صفحه 1 از 2 12
نمایش نتایج: از 1 به 50 از 79

موضوع: از درگیری در انواع مشکلات خانواده ام و تلاش برای بهبود اوضاعشان خسته شدم

7164
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    از درگیری در انواع مشکلات خانواده ام و تلاش برای بهبود اوضاعشان خسته شدم

    سلام
    من از دعواهای مکرر پدرمادرم خسته شدم
    از دست رفتارای نادرست پدرم خسته شدم
    از این مردن ها و زنده شدن ها دیگه خسته شدم
    از استرس و ترس اینکه یکیشون اون یکی رو به قتل برسونه خسته ام
    این دوسه روزه خیلی بهم ریختم
    مادرم از وقتی فهمیده دارم به خودکشی فکر میکنم تهدیدم میکنه
    میگه من از این زندگی میرم که کسی افسرده نشه و آرامش کسی رو بهم نریزم!

    کسی میدونه من با این زندگی باید چیکار کنم؟

  2. 2 کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2017
    شماره عضویت
    35440
    نوشته ها
    18
    تشکـر
    4
    تشکر شده 4 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    ...
    یلدا خانم ی خورده پیش من داستان زندگیم رو این جا نوشته بودم چون فک میکردم با خوندنش به زندگی خودتون امیدوار بشید ولی پشیمون شدم
    فقط این جمله رو از محمد علی کلی میتونم بگم :
    وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی، یک راند دیگر مبارزه کن...
    وقتی بازوهایت چنان خسته اند که قدرت گارد گرفتن نداری، یک راند دیگر مبارزه کن!
    وقتی که خون از دماغت جاریست و چشمانت سیاهی می رود، و چنان خسته ای که آرزو می کنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار را تمام کند،یک راند دیگر مبارزه کن!
    و به یاد داشته باش مردی که همواره یک راند دیگر مبارزه می کند،هرگز شکست نمی خورد...
    ویرایش توسط Ericson : 07-18-2017 در ساعت 08:24 PM

  4. 2 کاربران زیر از Ericson بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14030
    نوشته ها
    5,877
    تشکـر
    725
    تشکر شده 3,402 بار در 1,916 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    فک نمیکردم انقدر زود خودتو ببازی و ضعیف باشی خانوم یلدا

  6. 2 کاربران زیر از sam127 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط Ericson نمایش پست ها
    ...
    یلدا خانم ی خورده پیش من داستان زندگیم رو این جا نوشته بودم چون فک میکردم با خوندنش به زندگی خودتون امیدوار بشید ولی پشیمون شدم
    فقط این جمله رو از محمد علی کلی میتونم بگم :
    وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی، یک راند دیگر مبارزه کن...
    وقتی بازوهایت چنان خسته اند که قدرت گارد گرفتن نداری، یک راند دیگر مبارزه کن!
    وقتی که خون از دماغت جاریست و چشمانت سیاهی می رود، و چنان خسته ای که آرزو می کنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار را تمام کند،یک راند دیگر مبارزه کن!
    و به یاد داشته باش مردی که همواره یک راند دیگر مبارزه می کند،هرگز شکست نمی خورد...

    ممنون ازتون
    من گاهی اینارو به بقیه میگم
    ولی الان کم آوردم، اعتراف میکنم کم آوردم
    دقیقا پاهام رمقی برای ادامه ندارن
    وزنم چند کیلو کم شده
    20 ساله صبر میکنم کمه؟
    دیگه صبرم تموم شده
    دیگه بریدم

    از اول اینجوری نبودم
    اینا منو به این وضع رسوندن
    من با همه ی سختی های زندگی کنار اومدم
    دکتر گفت بیماریت تو هیچ کجای دنیا درمان نداره
    سه روز تو خودم بودم بعدش گفتم گور بابای دنیا خب نشه
    بازم برای هدف هام جنگیدم

    پدرمادرم بارها دعوا کردن
    تهش گفتم من دیگه مجردی زندگی میکنم که کسی آرامشمو نگیره
    ولی دیگه نمیخوام
    نمیخوام شاهد یه صحنه ی قتل باشم
    نمیخوام تو خونه ای که انقدر بی حرمتی میشه زندگی کنم
    نمیخوام تو خونه ای که قرآن پاره میکنن نماز بخونم
    فقط یه چیزو میخوام
    از این خونه و این آدما دور باشم.

  8. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط sam127 نمایش پست ها
    فک نمیکردم انقدر زود خودتو ببازی و ضعیف باشی خانوم یلدا
    یه شبه این نشدم آقای سام
    روحم دیگه خسته شده
    سه روزه هر چی میخوابم بازم خسته ام
    دیگه نای ادامه دادن ندارم
    احساس خفگی میکنم
    حس میکنم هوا دیگه مثل اکسیژن نداره...

    منم یه زمانی میگفتم کسی که خودکشی میکنه مسلمون نیست چون از خدا ناامید شده
    روزگار منو به اینجا رسوند
    پدرمادر نامردم منو اینجوری کردن
    نمیخوام دیگه روحم بیشتر از این آسیب ببینه
    تا وقتی جای کسی نباشی نمیتونی کامل درکش کنی

    آیه ی قران براشون اوردم میگم بابا خدا اینو میگه کوتاه بیا بس کن
    باز دو روز دیگه تکرار میکنه
    میگم مامان باید سال ها قبل جدا میشدی میگه یه حیوون رو دیدی بتونه بچه هاشو تنها بذاره که من بتونم؟
    میگم الان جدا بشو، میگه الان که موهام سفید شده برم دادگاه چی بگم؟ مردم چی میگن؟
    خب منم دیگه طاقتم طاق شده
    به خدا دیگه خسته شدم
    پریروز شما هم تو خونه ی ما بودین الان اینارو نمیگفتین
    نمیخوام با این آدمای بی ادب زندگی کنم
    این ها 34 ساله دارن زندگی میکنن حتی بلد نیستن با هم حرف بزنن
    من به چه امیدی بازم بمونم؟
    بمونم که چی بشه؟
    اصلا بئدن من براشوت فرق داره؟
    هزاربار گفتم من دخترم پیش روی من دعوا نکنین
    به هم توهین نکنین
    اجداد همو معرفی نکنین
    دنیا دو روزه ، دو روز دیگه هممون میمیریم
    ولی انگار نه انگار
    خب من باید چیکار کنم؟
    وایسم که حالم بدتر بشه؟
    وایسم که شبا دندون قروچه بگیرم؟
    وایسم که شاهد این بی حرمتی ها باشم؟
    وایسم که دو روز دیگه بهترین روانپزشک ها هم نتونن درمانم کنن؟
    چقدر صبر
    چقدر سکوت
    چقدر باید از همسایه ها به خاطر داد و فریادهای این ها من شرمنده باشم؟
    این ها اعصابشون از فولاده ، امروز دعوا میکنن فردا یادشون میره
    ولی من اینجوری نیستم.

  10. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    سلام
    خانم یلدا در هر خانواده ای بحث و بگو مگو هست
    پدر و مادر شما سالهاست دارند با هم زندگی میکنند و به هم عادت کردند
    حالا اینکه شما برای دعواهای آنها پیشنهاد طلاق به مادرتان میدهید درست نیست. خانواده محترمتون رو نمیتوانید تغییر بدهید خود شما تغییر کنید
    سر خودتان را با کار و کلاس و ورزش گرم کنید تا کمتر در منزل حضور داشته باشید و شاهد بگو مگوی خانواده باشید

  12. کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    سلام
    خانم یلدا در هر خانواده ای بحث و بگو مگو هست
    پدر و مادر شما سالهاست دارند با هم زندگی میکنند و به هم عادت کردند
    حالا اینکه شما برای دعواهای آنها پیشنهاد طلاق به مادرتان میدهید درست نیست. خانواده محترمتون رو نمیتوانید تغییر بدهید خود شما تغییر کنید
    سر خودتان را با کار و کلاس و ورزش گرم کنید تا کمتر در منزل حضور داشته باشید و شاهد بگو مگوی خانواده باشید
    ممنون از حرفاتون
    این راه رو هم رفتم آقا سیاوش
    پریروز که این ها دعوا کردن من خونه نبودم اولش
    فکرشون کنید من ساعت هشت رفته بودم بیرون
    این ها زا ساعت نه دعوا کرده بودن تا وقتی من اومدم
    و تا یک ساعت هم بعدش
    زانوهام هنوز میلرزه
    اونقدر حالم بد شد شاید اگه برادرم نمیومد من مرده بودم از شدت استرس و فشار عصبی ای که بهم وارد شده بود
    شما مگه متاهل نیستین؟
    این شکلی دعوا میکنین؟
    من مجردم من تجربه زندگی مشترک ندارم قبول
    ولی آیا همه ی متاهل اینجوری دعوا میکنن؟
    من باهاشون کاری ندارم هر روز هم دعوا کنن
    ولی از تهدید کردن و دنبال چاقو گشتن برای کشتن همدیگه خسته شدم این رو نمیتونم بپذیرم

    خب این ها ازدواجشون اشتباه بوده
    الان هم جدا بشن مگه چی میشه؟
    چرا باید با طلاق آبروی آدم بره؟
    خب بره اصلا
    مگه مردم از دعوایاین ها آرزده میشن؟
    طلاق بهتره یا این زندگی؟
    چطور آبروشون فقط واسه طلاق مهم میشه؟
    چطور وقتی فریاد میزنن به فکر آبرو نیستن؟
    تا شاهد یه قتل تو این خراب شده نشدم میخوام راحت بشم...

  14. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط قیامت نمایش پست ها
    یلدا خانم شما الگوی یه دختر خوب و با ادب هستید
    از اینکه این اتفاقا براتون افتاده به شدت ناراحتم
    انتظار نداشتم دختری به پاکی و خوبی شما دچار چنین مشکلاتی بشه
    شما اصلا به خودکشی فکر نکنین
    اگه شما فکر خودکشی کنین پس من باید همین الان بمیرم
    خودتون کنترل کنید
    شعی کنید مستقل بشید
    ممنون ازتون
    ولی باور کنید من دیگه خسته شدم
    این ها دیگه جایی برای خوب بودن نذاشتن
    سال ها هر خراب شده ای رفتم باعث افتخار و غرورشون بودم
    ولی این ها اینجوری جوابمو دادن
    نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی خدا میدونه هنوزم معلم هام منو میبینن کلی به من لطف دارن
    من هر چی هم مشکل داشته باشم باهاشون کنار میام
    ولی این یکی خیلی اذیتم میکنه

    شما چرا به خودکشی فکر کنید؟
    هر مسئله ای یه راهی داره
    من میدونم خودکشی راه نیست یه بی راهه است
    ولی خب چیکار کنم؟
    دیگه روحم خیلی زخمی شده
    من از بچگی این مسئله رو دارم سالهاست با راه حل های مختلف سعی کردم باهاش کنار بیام
    اما الان این ها بدترش کردن.

    چجوری مستقل بشم؟
    گیریم هم شرایط خونه ی جدارو داشته باشم، هرچند نمیخوام از بابام هیچ پولی بگیرم، اصلا نمیخوام دیگه باهاش حرف بزنم
    دید خوبی به یه دختر مجرد تنها که تنهایی زندگی کنه نیست
    بارها به خاطر دعواهاشون داداشام و دایی ام گفتن ما میبریمش خونه ی خودمون
    مگه من بچه ام؟
    با چه رویی برم خونه اونها؟
    به خدا هر بار که این قرآن پاره شده رو میبینم اشکام رو نمیتونم کنترل کنم
    زنی که قبل از سن تکلیف به من نماز خوندنو یاد داد این قرآن رو پاره کرده
    چجوری میتونم ببخشمش؟
    کاری که یه کافر فقط میتونه انجام بده
    این ها شورشو درآوردن دیگه
    باید یه کسی بمیره بلکه بفهمن زندگی و دعوا کردن یعنی چی
    براشون هم مهم نباشه من از دستشون خلاص میشم...

  15. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14030
    نوشته ها
    5,877
    تشکـر
    725
    تشکر شده 3,402 بار در 1,916 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    یه شبه این نشدم آقای سام
    روحم دیگه خسته شده
    سه روزه هر چی میخوابم بازم خسته ام
    دیگه نای ادامه دادن ندارم
    احساس خفگی میکنم
    حس میکنم هوا دیگه مثل اکسیژن نداره...

    منم یه زمانی میگفتم کسی که خودکشی میکنه مسلمون نیست چون از خدا ناامید شده
    روزگار منو به اینجا رسوند
    پدرمادر نامردم منو اینجوری کردن
    نمیخوام دیگه روحم بیشتر از این آسیب ببینه
    تا وقتی جای کسی نباشی نمیتونی کامل درکش کنی

    آیه ی قران براشون اوردم میگم بابا خدا اینو میگه کوتاه بیا بس کن
    باز دو روز دیگه تکرار میکنه
    میگم مامان باید سال ها قبل جدا میشدی میگه یه حیوون رو دیدی بتونه بچه هاشو تنها بذاره که من بتونم؟
    میگم الان جدا بشو، میگه الان که موهام سفید شده برم دادگاه چی بگم؟ مردم چی میگن؟
    خب منم دیگه طاقتم طاق شده
    به خدا دیگه خسته شدم
    پریروز شما هم تو خونه ی ما بودین الان اینارو نمیگفتین
    نمیخوام با این آدمای بی ادب زندگی کنم
    این ها 34 ساله دارن زندگی میکنن حتی بلد نیستن با هم حرف بزنن
    من به چه امیدی بازم بمونم؟
    بمونم که چی بشه؟
    اصلا بئدن من براشوت فرق داره؟
    هزاربار گفتم من دخترم پیش روی من دعوا نکنین
    به هم توهین نکنین
    اجداد همو معرفی نکنین
    دنیا دو روزه ، دو روز دیگه هممون میمیریم
    ولی انگار نه انگار
    خب من باید چیکار کنم؟
    وایسم که حالم بدتر بشه؟
    وایسم که شبا دندون قروچه بگیرم؟
    وایسم که شاهد این بی حرمتی ها باشم؟
    وایسم که دو روز دیگه بهترین روانپزشک ها هم نتونن درمانم کنن؟
    چقدر صبر
    چقدر سکوت
    چقدر باید از همسایه ها به خاطر داد و فریادهای این ها من شرمنده باشم؟
    این ها اعصابشون از فولاده ، امروز دعوا میکنن فردا یادشون میره
    ولی من اینجوری نیستم.

    مامان بابت چند سالشونه؟

  16. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط قیامت نمایش پست ها
    تو چرا خودتو فدای خودخواهی دیگران میکنی
    تو هم حق زندگی کردن داری زندگی سالم مثل بقیه مردم
    خودتو زیادی ضعیف نشون میدی نمیدونم شادیم چون دختری نمیتونم حستو درک کنم
    ین اتفاقات تو خونه ما هم هست
    من پسرم 30 سالمه
    هر روز که تو خونه هستم پدر و مادرم مثل یه ادم اضافی باهام برخورد میکنن
    میگن تو بی عرضه ای کار نداری
    تا کی میخوای اینجا بخوری و بخوابی
    خب منم به غرورم بر میخوره
    اما سعی کردم یه ذره خودمو بیخیال بگیرم
    وقتی ما انقد خوبیم و بی آزار دلیلی نداره تو خونه انقد اذیتمون کنن
    منی که انقد پسر سربه زیری هستم رو چه حساب تو خونه اینجوری باهام برخورد میکنن حالا کار گیر نمیاد تقصیر منه؟
    به نظرم اگه خواستگار دارید جواب مثبت بدین و به تاخیر نندازید
    البته اگر خواستگارتون خوبه
    آره من ضعف نشون میدم
    چون این ها منو اینجوری بارآوردن
    چون دیگه ضعیف شدم
    بارها مردم و زنده شدم
    منی که واسه خیلیا مغرورم باید ازشون خواهش کنم بگم دعوا نکنین
    باید برم میانجی گری کنم باید بهشون التماس کنم
    اخه این اسمش زندگیه؟
    من به هیچ کسی خواهش هم نمیکنم
    شما پسرین قضیه تون فرق میکنه
    خب این همه جوون بیکارن
    خدا از باعث و بانیش نگذره
    ولی خب بالاخره راهی پیدا میشه
    برخورد پدرمادر شما هم اشتباهه
    میخوان دلسوزی کنن اینجوری ابرازش میکنن

    نه آقای قیامت ازدواج مگه دارو هست؟
    باعث خجالت اینهاست من به خاطر فرار از این خونه برم ازدواج کنم
    این ها با دعواهاشون دید من رو از هر چی مرد و زندگی متاهلیه خراب کردن
    من فقط تنهایی رو میخوام
    نمیخوام از یه نفر دیگه هم بکشم.

  17. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط sam127 نمایش پست ها
    مامان بابت چند سالشونه؟
    پدرم 61
    مادرم 49
    خیر سرشون پسرعمه و دختر دایی هستن.

  18. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    یلدا بیا تلگرام ببینم

  19. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  20. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16868
    نوشته ها
    356
    تشکـر
    1,100
    تشکر شده 545 بار در 260 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    منم همین مشکلاتتو دارم. به نظرم هرکسی یه جوری با دعوای پدرومادر کنار میاد. شاید یه سری رو پرخاشگر کنه، ولی
    برای من برعکس عمل کرد. کاملا آروم و ساکت شدم. از هر جور دعوا و بحثی متنفر شدم. فکر می کنند این بحثا و دعواها
    رو من تاثیری نداشته. ولی متاسفانه کاملا برعکس بوده. در هر صورت خودت باید یه فکری بکنی، اوضاع هیچ وقت خودش درست نمیشه

  21. 2 کاربران زیر از Blue Way بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14030
    نوشته ها
    5,877
    تشکـر
    725
    تشکر شده 3,402 بار در 1,916 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    پدرم 61
    مادرم 49
    خیر سرشون پسرعمه و دختر دایی هستن.
    یاد خالم و شوهر خالم افتادم ولی داستانشو تلگرام میگم بهت

  23. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    یلدا بیا تلگرام ببینم
    باشه مریم جان الان میام

  24. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14030
    نوشته ها
    5,877
    تشکـر
    725
    تشکر شده 3,402 بار در 1,916 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    یلدا بیا تلگرام ببینم
    از طرف منم 2 تا فحشش بده

  25. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط sam127 نمایش پست ها
    از طرف منم 2 تا فحشش بده
    خخخخخ باشه گیسشو میخوام بکشم اول

  26. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    باشه مریم جان الان میام
    بدوووو اومدی ها

  27. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    خدایاااااااااااااااا تو شاهدی که من دروغ نگفتم
    چرا این مرد اینجوری میکنه باهام
    چند دیقه پیش به موبایلم زنگ زده من گوشیم پیشم نبود و متوجه تماسش هم نشدم
    بعدش یکی از دوستام یه شماره تلفن خواست رفتم گوشیمو اوردم براش بفرستم
    پدرم اومده تو اتاق میگه چرا بهت زنگ میزنم جواب نمیدی
    گفتم موبایلم پیشم نبوده
    گفت بگو به خدا
    منم گفتم یعنی حرف من برات ارزش نداره باید قسم بخورم که باورم کنی؟
    گفت نه باور ندارم لابد اون بهت گفته اینجوری باهام رفتار کنی اون منظورش مادرمه
    گفتم من قسم نمیخورم چون دروغ نمیگم
    گفت باید قسم بخوری
    گفتم لابد خودت دروغگو هستی که حرف منو بدون قسم باور نداری
    برگشته میگه تو هم بی ادب شدی باشه
    مثل یه قاتل به من نگاه میکنه
    من اگه از این زندکی نرم ادم نیستم خدایا تو شاهد باش
    خداحافط همه

  28. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26542
    نوشته ها
    1,281
    تشکـر
    319
    تشکر شده 773 بار در 518 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    خدایاااااااااااااااا تو شاهدی که من دروغ نگفتم
    چرا این مرد اینجوری میکنه باهام
    چند دیقه پیش به موبایلم زنگ زده من گوشیم پیشم نبود و متوجه تماسش هم نشدم
    بعدش یکی از دوستام یه شماره تلفن خواست رفتم گوشیمو اوردم براش بفرستم
    پدرم اومده تو اتاق میگه چرا بهت زنگ میزنم جواب نمیدی
    گفتم موبایلم پیشم نبوده
    گفت بگو به خدا
    منم گفتم یعنی حرف من برات ارزش نداره باید قسم بخورم که باورم کنی؟
    گفت نه باور ندارم لابد اون بهت گفته اینجوری باهام رفتار کنی اون منظورش مادرمه
    گفتم من قسم نمیخورم چون دروغ نمیگم
    گفت باید قسم بخوری
    گفتم لابد خودت دروغگو هستی که حرف منو بدون قسم باور نداری
    برگشته میگه تو هم بی ادب شدی باشه
    مثل یه قاتل به من نگاه میکنه
    من اگه از این زندکی نرم ادم نیستم خدایا تو شاهد باش
    خداحافط همه
    سلام
    یلدا خانم کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    قوی باش ..

  29. کاربران زیر از javaheri69 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  30. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    سلام
    خوب یلدا خانم وسط دعوا حلوا نذر نمی کنند وقتی کسی عصبانی آستانه تحملش خیلی پایین هست شاید حرفی بزند که اصلا به آن حرف اعتقاد نداشته باشد خشم = جنون آنی. پس به حرفهای یک آدم دیوانه هرگز فکر نکن. هر وقت عصبانی شدند خودت بکش کنار. مادرم همیشه میگفت مادر و پدرش با هم دعوا داشتند چون اصلا مادربزرگم پدربزرگم را دوست نداشت و به زور پدرش به عقد پدربزرگم درآمده بود خوب مادرم همیشه میگفت برای آنها این دعواها عادی شده بودشاید بیش از چهل سال باهم دعوا داشتند مادرم می گفت بهترین اتفاق زندگیش ازدواج با پدرم بود تا در کنار پدرم به آرامش رسید من فکر می کنم راه حل اصلی این هست که با یک مرد خوب ازدواج کنید تا از محیط پراسترس خانواده اتان دور باشید ولی در کوتاه مدت باید خودتان را به بیخیالی بزنید و اصلا به کلماتی که در عصبانیت به شما می گویند فکر نکنید چون این کلمات در حالتی غیرعادی گفته میشوند صاحب سخن به فعل انجام داده خودش آگاه نیست کلماتی را از روی عصبانیت به زبان میآورد.
    مادرم تازه وقتی فهمید که مادرش(مادربزرگم)پدرش دوست داره که پدربزرگم فوت کرده بود مادرم میگفت بعد از فوت پدرش به مادرش شک بزرگی وارد شد و تا دو سال بعد در ناراحتی از دست دادن شوهرشبود که پس از دو سال دوام نیاورد و او هم مرد.
    ویرایش توسط سعید62 : 07-18-2017 در ساعت 11:33 PM
    امضای ایشان

    تا میتوانی دلی به دست آور
    دل شکستن هنر نمی باشد

  31. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  32. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    ممنون از حرفاتون
    این راه رو هم رفتم آقا سیاوش
    پریروز که این ها دعوا کردن من خونه نبودم اولش
    فکرشون کنید من ساعت هشت رفته بودم بیرون
    این ها زا ساعت نه دعوا کرده بودن تا وقتی من اومدم
    و تا یک ساعت هم بعدش
    زانوهام هنوز میلرزه
    اونقدر حالم بد شد شاید اگه برادرم نمیومد من مرده بودم از شدت استرس و فشار عصبی ای که بهم وارد شده بود
    شما مگه متاهل نیستین؟
    این شکلی دعوا میکنین؟
    من مجردم من تجربه زندگی مشترک ندارم قبول
    ولی آیا همه ی متاهل اینجوری دعوا میکنن؟
    من باهاشون کاری ندارم هر روز هم دعوا کنن
    ولی از تهدید کردن و دنبال چاقو گشتن برای کشتن همدیگه خسته شدم این رو نمیتونم بپذیرم

    خب این ها ازدواجشون اشتباه بوده
    الان هم جدا بشن مگه چی میشه؟
    چرا باید با طلاق آبروی آدم بره؟
    خب بره اصلا
    مگه مردم از دعوایاین ها آرزده میشن؟
    طلاق بهتره یا این زندگی؟
    چطور آبروشون فقط واسه طلاق مهم میشه؟
    چطور وقتی فریاد میزنن به فکر آبرو نیستن؟
    تا شاهد یه قتل تو این خراب شده نشدم میخوام راحت بشم...


    با مادرتون صحبت کنید شما مادر و دختر هستید بهتر حرف همو می فهمید
    پدر و مادرها از یک سنی که میگذرند کم طاقت میشن
    قبول دارم توی دعوا بایست کوتاه اومد...
    پدر شما اگر گفتند جواب تلفنشون رو بده میخوان باور کنند علی رغم همه دعواها باز هم به اون توجه داری و از چشم شما نیفتاده باشند
    الان شما تنها کاری که باید انجام بدهی آرام باشی همین

  33. کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  34. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    35034
    نوشته ها
    47
    تشکـر
    3
    تشکر شده 17 بار در 13 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    خدایاااااااااااااااا تو شاهدی که من دروغ نگفتم
    چرا این مرد اینجوری میکنه باهام
    چند دیقه پیش به موبایلم زنگ زده من گوشیم پیشم نبود و متوجه تماسش هم نشدم
    بعدش یکی از دوستام یه شماره تلفن خواست رفتم گوشیمو اوردم براش بفرستم
    پدرم اومده تو اتاق میگه چرا بهت زنگ میزنم جواب نمیدی
    گفتم موبایلم پیشم نبوده
    گفت بگو به خدا
    منم گفتم یعنی حرف من برات ارزش نداره باید قسم بخورم که باورم کنی؟
    گفت نه باور ندارم لابد اون بهت گفته اینجوری باهام رفتار کنی اون منظورش مادرمه
    گفتم من قسم نمیخورم چون دروغ نمیگم
    گفت باید قسم بخوری
    گفتم لابد خودت دروغگو هستی که حرف منو بدون قسم باور نداری
    برگشته میگه تو هم بی ادب شدی باشه
    مثل یه قاتل به من نگاه میکنه
    من اگه از این زندکی نرم ادم نیستم خدایا تو شاهد باش
    خداحافط همه
    سلام
    ادم های ضعیف همیشه در مقابل مشکلات کم میارن من کلی مشکلات دارم اما با تدبیر ئوو سعی میکنم زندگی بهتری بسازم برای این طور چیزا خودت نباز با سیاست و.. حل کن به طور مثال میتونی بی سر ه چیزاهایی مامن بابا بحث میکنن ؟ تو اصلا خودت زیاد بازی نده اول از همه خودت مهمی .

  35. کاربران زیر از Name12 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  36. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6495
    نوشته ها
    322
    تشکـر
    492
    تشکر شده 306 بار در 164 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    شجاعت خودکشی یا شجاعت زندگی




    کالین ویلسون که امروز نویسنده ی مشهوری است، وسوسه ی خودکشی را که در شانزده سالگی به او دست داده بود،چنین توصیف می کند:
    وارد آزمایشگاه شیمی مدرسه شدم و شیشه ی زهر را برداشتم، زهر را در لیوان پیش رویم خالی کردم، غرق تماشایش شدم، رنگش را نگاه کردم و مزه ی احتمالی اش را در ذهن ام تصور کردم. سپس آن را به بینی ام نزدیک کردم و بویش به مشامم خورد، در این لحظه، ناگهان جرقه ای از آینده در ذهنم درخشید و توانستم سوزش آن را در گلویم احساس کنم و سوراخ ایجاد شده در درون معده ام را ببینم. احساس آسیب آن زهر آن چنان حقیقی بود که گویی به راستی آن را نوشیده بودم. سپس مطمئن شدم که هنوز این کار را نکرده ام.
    در طول چند لحظه ای که آن لیوان را در دست گرفته بودم و امکان مرگ را مزه مزه می کردم، با خودم فکر کردم: اگر شجاعت کشتن خودم را دارم، پس شجاعت ادامه دادن زندگی ام را هم دارم.
    ----------
    با فرار مشکلی حل نمی شود.. بمان و بجنگ.

  37. کاربران زیر از arameshh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  38. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27925
    نوشته ها
    2,306
    تشکـر
    3,118
    تشکر شده 3,059 بار در 1,592 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    سلام یلداجان
    خیلی خوب میتونم درکت کنم چون خودم شرایط مشابه اونم تو دوره کنکورم داشتم .نمیخوام به قول بعضیا که میگن ایرانیا همیشه میخوان بگن از تو بدبخت ترن بگم بدتر از تو بودم ولی منم از این مشکلات توی حساس ترین و اینده ساز ترین سال های زندگیم داشتم.از وضعیت الانم ناراضی نیستم اما خیلی میتونست بهتر باشه ولی خب گاهی ما قربانی رفتار اعضای خانواده میشیم .البته مادرم تا جایی که میتونست برام کم نذاشت و من بهش واقعا مدیونم و دستشم میبوسم ولی خب گاهی باید به مردا بخصوص تو خانواده های نسبتا سنتی مثل خانواده ماها یکسری اموزش ها رو بدن که منطقی فکر کنن.
    نمیدونم چرا فقط از احترام فرزند به والدین دائم میان میگن ولی یه ذره فقط یه ذره نمیان به خانواده ها اموزش بدن چجور با فرزندشون برخورد کنن و فرزندشون چه حقوقی دارن ناسلامتی باید یه ادم سالم تحویل جامعه بدن نه یه ادم با کلی فشار روحی ولی خب این چیزیه که جا افتاده و همیشه از فرزند توقع انجام وظیفه میره.
    بگذریم من خودم کلی از مشکلاتمو با کمک تو حل کردم و با حرفات همیشه بهم کلی ارامش دادی و ممنونتم هستم پس مطمئنم اونقدر با ذکاوت و قوی هستی که خودتم با مشکلات مبارزه کنی.درست میگی ادم گاهی واقعا اذیت میشه و سختم هست بیخیال بودن نسبت به این مسائل اما از توصیه مشاورم میگم :بهم گفت از پدرم یکم فاصله بگیر تا اروم تر بشم.
    یلداجان به نظرم یه مشاوره حضوری حتما برو تا در صورت امکان برای هر کدوم از افراد خانواده یا حتی خودت در صورت لزوم دارو یا چند جلسه صحبت اساسی بزاره.
    من خودم خیلی نتیجه دیدم بعد کنکورم به شدت حالم بد بود و حتی وسواس های عجیب داشتم کلی هم وزن کم کردم اما با چند جلسه مشاوره که خودش یه روانپزشکم بهم معرفی کرد با مصرف یه دوره دارو فوقالعاده بهتر شدم حتی وزنم هم نرمال شده و الان که خیلی بهترم.
    حتما برو یه مشاور حضوری امیدوارم زودتر حالت بهبود پیدا کنه

  39. 2 کاربران زیر از saba95 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  40. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    سلام
    من دیشب حالم خوب نبود، بابام هم باهام خوب حرف نزد واسه همین حالم خیلی بد شد دیگه
    تا به حال اون حالی نشده بودم
    شاید اگه یه چیزی دم دستم بود الان دیگه زنده نبودم
    جالب اینچاس امروز که نگاه کردم دیدم یه کارد میوه خوری رو میزمه
    بعدش هم که میخواستم اینکارو انجام بدم بقیه نذاشتن
    اخر شب از بس گریه کرده بودم داشتم از بی حالی میفتادم، ولی بعد که برادرهام رفتن
    خودمو زدم به خواب که بقیه بخوابن
    چندین بار به سرم زد بلند شم و برای همیشه از این زندگی برم بیرون
    به عقب برگشتم همه ی زندگیم عین سکانس های یه فیلم جلو چشمام تداعی شد
    وقتی به دستام نگاه کردم داشتم میترسیدم
    خیلی سخته بخوای خودت جون خودتو بگیری خیلی سخته
    باید پا بذاری رو احساست روی همه آرزوهات
    دستایی که هیچوقت نمیخواستم باهاشون به کسی کوچیکترین آسیبی برسونم ولی الان میخواستم باهاش بزرگترین بی رحمی رو در حق خودم تموم کنم
    اونم به خاطر پدرم به خاطر دعواهاشون
    پدری که عاشقش بودم از بچگی دوسش داشتم حتی با تندی هاش
    به خاطر مادرم زنی که قبل اینکه من مدرسه برم وقتی دیدم نماز میخونه منم میرفتم کنارش ادای نماز خوندن در میاوردم
    دوس داشتم کاراشو تکرار کنم
    بعد یه مدت برام چادر خرید کلمه به کلمه بهم یاد داد جملات نماز رو
    اونقدر با حوصله و مهربونی تکرار میکرد که من یاد بگیرم
    سه روز پیش همین زن همین مادر من وقتی که من خونه نبودم قرآن رو پاره کرده بود
    سه روزه دارم بهش فکر میکنم میگم خدایا چرا چه چیزی باعث شده این زن اینکارو بکنه
    چقدر عقده تو دلش بوده اخه
    نمیخوام بگم آدم ها باید مثل ربات باشن، آدم احساس داره و بعضی وقتا عصبانی میشه ولی خب دیگه یه خط قرمزایی رو نباید رد کنه

    سه روزه چند بار ازش پرسیدم میگم چرا اینکارو کردی
    میگه اشتباه کردم
    ولی من هنوز میترسم میترسم برم اون قرآنو باز کنم
    اون کتاب رو سال ها پیش داییم هدیه کرده بود
    هر موقع روی قلبم میذاشتم آرومم میکرد، هر موقع ازش میخوندم انس میگرفتم باهاش
    خیلی دردناکه خیلی
    تو این سالها از وقتی که یادم میاد سالی چند بار به بهانه های مختلف دعواشون میشد ولی هیچوقت مادرم اینکارو نکرده بود
    میگم چه چیزی باعث شده اینکارو بکنی
    میگه چون بارها قسمش دادم اگه واقعا معجزه ی خداست پدرت رو از این زندگی ببره بیرون که هممون از دستش راحت بشیم ولی نبرده
    باهاش قرار گذاشته یه هفته ی دیگه بیشتر پدرم زنده نمونه
    یادمه یه بار بهم گفت یه روزی رفته بوده پیش یه پیشگو بهش گفته همسرت بر اثر تصادف از بین میره
    یادمه چند سال پیش که اینو بهم گفت خیلی ترسیدم خب دوسش داشتم پدرم بود هرچند تند و عصبانی ولی خب دخترا بابایی ان...
    منم اشک تو چشام جمع شد گفتم مامان اگه حرف اون زنه راست باشه چی
    تا چند روز روی مغزم بود مدام اون صحنه ها توی ذهنم تداعی میشد وقتی دید حرفش باعث پریشونی ام شده گفت فراموشش کن شوخی کردم اصلا یه چیز دیگه گفته!
    تا یه مدت وقتی بابام میرفت بیرون میترسیدم، ترسیدم تصادف کنه

    وقتی بچه بودم بارها یادمه وقتی دعوا میکردن مادرم بابامو تهدید میکرد به خودکشی
    میگفت آخرش از دست خودمو خلاص میکنم
    وقتی من مدرسه میرفتم ترسیدم که مادرم الان تنهاست خدایا مبادا بلایی سر خودش بیاره اونوقت من چیکار کنم
    بازم استرس بازم ترس، یادآوری اون روزا اشکامو در میاره
    این اشک ها از بچگی با من بودن
    خب من و یا برادرهام کاری از دستمون بر نمیومد
    وقتی دعواشون میشد تا چند روز با هم حرف نمیزدن
    اگه کاری داشتن مارو واسطه میکردن
    مثل دو تا قاتل که پدر همو کشته باشن بهم نگاه میکردن
    بارها وسط دعواهاشون من از داداشام خیلی بیشتر میترسیدم
    شاید اونا چون پسر بودن زیاد براشون مهم نبود
    اما بیشترین آسیب رو من میخوردم

    حاضر بودم هر سختی ای رو به جون بخرم ولی دیگه شاهد دعواشون نباشم، دیگه نبینم بابام کتک کاری کنه
    به هیچ قیمتی حاضر نبودم اون صحنه های ترسناک لعنتی دوباره و دوباره برام تکرار بشن
    یه بار یادمه سر یه موضوع ساده بحثشون شد مادرم مثل همیشه هیچوقت از گفتنش کوتاه نمیومد
    بابام هم نقطه ضعفش زیاد حرف زدنه قبلنا هم اینجوری بود
    بعد که دعواشون جدی شد آخر شب بود، من دبستانی بودم فکر کنم
    مادرم مثل همیشه یا میگفت از این خونه میرم یا میگفت خودمو میکشم یا بابامو نفرین میکرد
    بابام هم مادرمو توی راه پله هل داد
    اون صحنه هنوز جلوی چشمامه
    من داشتم ذره ذره اب میشدم از ترس از استرس از قتل
    از ترس جیغ میزدم
    اون مواقع آرزو میکردم یه قدرت فیزیکی بیشتر از بابام داشتم که مانعش میشدم که میگرفتم میزدمش
    ولی نمیشد


    سال ها گذشت ولی باز نه مادرم از حرف زدناش کوتاه میومد نه بابام از عصبانیت ها و کتک هاش
    بدترین مسئله هم این بود اون ها اصلا مراعات بچه ها رو نمیکردن
    یعنی همیشه پیش ما دعوا میکردن و غافل از اینکه این دعواها چه میکرد با ما

    بعدها که ما بزرگتر شدیم وقت دعواهاشون برادر بزرگم میرفت یه گوشه مینشست و نگاهشون میکرد فقط گاهی میخندید و با تمسخر و آرامش نگاهشون میکرد
    ولی من باز هم گریه میکردم، عین بچگی هام
    وقتی منو دید گفت چرا اینجوری خودتو پریشون میکنی نترس این ها بلایی سر هم نمیارن بذار اونقدر دعوا کنن که خسته بشن
    من تعجب میکردم گفتم تو چطوری میتونی اروم باشی مگه نمیبینی اینهارو
    گفت آروم باش نترس
    ولی من نمیتونستم
    دیگه ما بزرگ شده بودیم و میانجی گری میکردیم
    معمولا هم بیشتر طرف مادرمو میگرفتیم
    بابام هم از این وضع بهم میریخت و عصبانیتش دو چندان میشد، میگفت این انصاف نیست شما همتون طرفدار اون هستین
    خب مادرم با ما خیلی مهربون بود خیلی بیشتر از پدرم
    هر کاری داشتیم واسمون انجام میداد، هیچ روزی رو نمیذاشت بدون صبحونه از خونه بریم بیرون
    همیشه روی باز نشون میداد، ما رو بغل میکرد
    به من دیکته میگفت خب تک دخترش بودم گاهی داداش کوچیکم حسادتش میگرفت
    واسم نقاشی میکشید بهم نقاشی یاد داد،هنوز نقاشی هاشو یادمه
    بهم یاد داد مهربون باشم، ولی تنها بدی ای که داشت وسط دعوا مهربونی از یادش میرفت منو فراموش میکرد
    نمیدونم چرا
    با اینکه اشک هامو میدید ترس هامو میدید دید که دارم میشکنم، دید که دارم میلرزم ولی بازم ادامه داد
    نمیدونم چرا

    همیشه که تهدید میکرد خودکشی میکنه و من خیلی وحشت زده میشدم منو میبرد یه جا گفت خیالت راحت باشه اینجوری میگم بابات بترسه دعوام نکنه دیگه
    وگرنه چجوری از پیشت میرم نمیرم هرگز بعد اشکامو پاک میکرد
    من میگفتم مامان واقعا راس میگی یعنی تو اینکارو نمیکنی تو از پیش من نمیری گفت نه به جون تو نمیرم
    من ته دلم قرص میشد بغلش میرفتم و بوسش میکردم
    خب برای یه دختر که خواهر هم نداشته باشه خیلی سخته بی مادر بشه خیلی سخته
    بارها به خدا گفتم خدایا من حاضرم از عمر من هر چی که هست چند سال کم کن به عمر مادرم اضافه کن تو که میدونی بعد از خودت من اونو دارم و چقدر دوسش دارم

    وقتی دعواشون میشد میگفت من به خاطر شماها طلاق نگرفتم جوونیمو فدای شماها کردم
    ازتون انتظار دارم دلم به شما قرصه که دو روز دیگه بزرگ بشین و بهتون تکیه کنم
    من حاضر بودم هر کاری کنم که رضایتشو بدست بیارم
    نمازهامو هر روز باهاش میخوندم، هر حرفی میزد بهش گوش میدادم با جون و دل
    هر کاری میگفت رو انجام میداد با تمام وجود
    وقتی دیدم از نمره های بالای من خوشحال میشه از هیچ تلاشی دریغ نکردم که همیشه نمره هام بالا باشه
    بارها وبارها داداشام میرفتن کارتون میدیدن ولی من ترجیح دادم درسامو بیشتر و بیشتر بخونم
    همه ی سال های تحصیلم تو مدرسه وقتی مادرم میومد مدرسه امون و دید که معلم ها از من خیلی راضی بودن خیلی خوشحال میشد
    میگفت بهت افتخار میکنم ، گفت خوشحالم که فداکاری ام ارزش داشته عمرمو برای کسی گذاشتم که نتیجه میده
    منم گفتم مامان قول میدم همیشه بهترین باشم برات
    هیچوقت تو روی معملی نایستادم هیچوقت دل کسیو نشکستم حتی گاهی که به جای بیست نوزده میشدم میرفتم بغلش زار زار میزدم زیر گریه
    جوری که خودش صداش در میومد میگفت من میدونم تو تلاشتو کردی تو موهام دست میکشید منو ناز میکرد گفت من نوزده تو قبول دارم برام ارزش بیست داره چون میدونم تلاش کردی حالا یه اشتباه کردی دفعه ی بعد جبرانش کن، هیچوقت تحقیرم نکرد
    من برگه های امتحانمو بهش نشون میدادم، سوادش در حد خودش خوب بود و براش توضیح میدادم که کجا رو دقت نکردم بعد با مهربونی بهم گفت هیچ اشکالی نداره، دیگه این بارو یاد گرفتی واسه ی دفعه ی بعدت
    منم خوشحال میشدم گفتم یعنی تو ناراحت نیستی من بیست نشدم؟ گفت خب معلومه که نه گفتم یعنی به نظرت زیاد بد ند نیست من بیست نشدم؟ گفت نه همیشه که ادم بیست نمیشه
    اون موقع دوباره جوون میگرفتم اشکامو پاک میکرد و دوباره تلاش میکردم
    الان که بزرگ شدم و آثار کمال گرایی رو تو شخصیتم میبینم با خودم میگم شاید این آثار از اون سن تو شخصیت من رشد کرده

    وقتی بزرگ شدم و دیدم بازم گاهی دعوا میکنن و رفتارهای تند و عصبانی بابامو میدیدم گفتم مامان ما باید منطقی باهاش حرف بزنیم
    میرفتم قرآن رو میاوردم براش میخوندم میگفتم بابا ببین خدا گفته با هم خوش اخلاق باشین
    گفتم اگه کسی بهترین آدم هم باشه و ثروتمندترین ولی اخلاقش خوب نباشه خدا دوسش نداره
    حرفامو قبول کرد گفت تو درست میگی
    میگفت من گاهی دست خودم نیست عصبانی میشم ولی اگه کسی باهام کل کل نکنه زود اروم میشم
    ولی خب آخه مسائل مالی هر چند هم خیلی سخت نباید انقدر مداوم روی اعصاب آدم تاثیر بذاره بالاخره میتونست کنترل کنه
    چون نه اعتیاد داشت نه اهل مشروب و الکل بود نه زن دوم داشت نمیدونم چه مرگش بود
    چند وقت پیش که مادرم یه روز بیمارستان بستری شده بود بابام رفته بود پیشش
    کاری کرده بود که بیمارستانو گذاشته بود روی سرش
    مادرم بخش زنان بستری شده بود و خب بابام نمیشد بره اونجا ولی با این حال اصرار میکرد بره ببینتش
    طوری که پرستارا گفته بودن این زن دومشه که انقدر دوسش داره؟!
    شاید کسی اون موقع باور نمیکرد وقت دعواشون اینا همون آدما باشن و این مرد نامرد همونی باشه که وقت دعوا اوقندر ترسناک بشه که من از ترسش زانوهام بلرزه

    بابام همیشه از دو چیز خیلی بدش میومد از نفرین از ناسزا
    مادرم هم موقع دعوا قشنگ دست میذاشت رو نقاط ضعفش و اون چند برابر عصبانیتش بیشتر میشد
    بارها بهش گفتم وقتی نقطه ضعف کسی رو میدونی نباید دست بذاری روش اینکار اشتباهه ولی گوش نداد
    گفت من خودمو فدای شماها کردم انتظار دارید همش سکوت کنم و باباتون هر چی دلش خواست بهم بگه؟
    نمیدونستم باید چی میگفتم گفتم خب حداقل آرومتر منطقی تر
    از وقتی یادم میاد وقت دعواهاشون آروم حرف نمیزدن و من متوجه میشدم صداشون از خونه میره بیرون
    وقتی میرفتم بیرون و همسایه هارو میدیدم احوالپرسی میکردن از چشماشون معلوم بود صدای پدر و مادرمو شنیدن
    وقتی معنادار نگاهم میکردن من ذره ذره حس کردم تو لباسام دارم اب میشم
    یه چیزی توی وجودم میشکست
    شرمم میشد نگاهمو میگرفتم و سرمو مینداختم پایین


    وقتیما بچه ها دیدیم مادرم به خاطر ما فداکاری کرده و طلاق نگرفته هممون سعی کردیم همیشه رضایتشو بدست بیاریم البته من خیلی بیشتر در این مورد حساس بودم
    میخواستم براش سنگ تموم بذارم
    گاهی اونقدر درس میخوندم داداشام صداشون در میومد میگفتن ما جرات نمیکنیم برنامه ی تفریح بذاریم خانوم به خاطر درس و امتحانش خرابش میکنه
    شاید درس خوندن هم یکی از استعدادهای من بود
    وقتی نوجوون بودم و تازه داشتم بزرگ میشدم خب چون تو فامیل دختری هم سن من نبود تو مهمونیا من یا باید میرفتم کنار پسرا مینشستم یا میرفتم تو جمع های زنونه
    اهل کارتون هم زیاد نبودم دوست داشتم کارتون های آدم بزرگارو ببینم مثل آن شرلی، مثل سریال امیلی در نیومون


    اما هر سال که بزرگتر میشدم فاصله از جمع های پسرونه بیشتر میشد
    تو همون حین من متوجه شدم که ببه یکی از اون پسرها یه حس متفاوتی دارم نمیدونستم این حس یعنی چی
    دوست داشتم تو بازی ها طرف اون باشم تو گروه اون باشم پیش اون باشم نمیدونم چرا ولی خب بودنش بهم آرامش میداد شاید مهربونیش شاید اینکه اخلاقش شبیه من بود شاید یه دوست داشتن بچگونه
    هر موقع پسرها جمع میشدن گاهی مرفتم از دور نگاهشون میکردم ولی همشون برام عادی بودن مثل همه ی پسرهایی که تا اون موقع دیده بودم به جز اون یکی
    زیاد به اون احساس محل نمیذاشتم و فکر میکردم خب یه چیز ساده است
    اون یه سال از من بزرگتر بود و چند بار تو سال همو میدیدیم
    هر چی بهش نگاه میکردم سیر نمیشدم نمیدونم چرا
    یه مدت که گذشت و سن بلوغ من گذشته بود و تازه متوجه علاقه ی پسر و دخترا شدم به خودم گفتم من نمیخوام قبل از ازدواج از کسی خوشم بیاد و دختر باید غرور دخترونه اش رو حفظ کنه
    و اون علاقه و احساس رو گذاشتم پای یه احساس دخترونه ی زودگذر
    از قضا اون پسر هم یه بچه مثبت درسخون مودب بود و مهربون و آروم
    نمیدونم شاید همین ویژگی هاش منو جذب خودش کرده بود
    بعد که بزرگتر شدیم و دیگه برخوردهامون کم و کمتر شد گاهی احساس میکردم اون علاقه ای که سال ها پیش ریشه زده بود باهام رشد کرده
    گاهی از لا به لای درس هام بهش فکر میکردم ولی خب نخواستم کسی بفهمه

    از قضا مادرش هم ازسال ها پیش دختر خاله اش رو که همسن این پسر بود براش در نظر داشت!
    و من اینو از وقتی که دبیرستان بودم فهمیده بودم، گاهی تو ذهن خودم بهش فکر میکردم به ازدواج باهاش برام خوشایند بود
    گاهی اونقدر بهش علاقه مند میشدم با خودم میگفتم ای کاش بیاد در مورد درسامون حرف بزنیم، هم رشته ای بودیم تو دبیرستان
    دوست داشتم بیاد برام رفع اشکال کنه ولی هیچوقت نیومد، اونم مثل من مغرور بود کلا با دخترا کاری نداشت
    بعدها که بزرگتر شدیم موقع سلام و احوالپرسی یا وقتی میخواست منو صدا کنه میگفت آبجی
    وای اون موقع ها دوس داشتم بزنمش!
    منم گاهی یواشکی که حواسش نباشه نگاهش میکردم و حواسم بهش بود میدونستم هم میخواست با اون دختر ازدواج کنه ولی خب بازم نگاه کردنش رو دوست داشتم
    از همون وقتی که این احساس به من دست داده بود وقتی که بهش فکر میکردم از خدا خجالت میکشیدم
    سر نماز شرمم میشد سرمو بالا کنم، حس کردم اشتباه بزرگی کردم
    گاهی با خودم کلنجار میرفتم چرا اصلا باید اونو دوست داشته باشم؟ چرا باید نگاه کردن به اون به من آرامش بده؟ خب من نمیدونستم چرا
    سعی میکردم مهرشو از قلبم بیرون کنم و آروم بگیرم که خدا قهرش نگیره ازم

    سال ها گذشت و ما بزرگتر شدیم و من همچنان جلوی اون احساس جبهه میگرفتم، یه چیزش خیلی بد بود من سال ها اون قضیه رو تو قلبم پنهون کرده بودم فقط خدا میدونست و خودم
    ترسیدم کسی بفهمه غرورم بشکنه آبروم بره کسی بفهمه دختر فلانی ای که انقدر خوب بود از یه پسر خوشش اومده! من پا رو احساسم گذاشتم ولی نمیخواستم کسی بفهمه حتی صمیمی ترین دوستام که بعضی هاشون از علاقه هاشون به افراد میگفتن
    ولی من جلوی احساسم وایسادم گفتم من که همه جوره میخوام دل مادرمو به دست بیارم چجوری میتونم بهش خیانت کنم؟
    اگه بفهمه دخترش از این پسر خوشش اومده خب باید میرفتم میمردم، بیخیالش شدم
    همیشه دوست داشتم محکم باشه دوست داشتم حاشیه نداشته باشم
    دانشگاه هم رفتم جزو دخترایی بودم که حاشیه نداشتم
    هنوزم بعضی از هم کلاسی های پسرم رو جایی میبینم مودبانه باهام رفتار میکنن
    شدم یه دختر مغرور که بعضی از دخترهایی که با من برخورد میکنن در نگاه اول فکر میکنن خیلی قدم یا خیلی مغرورم ولی خب همیشه سعی کردم دلمو نگه دارم احساسمو نگه دارم

    به خصوص بعد از اون ماجرای علاقه مند شدنم دیگه با خودم قرار گذاشتم که اگه از پسری هم خوشم بیاد فقط همسرم باشه نه کسی دیگه
    من همه جوره میخواستم خوب باشم به خاطر مادرم
    ولی همون دختر مغرور وقتی دید پدرمادرش دعوا میکنن ازشون خواهش میکرد با گریه که دعوا نکنن که کتک کاری نکنن
    ای کاش میفهمیدن اون صحنه ها برای من چقدر تلخ و عذاب آور بود ولی خب اون موقع ها فقط به خودشون فکر میکردن

    چند سال پیش که یه بار دعوا کرده بودن برادر کوچیکم خیلی عصبانی شد گفت ماها بزرگ شدیم ولی دعواهای شما هنوز تموم نشده
    از خونه رفت بیرون ساعت دوازده شب
    بهش زنگ زدیم گوشیشو خاموش کرده بود
    برادرهای دیگه ام و بابام رفتن دنبالش و من و مادرم گریه کنان دعا میکردیم که مبادا بلایی سر خودش آورده باشه
    دوسه ساعت بعد تو خیابون پیداش کرده بودن و برش گردوندن خونه
    اون هم بازی من بود همیشه با هم خوب بودیم، من همیشه تو مسائل و درساش بهش کمک میکردم
    حتی تو دانشگاه هم
    بعد که برگشت گفت میخواسته خودکشی کنه ولی بابام اینا رسیده بودن
    تهدیدشون کرد گفت اگه بازم تکرار کنین دیگه خودمو میکشم
    مادرم قبل اینکه برادرم پیدا بشه قسم خورد گفت اگه پسرم سالم بیاد خونه دیگه هیچوقت با بابات دعوا نمیکنم
    قرار شد دیگه دعوا نکنن
    ولی خب یه مدت بعد گاهی سر یه مسئله ی خیلی جزئی دوباره دعواشون میشد

    یه بار داداشم رفته بود تو پارکینگ با یه چاقو
    من ترسیدم دنبالش رفتم دیدم میخواست رگشو بزنه
    گریه کردم ازش خواهش کردم گفتم به حرمت رفاقتمون تو بچگی اینکارو نکن منو تنها نذار
    بغلم کرد اشکامو پاک کرد گفت مگه ندیدی مامان زد زیر قولش خب منم گفتم که تکرار کنن خودمو میکشم
    من قلبم از ترس افتاده بود تو دهنم ازش خواهش کردم گفتم اون ها اشتباه میکنن تو اینکارو نکن من دوستت دارم به خاطر من به خاطر آرزوهامون
    کوتاه اومد گفت به خاطر تو باشه اینکارو نمیکنم
    بعد به مادرم خواهش کردم گفتم با اصرار جلوشو گرفتم هر چند بازم تکرار کردن
    اون ها نهایت نامردی رو در حق ما کردن

    سال ها بعد که دو تا از برادر هام ازدواج کردن
    سر زندگی یکیشون چند ماه تو خونه ی ما بازم بگومگو بود و بیشترین فشارش روی من بود
    اگه بابام به زن داداشم چیزی میگفت اون از من تلافی میکرد شاید از من مظلومتر کسی رو پیدا نکرد!
    بعدش اون ها از خونه ی ما رفتن

    برادر دومم ازدواج کرد بازم چندماه دعوا و کشمکش و تنش ها و خیلی بدتر و بیشتر
    ولی باز هم دعواهای این ها ادامه داشت، هر از گاهی بحثشون میشد
    من یه مدت که استرس زیاد داشتم افتادگی دریچه ی میترال گرفتم
    وقتی استرس داشته باشم یا غصه بخورم انگاری قلبم رو توی مشت گرفته باشن خیلی دردم میاد
    اون ها این رو میدونستن ولی بازم کوتاه نیومدن!
    میدونستن وقتی دعوا میکنن من تا چند روز پریشون میشم ولی بازم کوتاه نیومدن
    بابام در کل آدم تندی هست اینو فقط من و خونواده ام نمیگیم همسایه ها هم میدونن
    کارمندای بانک و بقیه ی افردای که باهاش ارتباط داشتن میدونن
    قبل تر ها وقتی ما بچه بودیم اواضع مالیش خیلی بهتر بود
    تو اون سال ها خیلی ها پیشنهادهای زیادی برای پیشرفت بهش دادن ولی از سر لجبازی اش که داشت هیچکدومو نپذیرفت
    هیچوقت اهل ریسک نبود
    اون موقع ها میتونست خیلی خوب پیشرفت کنه اما نکرد و ترجیح داد درجا بزنه
    خب چون شغلش آزاد بود بعدها که اوضاع بدتر شد روی کارش تاثیرهای زیادی گذاشت
    من وقتی که بزرگ شدم خواستم بداخلاقی های بابامو ریشه یابی کنم
    دیدم یکیش موضوع کاری و مالی هست و خب مقصر خودش هم بود
    فکر میکنه همیشه حق با خودشه و برای همین همیشه فقط میخواد حرف حرف خودش باشه
    و متاسفانه مدیریت قوی ای هم نداره اگه داشت وضعیت خیلی بهتری داشت و میتونست الان یکی از تاجرهای بزرگ استان باشه اما نخواست

    گاهی خودش میگه من از بداخلاقی های خودم بدم میاد گاهی دوست دارم بمیرم ولی اینجوری نباشم!
    بابام وقتی بچه بوده پدرشو از دست داده مادرش هم زیاد به تربیت و پیشرفتشون توجهی نمیکرده، حتی مانع میشده بابام مدرسه بره!
    ولی متاسفانه سال ها زندگی تو اجتماع هم روش تاثیری نذاشته عین یه تیکه سنگ سرسخت!
    گاهی فامیل ها که خونه ی ما میان از دست تند بودن بابام میرنجن
    یه بار یادمه ایام عید خونواده ی عموم اومدن واسه عید دیدنی
    عروس عموم و دخترش موهاشونو رنگ کرده بودن و چون از روسرییشون بیرون بود معلوم میشد
    بابام جلوی همه بهشون گفت چرا رفتین خودوتونو عین پیرزنا کردین!
    اونقدر بهشون گیر داد که بیچاره ها جلوی بقیه و شوهراشون خجالت کشیدن!
    بارها گفتیم بابا اینجوری نکن درست نیست


    بارها بهش گفتم بابا این همه آگاهی ترحیم رو ببین همه ی ما یه روزی میمیریم
    دنیا ارزش نداره فقط ازمون یه خوبی و یه بدی میمونه انقدر بد نکن
    اون موقع دگرگون میشه و میگه میدونم من بد کردم میدونم مادرت منو نمیبخشه
    میدونم روزی که بمیرم شماها میگین آخیش و یه فاتحه هم برام نمیفرستین! ولی بازم ادامه میده!
    چند وقت پیش گفتم بابا میدونی گاهی ازت میترسم باهات حرف بزنم؟
    گفت مگه چیکارت کردم
    گفتم از بس تندی
    گفتم 60 ساله اینجوری زندگی کردی دیگه بذارش کنار کمی تغییر کن
    ولی باز دو روز دیگه همون میشه
    به همه چی گیر میده
    خدا اون روزو نیاره باهاش بری تفریح یا مسافرت کاری میکنه همه آرزوی مرگ کنن
    همیشه باعث رنجش کسی میشه

    یکی از آرزوهایی که هیچوقت بهش نرسیدم این بود که پدرمادرم دعواهاشون تموم شه
    دوست داشتم وقتی میبینمشون با هم خوب باشن
    ولی نشد
    بازم تکرار و تکرار، نمیدونم چجوری خسته نشدن
    گاهی که من خونه تنها هستم و دعواهاشونو میبنم انگاری سال ها پیر میشم ولی انگاری این ها اعصابشون از فولاده!

    به مادرم گفتم مامان تو وسایل سعید قرص اعصاب پیدا کردم تورو هر کی میپرستی دیگه دعوا نکن
    ولی باز ادامه داد
    به خصوص این دوسه سال اخیر که خواهرزاده اش رو برای برادر دومم گرفت خیلی بدتر شد
    بعضی از اقوام میگن عمه ام طلسمش کرده!
    نمیدونم خدا داند، ولی اینو میدونم از اون زن هر کاری بگی بر میاد

    دیشب برادر کوچیکم وقتی فهمید مادرم قرآنو پاره کرده گفت میخوام برم سوریه
    داره میره سربازی
    گفت یک ماه دیگه شهید میشم و دیگه اون موقع هر چی دلتون خواست دعوا کنین
    دو تا برادرم که متاهلن و بابام باید الگوی اون ها باشه دیشب تا ساعت یک و نیم باهاش حرف زدن که بهش درس اخلاق یاد بدن
    واسه اینکه اونارو از سرش وا کنه گفت قبوله دیگه قول میدم قسم میخورم
    برادر دومم گفت نه اینجوری نمیشه باید به خودت قول بدی باید خودت به این تفکر برسی زنتو نباید کتک بزنی نباید با بچه هات دعوا کنی
    چند وقت پیش من خواستم با ماشین برادرم رانندگی کنم اون جلو نشست
    اونقدر بهم غر زد و گفت اینکارو بکن اون کارو نکن خسته شدم از ماشین پیاده شدم
    تغییر نمیکنه که نمیکنه

    دیشب که فهمید من ازش ناراحتم بغلم کرد وقتی فهمید میخواستم از دستش خودکشی کنم خیلی ناراحت شد بوسم کرد عذرخواهی کرد
    ولی برام تفاوتی نکرد زیاد!
    منی که اون همه دوسش داشتم
    چند وقت پیش که میخواست چشمش رو که آب مروارید داشت عمل کنه داداشم پیش یه دکتر معمولی براش نوبت عمل گرفته بود
    من قبول نکردم گفتم درسته عمل ساده ایه ولی چشم حساسه باید پیش یکی از بهترین های دکترهای استان عمل بشه
    عین بچه ها تا یک ماه مراقبش بودم قطره هاشو یک دیقه هم نمیذاشتم دیر بشه سر وقت تو چشمش ریختم
    ولی الان بهش حسی ندارم
    بارها بهش گفتم بابا خب وقتی از ما خوشت نمیاد چرا ازدواج کردی چرا خواستی ما باشیم؟
    میگه من شمارو دوست دارم ولی دروغ میگه اگه داشت اینجوری نمیکرد باهامون
    دیشب هم به من گفت دوستت دارم ولی باورم نمیشه باورم نمیشه
    نمیخوام دوسش داشته باشم
    اون زنی که اکه پرسیدن خاص خدا نبود میپرستیدمش اونو هم الان دوس ندارم، هرچند قبول دارم بیشتر مقصر بابام هست و خیلی بداخلاقه و یک دنده است
    چون وقتی میتونه بگه فداکاری میکنم که دم نمیزد
    یه روز یه دلاک تو حموم داره پشت ابوسعید ابوالخیر رو چرک میکنه
    دلاکه میگه ابو سعید جوانمردی در چیه؟
    ابو سعید جواب میده میگه جوانمردی دی اینه که اون چرک هایی که سر شون هام جمع کردی رو به روم نیاری
    وقتی میتونی ادعا کنی واسه کسی فداکاری کردی که حرومش نکرده باشی
    که تلخش نکرده باشی

    ولی متاسفانه این مرد و زن با کارهاشون کاری کردن منی که بچه شونم ازشون انقدر دلزده بشم
    کاری باهام کردن که سه روزه حس میکنم همه ی دنیا آوار شده روی سر من
    امروز رمق اینکه یه شونه به موهام بکشم یا یه دوش بگیرم رو نداشتم
    تو آیینه خودمو میبینم واسه خودم دلم میسوزه
    این من بودم همون دختر شاد و سرزنده ای که با وجود دعواهاشون بازم برای زندگیم تلاش میکردم
    با همه دعواهای پدرمادرم و مسائل دیگه ای که داشتم همیشه میخواستم شاد بودنم رو حفظ کنم
    همیشه میخواستم برای خواسته هام تلاش کنم بجنگم
    میخواستم اگه بشه برای خودم یه خونه ی جدا بگیرم و تنهایی زندگی کنم یا اینکه اگه میشد از این کشور میرفتم از این آدما از این سرزمین
    منی که تا چند روز پیش برای هر روزم برنامه داشتم و بهشون عمل میکردم
    صبح ها با نشاط از خواب بیدار میشدم و خوشحال از انیکه خداوند یه روز دیگه بهم هدیه داده که برای زندگیم تلاش کنم و از بودنم لذت ببرم
    امروز که از خواب بیدار شدم اولش ترسیدم به بدنم نگاه کردم به دستام یادم اومد خودکشی نکردم و این خودمم که زنده ام
    کل بدنم کوفته شده بود انگاری چند نفر کتک زده باشن
    حس کردم روحم روی کالبدم سنگینی میکنه
    مادرم هر چی اصرار کرد نرفتم دوش بگیرم
    هر چی خواهش کرد باهاش برم بیرون نرفتم، شاید میخواستم ازش انتقام بگیرم
    گفتم یادته وقتایی که من ازت خواهش میکردم که دعوا نکنی بهم گوش ندادی؟
    حالا نوبت توئه
    برادرم ازم خواست بریم بیرون نرفتم
    نماز ظهرمم نخوندم ولی وقتی صدای اذان مغرب رو شنیدم صدای دعای قبل اذان یه جوری شدم رفتم وضو گرفتم و نماز خوندم
    پدرمادرم هیچوقت منو کتک نزدن ولی با کارهاشون زخم های زیادی رو به روحم وارد کردن
    شاید هیچوقت نتونم ببخشمشون
    همیشه این نیست ما بچه ها حق پدرمادر رو رعایت کنیم ما هم حقوقی داریم که اون ها باید رعایت کنن
    چند ساعت از روز رو خواب بودم دلم نمیخواست اون شکلی خودمو ببینم حس میکنم از درون شکستم سال ها بزرگتر شدم
    این همه آسیب روحی و جسمی نتیجه ی حماقت این دو تا آدم احمق بود که در حق من به کمال رسوندنش
    خب این ها کارآموزم نبودن که وقتی اذیتم کرد گذاشتمش کنار
    استادم نبود که وقتی باهام با تندی برخورد کرد دیگه کلاسشو نرم
    هم کلاسیم نبود که وقتی بد برخورد کنه ارتباطمو باهاش قطع کنم
    نه این ها هیچکدوم نبودن این ها پدرمادرم بودن نمیشه بذارمشون کنار
    نهایتش اینه که ارتباطمو باهاشون کم کنم
    حس میکنم به همه چی بی تفاوت شدم
    گاهی حس میکنم شاید مرده ام و خودم نمیدونم!
    دیشب میخواستم وصیت نامه ام رو بنویسم و بگم که به خاطر این ها خودکشی کردم
    به خاطر زنی که پدرش خیلی از آدم های اطرافش رو ارشاد میکرده و هنوزم بعد از 30 سال مردم از نکویی اسمشو میبرن
    و مردی که پدر من هست و من هیچوقت باباشو ندیدم ولی هیچوقت از کسی نشنیدم راجبش بد بگه
    اما این ها چرا اینجوری شدن نمیدونم
    جواب خیلی از چراهارو نمیدونم.
    دوماهه که مادرم شب ها پیش من میخوابه
    خب من روم نمیشد بگم چرا
    دیشب برادرم ازش پرسید گفت چون بابام باهاش بد حرف زده دیگه نمیخواسته پیشش بخوابه
    بدبختی که یکی دو روز نیست

    دلم زندگی قبلمو میخواد نشاط قبلمو میخواد که با ذوق بیدار میشدم و بعد ورزش و صبونه میرفتم سر پروژه ام کارامو میکردم
    امروز گل ها رو دیدم که از بی آبی پژمرده شدن خواستم بی تفاوت از کنارشون بگذرم دیدم اون ها هم مثل من تو این مسائل گناهی ندارن
    رفتم بهشون آب دادم بعد دیدم سرحال شدن
    یعنی میشه منم حالم خوب بشه و از این پژمردگی بیام بیرون؟
    حس میکنم تب دارم
    کوفتگی بدنم کمتر شده ولی سردرد دارم و سر گیجه
    انگاری تو هپروتم
    حس میکنم یه بخاری تو بدنمه
    دست و پاهام داغ میشن
    مادرم ازم خواهش میکنه که برگردم به زندگیم که از این حال و هوا خسته کننده و نفس گیر بیام بیرون
    منم گفتم میخوام تنها باشم و تو حال خودم
    مامان خدایی خیلی بدی خیلی نامردی
    من تازه داشتم برنامه ریزی میکردم چند وقت دیگه برم کلاس موسیقی اون آهنگی که در مورد مادر بود و من خیلی دوسش داشتم رو میخواستم یاد بگیرم بنوازمش
    اونم برای تو و فقط و فقط به عشق تو
    واسه فداکاریات، واسه مهربونیات، ولی تو یهویی زدی همه چیو خراب کردی
    چرا اینجوری کردی با من چراااا

    من به خودم قول داده بودم همه ی تلاشمو بکنم که پروژه ام رو درست و حسابی به استادم تحویل بدم
    دلم فقط تنهایی میخواد.
    این ها حرفای دلم بود
    نمیدونم چرا اینجا بیانشون کردم
    حرفایی که میخواستم تو وصیت نامه ام بنویسم که همه بدونن این ها قاتل من بودن
    این ها احساس منو کشتن
    این ها روحمو زخمی کردن
    این ها که اسم مسلمون و پدرمادر رو یدک میکشن...
    ویرایش توسط یلدا 25 : 07-20-2017 در ساعت 12:13 AM

  41. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  42. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2017
    شماره عضویت
    35633
    نوشته ها
    97
    تشکـر
    39
    تشکر شده 36 بار در 34 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام
    من از دعواهای مکرر پدرمادرم خسته شدم
    از دست رفتارای نادرست پدرم خسته شدم
    از این مردن ها و زنده شدن ها دیگه خسته شدم
    از استرس و ترس اینکه یکیشون اون یکی رو به قتل برسونه خسته ام
    این دوسه روزه خیلی بهم ریختم
    مادرم از وقتی فهمیده دارم به خودکشی فکر میکنم تهدیدم میکنه
    میگه من از این زندگی میرم که کسی افسرده نشه و آرامش کسی رو بهم نریزم!

    کسی میدونه من با این زندگی باید چیکار کنم؟
    طاقت داشته باش عزیزم سعی کن خیلی تو خونه کنارشون نباشی چون عصبی تر میشی از خونه بیرون برو سرگرم کلاس یا کاری شو که حداقل چند ساعت از روز دور از استرس ومشاجره های اونا باشی .زمانی من بخاطر همین مسیله یعنی فرار از جو خونه یه ازدواج اشتباه کردم و به قول مشاورم از چاله در اومدم افتادم تو چاه تو این اشتباه تکرار نکن بارها با فکر خودکشی جنگیدم ودیدم میتونم امیدوار باشم وزندگی کنم. بارها شکست خوردم خردشدم با احساسم بازی شد والان خیلی پخته هستم حتی تا یکماه پیش مشکل بزرگی برام پیش اومد و آخرین باری بود که خواستم خو دکشی کنم ولی الان واقعا بزرگ شدم و تحت هیچ شرایطی دست به همچین کاری نمیزنم چون میدونم زمان همه ناراحتی و مساِیل کمرنگ میکنه
    ویرایش توسط دنیای نامردی : 07-19-2017 در ساعت 10:45 PM

  43. کاربران زیر از دنیای نامردی بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  44. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط javaheri69 نمایش پست ها
    سلام
    یلدا خانم کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    قوی باش ..
    حالم خیلی بد بود خیلی بد...
    شاید هم اگه بقیه نبودن الان زنده نبودم...

  45. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    خوب یلدا خانم وسط دعوا حلوا نذر نمی کنند وقتی کسی عصبانی آستانه تحملش خیلی پایین هست شاید حرفی بزند که اصلا به آن حرف اعتقاد نداشته باشد خشم = جنون آنی. پس به حرفهای یک آدم دیوانه هرگز فکر نکن. هر وقت عصبانی شدند خودت بکش کنار. مادرم همیشه میگفت مادر و پدرش با هم دعوا داشتند چون اصلا مادربزرگم پدربزرگم را دوست نداشت و به زور پدرش به عقد پدربزرگم درآمده بود خوب مادرم همیشه میگفت برای آنها این دعواها عادی شده بودشاید بیش از چهل سال باهم دعوا داشتند مادرم می گفت بهترین اتفاق زندگیش ازدواج با پدرم بود تا در کنار پدرم به آرامش رسید من فکر می کنم راه حل اصلی این هست که با یک مرد خوب ازدواج کنید تا از محیط پراسترس خانواده اتان دور باشید ولی در کوتاه مدت باید خودتان را به بیخیالی بزنید و اصلا به کلماتی که در عصبانیت به شما می گویند فکر نکنید چون این کلمات در حالتی غیرعادی گفته میشوند صاحب سخن به فعل انجام داده خودش آگاه نیست کلماتی را از روی عصبانیت به زبان میآورد.
    مادرم تازه وقتی فهمید که مادرش(مادربزرگم)پدرش دوست داره که پدربزرگم فوت کرده بود مادرم میگفت بعد از فوت پدرش به مادرش شک بزرگی وارد شد و تا دو سال بعد در ناراحتی از دست دادن شوهرشبود که پس از دو سال دوام نیاورد و او هم مرد.
    ممنون از حرفاتون
    یاد پدر مادرم افتادم
    خب شاید هم مادر من بابام رو دوست نداره
    چند بار ازش شنیدم گفته دوستش ندارم
    ازدواج این ها کاملا سنتی بوده
    مادربزرگم بارها به خونواده ی مادری ام اصرار کرده که بهشون دختر بدن
    مادرم اون موقع 16 سالش بوده.
    پدربزرگم که دیده بابام اخلاقش با مادرم خوب نیست بارها ارشادش میکرده ولی بابام زیاد گوش نداده
    یه بار پدربزرگم تصمیم میگیره که تکلیف مادرم رو روشن کنه و میخواسته طلاقشو بگیره، دایی بزرگم اون موقع 18 سالش بوده و گفته اگه مادرم طلاق بگیره با اسلحه میکشتش!
    مادرم وقتی این رو واسه من تعریف کرد بارها از دایی ام متنفر شدم بارها نفرینش کردم مادرم قسمم داده که اینکارو نکنم
    خلاصه اون روزی که پدربزرگم میخواسته بره دنبال مادرم که بیارتش خونشون تو جاده تصادف میکنه و همون روز از دنیا میره
    اگه اون زنده بود شاید الان ما نبودیم شاید الان این ها جدا شده بودن
    نمیدونم شاید...

  46. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    با مادرتون صحبت کنید شما مادر و دختر هستید بهتر حرف همو می فهمید
    پدر و مادرها از یک سنی که میگذرند کم طاقت میشن
    قبول دارم توی دعوا بایست کوتاه اومد...
    پدر شما اگر گفتند جواب تلفنشون رو بده میخوان باور کنند علی رغم همه دعواها باز هم به اون توجه داری و از چشم شما نیفتاده باشند
    الان شما تنها کاری که باید انجام بدهی آرام باشی همین

    آقا سیاوش حرفاتون درست ولی تا جایی که من یادم میاد بابام از بچگی اعصاب نداشت
    همین بود اخلاقش ولی الان به قول شما سنش بالاتر رفته بدتر شده!
    من بهش گفتم گوشیم پیشم نبوده اون اگه منو دوست داشت اگه به دخترش ایمان داشت نمیگفت به خدا قسم بخورم
    اون میدونه من هیچوقت دروغ نمیگم
    میتونست بهتر بیان کنه میتونست حرفمو باور کنه میتونست نذاره اونقدر اشک بریزم ولی نکرد
    دیگه نمیخوام دوستش داشته باشم
    دیگه نمیخوام
    متاسفانه از چشمم افتاده
    دوتاشون البته ولی بیشتر اون.

  47. بالا | پست 31

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط Name12 نمایش پست ها
    سلام
    ادم های ضعیف همیشه در مقابل مشکلات کم میارن من کلی مشکلات دارم اما با تدبیر ئوو سعی میکنم زندگی بهتری بسازم برای این طور چیزا خودت نباز با سیاست و.. حل کن به طور مثال میتونی بی سر ه چیزاهایی مامن بابا بحث میکنن ؟ تو اصلا خودت زیاد بازی نده اول از همه خودت مهمی .
    من نمیخواستم ضعیف باشم
    این ها منو به اینجا رسوندن
    دیشب که خواستم خودکشی کنم اینو فهمیدم منی که این همه آسیب دیدم از دست این ها چه مسئولیتی در قبال خودم دارم
    چرا باید به خاطر حماقت های بی انتهای این ها من بمیرم؟
    خیلی تلخه خیلی...
    من نمیخوام خودمو بکشم نمیخوام...

  48. بالا | پست 32

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    [QUOTE=arameshh;247361]شجاعت خودکشی یا شجاعت زندگی


    ممنون از حرفاتون
    منم دیشب این حس رو تجربه کردم
    یه تجربه ی تلخ...

  49. بالا | پست 33

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط saba95 نمایش پست ها
    سلام یلداجان
    خیلی خوب میتونم درکت کنم چون خودم شرایط مشابه اونم تو دوره کنکورم داشتم .نمیخوام به قول بعضیا که میگن ایرانیا همیشه میخوان بگن از تو بدبخت ترن بگم بدتر از تو بودم ولی منم از این مشکلات توی حساس ترین و اینده ساز ترین سال های زندگیم داشتم.از وضعیت الانم ناراضی نیستم اما خیلی میتونست بهتر باشه ولی خب گاهی ما قربانی رفتار اعضای خانواده میشیم .البته مادرم تا جایی که میتونست برام کم نذاشت و من بهش واقعا مدیونم و دستشم میبوسم ولی خب گاهی باید به مردا بخصوص تو خانواده های نسبتا سنتی مثل خانواده ماها یکسری اموزش ها رو بدن که منطقی فکر کنن.
    نمیدونم چرا فقط از احترام فرزند به والدین دائم میان میگن ولی یه ذره فقط یه ذره نمیان به خانواده ها اموزش بدن چجور با فرزندشون برخورد کنن و فرزندشون چه حقوقی دارن ناسلامتی باید یه ادم سالم تحویل جامعه بدن نه یه ادم با کلی فشار روحی ولی خب این چیزیه که جا افتاده و همیشه از فرزند توقع انجام وظیفه میره.
    بگذریم من خودم کلی از مشکلاتمو با کمک تو حل کردم و با حرفات همیشه بهم کلی ارامش دادی و ممنونتم هستم پس مطمئنم اونقدر با ذکاوت و قوی هستی که خودتم با مشکلات مبارزه کنی.درست میگی ادم گاهی واقعا اذیت میشه و سختم هست بیخیال بودن نسبت به این مسائل اما از توصیه مشاورم میگم :بهم گفت از پدرم یکم فاصله بگیر تا اروم تر بشم.
    یلداجان به نظرم یه مشاوره حضوری حتما برو تا در صورت امکان برای هر کدوم از افراد خانواده یا حتی خودت در صورت لزوم دارو یا چند جلسه صحبت اساسی بزاره.
    من خودم خیلی نتیجه دیدم بعد کنکورم به شدت حالم بد بود و حتی وسواس های عجیب داشتم کلی هم وزن کم کردم اما با چند جلسه مشاوره که خودش یه روانپزشکم بهم معرفی کرد با مصرف یه دوره دارو فوقالعاده بهتر شدم حتی وزنم هم نرمال شده و الان که خیلی بهترم.
    حتما برو یه مشاور حضوری امیدوارم زودتر حالت بهبود پیدا کنه

    ممنون صبا جان از حرفات
    من مشاوره رفتم چند جلسه
    گفت وقتی پدرمادرت دعواشون میشه برو تو اتاقت هندزفری بذار و صداشو تا آخر زیاد کن که صدای اونارو نشنوی
    ولی این همیشه شدنی نیس واسه وقتیه که دعواها لفظی باشن
    این ها مثل آدمیزاد دعوا نمیکنن که!
    به نظرم هیچوقت نباید این پدر مادرهارو بخشید!
    تازه مادرم شاکیه! میگه لطفا از این حال و هوا بیا بیرون!

  50. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 34

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط قیامت نمایش پست ها
    به نظرم دارو مصرف نکنه بهتره
    اصلا دارو مصرف نکنید
    اثر خیلی بدی میزاره و عواقب جبران ناپذیری داره
    ممنون ازتون
    من مشاوره رفتم خیلی عادی برخورد کرد البته چند ماه پیش
    بله متاسفانه شنیدم تاثیرات خوبی ندارن این داروها
    من اگه این ها بذارن حالم خیلی خوبه البته اگه بذارن...

  52. بالا | پست 35

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط دنیای نامردی نمایش پست ها
    طاقت داشته باش عزیزم سعی کن خیلی تو خونه کنارشون نباشی چون عصبی تر میشی از خونه بیرون برو سرگرم کلاس یا کاری شو که حداقل چند ساعت از روز دور از استرس ومشاجره های اونا باشی .زمانی من بخاطر همین مسیله یعنی فرار از جو خونه یه ازدواج اشتباه کردم و به قول مشاورم از چاله در اومدم افتادم تو چاه تو این اشتباه تکرار نکن بارها با فکر خودکشی جنگیدم ودیدم میتونم امیدوار باشم وزندگی کنم. بارها شکست خوردم خردشدم با احساسم بازی شد والان خیلی پخته هستم حتی تا یکماه پیش مشکل بزرگی برام پیش اومد و آخرین باری بود که خواستم خو دکشی کنم ولی الان واقعا بزرگ شدم و تحت هیچ شرایطی دست به همچین کاری نمیزنم چون میدونم زمان همه ناراحتی و مساِیل کمرنگ میکنه

    ممنون ازتون
    واقعا متاسفم ولی خب اینکه قوی موندین خودش خیلیه
    من معمولا همیشه سرم به یه کاری گرمه
    ولی خب بازم این ها اذیتم میکنن
    دقیقا زمانی که من نیاز به بیشترین تلاش و تمرکز دارم این ها زدن همه چیو خراب کردن
    هر اشتباهی راهی داره به شرطی که آدم دنبال راهکار باشه
    من ازدواج نمیخوام کنم تنهایی رو دوست دارم که کسی آرامشمو نگیره.

  53. بالا | پست 36

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2017
    شماره عضویت
    35633
    نوشته ها
    97
    تشکـر
    39
    تشکر شده 36 بار در 34 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    [quote=یلدا 25;247420]
    نقل قول نوشته اصلی توسط arameshh نمایش پست ها
    شجاعت خودکشی یا شجاعت زندگی


    ممنون از حرفاتون
    منم دیشب این حس رو تجربه کردم
    یه تجربه ی تلخ...
    یلدا جان الان بهتری؟

  54. کاربران زیر از دنیای نامردی بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  55. بالا | پست 37

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    [quote=دنیای نامردی;247425]
    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    یلدا جان الان بهتری؟
    ممنون عزیزم
    یه مقدار بهترم ولی سر درد دارم هنوز و سرم گاهی گیج میره
    و بی حس و حالم
    حوصله ی کسی یا چیزی رو ندارم.
    گاهی با گریه آروم میشم.

  56. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  57. بالا | پست 38

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25992
    نوشته ها
    2,016
    تشکـر
    2,703
    تشکر شده 2,480 بار در 1,283 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    دنیا محل امتحانه هرکدوممون داریم به یه نحوی امتحان میشیم اونی که مهربونتره و با وجدان تره ، دردش بیشتره چون درکش بیشتر، تحمل ناراحتی هیچ کسو نداره چه برسه به پدرو مادرش . تو هم همش در این فکری که نکنه یه بلایی سره پدروماردت بیاد، یه جورایی هم فکر میکنم دیگه اینده خودت برات مهم نیست و داری همش به این فکر میکنی که ارامشو بینشون بیاری. واسه همین از زندگی خسته شدی حتی از ازدواج کردنم خوشت نمیاد چون دوس داری خانوادت خوشحال بشن تا بتونی خوشحال بشی
    ولی دوست عزیزم دنیا هیچ وقت اونجوری که میخایم نیست فکر و ناراحتی همیشه هست سختی واسونی همیشه هست اگه دنبال یه روزی هسی که همه چیز در ارامش و خوشحالی و شادی باشه نیست چون خدا گفته سختی ها همراه با آسونیاست. اولا من فکر میکنم که پدرو مادرت محاله دیگه در این سن از هم جدا بشن پس هیچ وقت پشت سر پدرت جلوی مادرت بدی نگو و بالعکس و سعی کن از خوبی های هم پشت سرشون حرف بزنی مثلا به مامانت در مورد اخلاقای خوب بابات بگو و ....
    و اینکه همیشه سعی کن از هر دوتاشون همزمان دفاع کنی
    اما در مورد اینده خودت به نظرم بیشتر کتابخونه برو و درس بخون و سعی کنی پیشرفت کنی ولی برای اینکه خیالتم از بابت مامان بابات راحت بشه بهترین کار اینه که دعا بخونی وقتی از خدا کمک بخوای محاله به ارامش نرسی تو تنهاییت شبا دعا بخون صبحا با نام خدا و خوندن سوره قران روزتو شروع کن .
    امضای ایشان
    و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...

  58. کاربران زیر از eli2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  59. بالا | پست 39

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34374
    نوشته ها
    275
    تشکـر
    337
    تشکر شده 212 بار در 131 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    [QUOTE=یلدا 25;247428]
    نقل قول نوشته اصلی توسط دنیای نامردی نمایش پست ها

    ممنون عزیزم
    یه مقدار بهترم ولی سر درد دارم هنوز و سرم گاهی گیج میره
    و بی حس و حالم
    حوصله ی کسی یا چیزی رو ندارم.
    گاهی با گریه آروم میشم.
    سلام عزیز دلم

    نمیدونم باید چی بگم . کاش جمله ای به ذهنم میومد که بتونم ارومت کنم

    واقعاااا متاسفم


    از صمیم قلب دعا میکنم حاله دلت خوب شه
    امضای ایشان

    لیلی
    کنج محراب
    بال هایش از کتاب رویید
    تا به افلاک رسید .

  60. کاربران زیر از nazanin1371 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  61. بالا | پست 40

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    آقا سیاوش حرفاتون درست ولی تا جایی که من یادم میاد بابام از بچگی اعصاب نداشت
    همین بود اخلاقش ولی الان به قول شما سنش بالاتر رفته بدتر شده!
    من بهش گفتم گوشیم پیشم نبوده اون اگه منو دوست داشت اگه به دخترش ایمان داشت نمیگفت به خدا قسم بخورم
    اون میدونه من هیچوقت دروغ نمیگم
    میتونست بهتر بیان کنه میتونست حرفمو باور کنه میتونست نذاره اونقدر اشک بریزم ولی نکرد
    دیگه نمیخوام دوستش داشته باشم
    دیگه نمیخوام
    متاسفانه از چشمم افتاده
    دوتاشون البته ولی بیشتر اون.
    به شما حق میدهم
    خودخواهی آدم اندازه ای داره رسالت یک انسان به عنوان پدر یا مادر چیه؟
    اینکه زندگی رو درون خانه چنان جهنم کنند که فرزندشان از استرس و ناراحتی به خودکشی فکر کنه...
    ناشکر هستند و همین ناشکر بودن باعث میشه آرامش در زندگی وجود نداشته باشه
    شما یلدا خانم بچه نیستید که با چهار تا حرف قشنگ حالتون رو بهتر کنیم شما رو درک میکنم
    بایست آرامشتان را حفظ کنید
    یک رودخانه وقتی متلاطم باشه نمیتوانی دستت رو درونش فرو کنی و صدف و مروارید دربیاری باید بگذاری آرام بشه تا بتوانید مرواریدها رو درون آب ببینید
    افکار و ذهن ما همینطوره وقتی استرس و اضطراب دارید گریه میکنید ناراحتید نمیتوانید اتفاقات خوب و نشانه های خوب رو در زندگی تشخیص بدهید
    در اولین فرصت یک مسافرت تشریف ببرید با کسانیکه در کنارشان احساس خوشحالی دارید
    سفر روحیه رو عوض میکنه
    از راهی که ممکن هست آرامش خودتان رو پیدا کنید هرکسی خودش و روحیاتش رو بهتر میشناسه

  62. 2 کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 41

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط eli2 نمایش پست ها
    دنیا محل امتحانه هرکدوممون داریم به یه نحوی امتحان میشیم اونی که مهربونتره و با وجدان تره ، دردش بیشتره چون درکش بیشتر، تحمل ناراحتی هیچ کسو نداره چه برسه به پدرو مادرش . تو هم همش در این فکری که نکنه یه بلایی سره پدروماردت بیاد، یه جورایی هم فکر میکنم دیگه اینده خودت برات مهم نیست و داری همش به این فکر میکنی که ارامشو بینشون بیاری. واسه همین از زندگی خسته شدی حتی از ازدواج کردنم خوشت نمیاد چون دوس داری خانوادت خوشحال بشن تا بتونی خوشحال بشی
    ولی دوست عزیزم دنیا هیچ وقت اونجوری که میخایم نیست فکر و ناراحتی همیشه هست سختی واسونی همیشه هست اگه دنبال یه روزی هسی که همه چیز در ارامش و خوشحالی و شادی باشه نیست چون خدا گفته سختی ها همراه با آسونیاست. اولا من فکر میکنم که پدرو مادرت محاله دیگه در این سن از هم جدا بشن پس هیچ وقت پشت سر پدرت جلوی مادرت بدی نگو و بالعکس و سعی کن از خوبی های هم پشت سرشون حرف بزنی مثلا به مامانت در مورد اخلاقای خوب بابات بگو و ....
    و اینکه همیشه سعی کن از هر دوتاشون همزمان دفاع کنی
    اما در مورد اینده خودت به نظرم بیشتر کتابخونه برو و درس بخون و سعی کنی پیشرفت کنی ولی برای اینکه خیالتم از بابت مامان بابات راحت بشه بهترین کار اینه که دعا بخونی وقتی از خدا کمک بخوای محاله به ارامش نرسی تو تنهاییت شبا دعا بخون صبحا با نام خدا و خوندن سوره قران روزتو شروع کن .
    ممنون از حرفاتون
    بله درسته من سال ها با این امید که رابطه ی پدرمادرم خوب بشه زندگی کردم
    خدایی انتظار زیادیه؟
    اینکه آدم از پدرمادرش آرامش و دوستی بخواد خیلی زیاده؟
    مگه من چی ازشون خواست به جز احترام به جز یه دوس داشتن
    به خدا این ها انتظارات زیادی نیس
    ولی این ها نامردن

    من میگم اگه هر روز هم دعوا میکردن و فقط لفظی بود با برام قابل تحمل تر بود!
    تاوان اشتباهات و حماقت های اینارو من دارم میدم.

  64. بالا | پست 42

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    [QUOTE=nazanin1371;247430]
    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها

    سلام عزیز دلم

    نمیدونم باید چی بگم . کاش جمله ای به ذهنم میومد که بتونم ارومت کنم

    واقعاااا متاسفم


    از صمیم قلب دعا میکنم حاله دلت خوب شه
    سلام نازنین
    میبینی چه قدر بد باختم؟
    من به پدرمادرم باختم خیلی تلخه نه؟

  65. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  66. بالا | پست 43

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    به شما حق میدهم
    خودخواهی آدم اندازه ای داره رسالت یک انسان به عنوان پدر یا مادر چیه؟
    اینکه زندگی رو درون خانه چنان جهنم کنند که فرزندشان از استرس و ناراحتی به خودکشی فکر کنه...
    ناشکر هستند و همین ناشکر بودن باعث میشه آرامش در زندگی وجود نداشته باشه
    شما یلدا خانم بچه نیستید که با چهار تا حرف قشنگ حالتون رو بهتر کنیم شما رو درک میکنم
    بایست آرامشتان را حفظ کنید
    یک رودخانه وقتی متلاطم باشه نمیتوانی دستت رو درونش فرو کنی و صدف و مروارید دربیاری باید بگذاری آرام بشه تا بتوانید مرواریدها رو درون آب ببینید
    افکار و ذهن ما همینطوره وقتی استرس و اضطراب دارید گریه میکنید ناراحتید نمیتوانید اتفاقات خوب و نشانه های خوب رو در زندگی تشخیص بدهید
    در اولین فرصت یک مسافرت تشریف ببرید با کسانیکه در کنارشان احساس خوشحالی دارید
    سفر روحیه رو عوض میکنه
    از راهی که ممکن هست آرامش خودتان رو پیدا کنید هرکسی خودش و روحیاتش رو بهتر میشناسه
    بله متاسفانه
    همش حس یه قربانی و بازنده رو دارم!
    فکر نمیکردم انقدر زود فرو بریزم
    اتفاقا امروز به مسافرت فکر میکردم ولی دلم میخواد تنها باشم که دیگه کلا امکانش نیست
    نمیدونم چرا نمیتونم کسی رو دوس داشته باشم یا باهاش وقتمو بگذرونم حتی برادر کوچیکم
    امروز ازم خواست با اون و دوستش بریم ماهی گیری
    ولی من گفتم نمیام
    اونا رفتن، حداقل انتظار داشتم تو این شرایط منو تنها نمیذاشت
    ولی اونم نامرد شده
    خب میتونست ماهی گیریشو یه وقت دیگه میذاشت
    بعد برگشت گفت خب اگه الان نمیای فردا باید بیای بریم بیرون
    دلم میخواد تنها باشم
    در حال حاضر تنها چیزی که بهم آرامش میده بعد از خدا تنهاییه و اینجا.
    اگه خواهرم بود با اون میرفتم بیرون
    اونی که دوس دارم رو کنارم نمیبینمش.

  67. بالا | پست 44

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    بله متاسفانه
    همش حس یه قربانی و بازنده رو دارم!
    فکر نمیکردم انقدر زود فرو بریزم
    اتفاقا امروز به مسافرت فکر میکردم ولی دلم میخواد تنها باشم که دیگه کلا امکانش نیست
    نمیدونم چرا نمیتونم کسی رو دوس داشته باشم یا باهاش وقتمو بگذرونم حتی برادر کوچیکم
    امروز ازم خواست با اون و دوستش بریم ماهی گیری
    ولی من گفتم نمیام
    اونا رفتن، حداقل انتظار داشتم تو این شرایط منو تنها نمیذاشت
    ولی اونم نامرد شده
    خب میتونست ماهی گیریشو یه وقت دیگه میذاشت
    بعد برگشت گفت خب اگه الان نمیای فردا باید بیای بریم بیرون
    دلم میخواد تنها باشم
    در حال حاضر تنها چیزی که بهم آرامش میده بعد از خدا تنهاییه و اینجا.
    اگه خواهرم بود با اون میرفتم بیرون
    اونی که دوس دارم رو کنارم نمیبینمش.

    طبیعیه که نمیتوانید چون از درون خوشحال نیستید وقتی میتوانید دیگران رو دوست داشته باشید که از خودتون راضی باشید
    این هم مقطعیه ... میگذره
    پیشنهاد میکنم تنهایی رو انتخاب نکنید و به تنها بودن عادت نکنید
    دوست پیدا کنید با دوستانتون بیرون برید سینما کافی شاپ هرجایی که خوشحال میشید
    اگر به گفته خودتان خدا رو دارید و پذیرفتید بدانید هیچوقت نمیگذاره شما بیش از این ناراحتی بکشید حواسش هست
    گاهی ما به یه تلنگر برای الک کردن روحیاتمون نیاز داریم
    شما با چنین روحیه حساسی قطعا" در یک زندگی مشترک بارها ضربه میخورید پس این یک محک هست که روحیه تون رو قوی کنید...
    ما به ابن دنیا نیامدیم که فقط آسایش داشته باشیم دنیا رو باید باهاش بازی کرد مثل خودش
    این رو هم فراموش نکنید هیچکس ... هیچکس... به اندازه پدر و مادر به شما علاقه ندارند و بی توقع شما رو دوست دارند

  68. 2 کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 45

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    طبیعیه که نمیتوانید چون از درون خوشحال نیستید وقتی میتوانید دیگران رو دوست داشته باشید که از خودتون راضی باشید
    این هم مقطعیه ... میگذره
    پیشنهاد میکنم تنهایی رو انتخاب نکنید و به تنها بودن عادت نکنید
    دوست پیدا کنید با دوستانتون بیرون برید سینما کافی شاپ هرجایی که خوشحال میشید
    اگر به گفته خودتان خدا رو دارید و پذیرفتید بدانید هیچوقت نمیگذاره شما بیش از این ناراحتی بکشید حواسش هست
    گاهی ما به یه تلنگر برای الک کردن روحیاتمون نیاز داریم
    شما با چنین روحیه حساسی قطعا" در یک زندگی مشترک بارها ضربه میخورید پس این یک محک هست که روحیه تون رو قوی کنید...
    ما به ابن دنیا نیامدیم که فقط آسایش داشته باشیم دنیا رو باید باهاش بازی کرد مثل خودش
    این رو هم فراموش نکنید هیچکس ... هیچکس... به اندازه پدر و مادر به شما علاقه ندارند و بی توقع شما رو دوست دارند
    من تنها دوستی که بهش همیشه دسترسی دارم و از بودن باهاش بهم خوش میگذشت مادرم بود
    امروز هر ی بهم اصرار کرد برم دوش بگیرم نرفتم
    هر چی گفت بریم بیرون حال و هوات عوض شه نرفتم
    نمیخوام برم، میخوام تو حال خودم باشم
    حرفتون درسته من خیلی حساسم که این شده حال و روزم
    ولی خب نمیخوام ازدواج کنم، میخوام تنها باشم
    دیشب هم به همشون گفتم دلم میخواد شرایطشو داشتم همین الان از این کشور میرفتم برای همیشه!
    میدونم پدرمادر بچه شون رو دوست دارن
    ولی این ها اگه من براشون مهم بودم اونقدر خودخواه نبودن
    من از ادم خودخواه خوشم نمیاد
    دیگه به اندازه ی هفت پشتم از این ها کشیدم به خدا.
    تا حالا دیدین یه آتشفشان سال ها آرومه و بعد یهویی میریزه بیرون؟
    من این حالی شدم.

  70. بالا | پست 46

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2016
    شماره عضویت
    31648
    نوشته ها
    436
    تشکـر
    92
    تشکر شده 186 بار در 148 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    من تنها دوستی که بهش همیشه دسترسی دارم و از بودن باهاش بهم خوش میگذشت مادرم بود
    امروز هر ی بهم اصرار کرد برم دوش بگیرم نرفتم
    هر چی گفت بریم بیرون حال و هوات عوض شه نرفتم
    نمیخوام برم، میخوام تو حال خودم باشم
    حرفتون درسته من خیلی حساسم که این شده حال و روزم
    ولی خب نمیخوام ازدواج کنم، میخوام تنها باشم
    دیشب هم به همشون گفتم دلم میخواد شرایطشو داشتم همین الان از این کشور میرفتم برای همیشه!
    میدونم پدرمادر بچه شون رو دوست دارن
    ولی این ها اگه من براشون مهم بودم اونقدر خودخواه نبودن
    من از ادم خودخواه خوشم نمیاد
    دیگه به اندازه ی هفت پشتم از این ها کشیدم به خدا.
    تا حالا دیدین یه آتشفشان سال ها آرومه و بعد یهویی میریزه بیرون؟
    من این حالی شدم.
    عزیزم حساسیت رو کنترل کن، میدونم آسون نیس و دختر فوق العاده احساسی و حساسی هستین ولی این حساسیت تو همه ابعاد زندگیت اثرشو میذاره

  71. بالا | پست 47

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    من تنها دوستی که بهش همیشه دسترسی دارم و از بودن باهاش بهم خوش میگذشت مادرم بود
    امروز هر ی بهم اصرار کرد برم دوش بگیرم نرفتم
    هر چی گفت بریم بیرون حال و هوات عوض شه نرفتم
    نمیخوام برم، میخوام تو حال خودم باشم
    حرفتون درسته من خیلی حساسم که این شده حال و روزم
    ولی خب نمیخوام ازدواج کنم، میخوام تنها باشم
    دیشب هم به همشون گفتم دلم میخواد شرایطشو داشتم همین الان از این کشور میرفتم برای همیشه!
    میدونم پدرمادر بچه شون رو دوست دارن
    ولی این ها اگه من براشون مهم بودم اونقدر خودخواه نبودن
    من از ادم خودخواه خوشم نمیاد
    دیگه به اندازه ی هفت پشتم از این ها کشیدم به خدا.
    تا حالا دیدین یه آتشفشان سال ها آرومه و بعد یهویی میریزه بیرون؟
    من این حالی شدم
    .
    این قسمتی که بولد کردم همان تلنگره است که لازم بود اتفاق بیفته
    از این به بعد نتایج مثبتش رو خواهید دید
    هیچ اشکالی نداره با مادرتان بیرون برید اتفاقا ناراحتی ها فروکش میکنه
    در کنار اون با یک دوست خوب... همه بالاخره یک دوست همجنس دارند حالشون رو خوب کنه ... بیرون برید گاهی یه قهوه خوردن با دوست رو می بینید چهارساعت گذشته کلی صحبت کردید و زمان رو متوجه نشدید
    درسته زندگی مشکله اما یه قشنگی هایی داره که واسه هر کسی به نوعی خاصه

  72. 2 کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 48

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    این قسمتی که بولد کردم همان تلنگره است که لازم بود اتفاق بیفته
    از این به بعد نتایج مثبتش رو خواهید دید
    هیچ اشکالی نداره با مادرتان بیرون برید اتفاقا ناراحتی ها فروکش میکنه
    در کنار اون با یک دوست خوب... همه بالاخره یک دوست همجنس دارند حالشون رو خوب کنه ... بیرون برید گاهی یه قهوه خوردن با دوست رو می بینید چهارساعت گذشته کلی صحبت کردید و زمان رو متوجه نشدید
    درسته زندگی مشکله اما یه قشنگی هایی داره که واسه هر کسی به نوعی خاصه
    ممنون آقا سیاوش حرفاتون کاملا درسته
    چند تا دوست دارم که خوبن ولی با هم بیرون نمیریم تلفنی در ارتباطیم
    یکیشون هم مریم هست که من فقط مجازی میتونم ببینمش!
    غروب خواستم با مادرم برم بیرون نمیدونم چرا رمقی نداشتم
    بهترین دوستی که همیشه حالمو خوب میکرد مادرم بود
    هر وقت میبینمش یه حس بد مثل انتقام بهم دست میده
    یاد دعواهاشون میفتم!
    به خدا باورش برام سخته
    زنی که سال ها دوسش داشتم چرا این احساسو بهش پیدا کردم
    نمیدونم چی بگم!
    ویرایش توسط یلدا 25 : 07-20-2017 در ساعت 01:21 AM

  74. بالا | پست 49

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    ممنون آقا سیاوش حرفاتون کاملا درسته
    چند تا دوست دارم که خوبن ولی با هم بیرون نمیریم تلفنی در ارتباطیم
    یکیشون هم مریم هست که من فقط مجازی میتونم ببینمش!
    غروب خواستم با مادرم برم بیرون نمیدونم چرا رمقی نداشتم
    هر وقت میبینمش یه حس بد مثل انتقام بهم دست میده
    یاد دعواهاشون میفتم!
    به خدا باورش برام سخته
    زنی که سال ها دوسش داشتم چرا این احساسو بهش پیدا کردم
    نمیدونم چی بگم!

    وقتی میبینید یه مقداری حالتون خوب میشه فلش بک نزنید به گذشته
    زندگی رو که نباید نقش قبر کرد
    همه کلی مشکل دارند کیه که زندگیش از همه نظر اوکی باشه هرکسی به طریقی با زندگی درگیره
    برای این عرض میکنم با دوست بیرون برید این افکار دور میشه و دوباره حس خوب نسبت به خانواده پیدا میکنید
    من به خانواده خیلی اهمیت میدهم
    ولی معتقدم کسانی که فقط با خانواده بّر میخورند و تعاملات اجتماعی کمتری دارند آستانه تحمل کمتری به نسبت دارند و روحیات شکننده تری دارند و حتی از نظر دیگران غیر قابل اعتماد تر هستند... علتش هم بحث مفصل داره اگر امکانش بود دربارش در یک تایپیک میشه نظراتی داد
    دابره ارتباطاتتون رو در حد تعریف شده گسترش بدهید شما دعوای پدر و مادر رو مرکز ثقل گذاشتید و حول این محور میچرخید
    ویرایش توسط siavash_en : 07-20-2017 در ساعت 01:25 AM

  75. کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  76. بالا | پست 50

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    35018
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    18
    تشکر شده 14 بار در 11 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهی به جز خودکشی برای من هست؟

    یلدا جان. مشکلاتت رو خوندم. سخت هست اما هیچ چیزی ارزش این رو نداره که جون خودت رو بگیری.

    توی دوستان و همکارهایی که دارم، چند تایی دخترهای مجرد دیدم که به خاطر اینکه اعصاب آروم‌تری داشته باشن. یه سوییت کوچیک برای خودشون اجاره کردن و جدا زندگی میکنن. چندان این راه‌حل رو پیشنهاد نمیکنم چون سختی‌ها و خطرات خودش رو برای یه دختر مجرد داره. اما در نهایت اگه دیدی واقعا سلامتی جسم و روحت داره تحت تأثیر قرار میگیره با کمک پدر و مادرت یا برادرها سوییتی اجاره کن یا پانسیون برو. اما باز هم میگم این دیگه درجه‌ی پایانی هست به نظرم. بودن در کنار خانواده خیلی خیلی مهمه چون ممکنه یک روز بیاد که حسرتش رو بخوریم که چرا بیشتر با خانواده‌مون نبودیم، حالا هر چقدر هم که سخت بوده.

    امیدوارم بهترین تصمیم‌ها رو بگیری.

  77. کاربران زیر از ninamoon بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 1 از 2 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آیا خواستن توانستن است ؟؟
    توسط ali502902700 در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 16
    آخرين نوشته: 10-03-2022, 03:02 AM
  2. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-04-2019, 05:20 PM
  3. خواستگار سوءاستفاده‌گر و خسيس!
    توسط ninamoon در انجمن خواستگاری
    پاسخ: 11
    آخرين نوشته: 05-14-2017, 11:40 AM
  4. عشق شما از چه نوعي است؟ دلبستگی یا وابستگی؟
    توسط pari123 در انجمن روانشناسی فردی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-30-2015, 01:12 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد