بود چون فهمیدم آدمه و داره بم نزدیک میشه بالا دستم بود و شروع کرد به نوازش دست و صورتم و من با زبون بند اومده و چشمای بسته در حال سکته قلبی بودم نفسم بند اومده بود بعد آروم اومد کنارم خوابید و طوری خودشو بم چسبونذ که نمیتونستم ت************ بخورم حتی مرد بودنشان حس می کردم
هنوز اون صحنه های دردناک تو وجودم حس میشه
هرکار می کردم ذره ای جابجا شم تا فرار کنم ذره ای نمی تونستم جابجا شم اون لحظه فقط به ذهنم خطور می کرد که موقع رد کردن خواهر برادرم درو یادم رفته ببندم و یکی اومده تو...
من فقط آرزوی مرگ داشتم زیر نوازش کاریای اون حتی گرمی نفسشو حس می کردم وقتی می خواس دهنشو به سمت صورتم ببره
ولی هنوز نفسم بند اومده بود و نمی تونستم صورتمو برگردونم یا چشمامو باز کنم
که یه دفه نمیدونم چی شد یه صدا اومد و من از خواب پریدم
این قد همه چی واقعی بود که تا چند ثانیه مبهوت و غرق کرده عین تو فیلمها در حالی که صدای تپش قلبمو می شنیدم جرات بلند شدن و نگاه کردن به اطرافمو نداشتم..
چیزی نگذشت که مطمئن شدم خواب دیدم
اون شب تا صبح خوابم نبرد فردا صبحشم جمعو جور کردم رفتم پیش مامان بابام..به اونا فقط گفتم ترسیدم..
گذشت تا یکی دو بار دیگه این اتفاق واسم تو خونه افتاد
و تو همین حدودا وحشت کردم از دفعه ی دوم سوم به بعد هروقت تنها میخوابیدم حتی تو یه اتاق مجزا و می دیدم کسیو که میاد سمتم با اینکه وحشت میکردم ولی میدونستم خوابت به خصوص که تو این فاصله کمکی راجه به بختک شنیدم و فهمیدم
ولی بازم نمی تونستم تحمل کنم و نمی تونستم از خواب بلند شم
و ضمن ترسو وحشتو نارسایی که میشدم بسم الله بسم الله کنان از خدا کمک میخواستم منو از این فلج دستو پا و زبون نجات بده و از خواب بلند کنه
بعد از اون تا جایی که میشد تنها نمیخوابیدم چون علاوه بر این قضیه همیشه کابوسای وحشتناکی هم می دیدم
گذشت تا ازدواج کردم بعد از ازدواج مدتی درست شدم ولی دو باره بصورت خفیفتری شروع شد این بار به همسرم قضیه رو گفتم
اولش جدی نمی گرفت ولی یبار که شب پیش خودش بودمو از خواب پریدمو حالمو دید راهکار برام پیدا کرد
چند روز بعدش بم گفت قبل از خواب سوره ی فلق بخون
هیچ وقت به معنی این سوره توجه نکرده بودم ...
یه جورایی با جوابی که از این سوره گرفتم به معجزه بودن قرآن مطمئن شدم
اگه شب این سوره رو بخونم یا قبل از خواب ، یا خواب بد نمیبینم و این بختکهارو یا واقعا بصورت خیلی خیلی خفیف میبینم
ولی امام از وقتی که یادم میره بخونم
مثل امروز صبح
این قد دردناک بود که منو مجاب کرد بیام اینجا و دوباره کمک بخوام و بپرسم واقعا چرا من
چرا باید همچین چیزایی ببینم خسته شدم
راهکار کلا رفتنش چیه