سلام من۲۵سالمه وفرزنددوم یک خانواده۶نفره هستم مجردم ودانشجوی کارشناسی هستم وتوی یکی ازروستاهای استان فارس زندگی میکنم ........منفک میکنم دچارافسردگی هستم چندبارهم تست های افسردگی(اینترنتی ازروی موبایل)انجام دادم که انجاهم نوشته بوددچارافسردگی هستم وبایدنزدروانشناس بروم ولی اوضاع مالی بدی دارم محیط خانه ماکمی هم سرداست درطول زندگی به یادندارم یک باردرست وحسابی ازخانواده ام محبت دیده باشم پدرم دائم سرکاراست وکمی سرداست تمام صحبت هایش بامن ودیگرخواهرهایم درحدچندکلمه است مادرم یک ادم غرغروی به تمام معناست ودائم باحرف هایش ازارم می دهددرخانه دائم تحت فشارعصبی هستم که نکندیک کاراشتباهی انجام دهم وخانوادم بامن بحث کندتحمل دعواهایشان راندارم خیلی حساس وزودرنج هستم وزودگریه ام میگیرد البته مامان وبابام ادم های دلسوزوخوبی هستندولی اخلاق خوبی ندارندازدست انهابه خانه دانشجویی ام پناه اودده ام وخیلی کم به دیدن انها میروم کمی دچاراضافه وزن هستم وچون قدکوتاهی دارم چاق بودنم توی دیداست خانواده ام برای چاق بودنم بهم زخم زبان می زنندموقع غذاخوردن دیوانه ام می کنندبااینکه خیلی پرخوراک نیستم اراده وزن کم کردن ندارم من خیلی تندحرف میزنم وگاهی خیلی کم زبانم می گیرد مخصوصاوقتی هیجانزده یاعصبانی میشوم...دوساله دنبال کارهستم ولی دراین شهرکوچک کاری برایم پیدانشد پولی هم ندارم که به کلاسهای مختلف بروم همیشه داخل خانه هستم خیلی خیالاتی هستم همیشه دررویاهستم وبه اینده وارزوهاوکارهایی که دوست دارم انجام بدهم فکرمیکنم تمرکزوحواس درس خواندن ندارم دوران مدرسه اکثرکتابهایم تجدیدبودم ودوسال دیرترازبقیه دیپلم گرفتم دانشگاه هم بارتبه بدی پیام نورقبول شدم که توچهارسال فقط نصف واحدهایم راپاس کردم وسه بارمشروط شدم حوصله درس خواندن ندارم هروقت کتاب دسم میگیرم بخوانم حواسم پرت میشودودرفکرفرومی روم دلم می خواهددرس بخوانم ولی نمی شودخودم هم ازدست خودم خسته شدم یک سال هم به رمان اعتیادشدیدداشتم روزی۷۰۰--۸۰۰صفحه می خواندم که چشمهایم خیلی ضعیف شدومجبورشدم روزی۱۰-۱۵صفحه بیشترنخوانم....روابط اجتماعی خیلی ضعیفی دارم وخیلی دیرجوش هستم کمی خجالتی هستم ونمی توانم درجمع صحبت کنم دوستان زیادی هم ندارم فقط وقتی کسی طرفم می اید باانها دوست میشوم خودم بلدنیستم به کسی نزدیک شوم واکثرتنهاهستم منبخاطرشکست عشقی که درنوجوانی خوردم زیادبه پسرهانزدیک نمی شوم وظاهرم کمی سرد است ولی دختراحساسی هستم می ترسم که ازم سوء استفاده شودمن قدمتوسطی دارم وقیافه ام معمولی است۲۵سالمه ولی به۲۷-۲۸ساله هامی خورم اعتمادبه نفس ندارم درطول زندگی هیچ خواستگاری نداشتم وبخاطرش خانواده ام خیلی بهم سرکوفت می زنند وفکرمی کنندترشیده ام درزندگی ودانشگاه سعی کردم باپسری دوست نشوم که ازم سواستفاده شودوبعدابرام دردسرشودهزاینکه موردعلاقه هیچ پسری نیستم خیلی ناراحت هستم انقدرپول ندارم که جراحی زیبایی کنم دراین زمانه پسرهااول به زیبایی وثروت دخترهانگاه میکنندکه من هیچ کدام راندارم ازاینکه دراین دنیاحتی یک نفرهم به من علاقه نداردوبرای کسی دوست داشتنی نیستم خیلی برایم ناراحت کننده است خیلی داغون وتنهاهستم