سلام دوستان عزیز،
من اینجا در مورد حادثه ی وحشتناکی که تقریباً حدود 10 سال پیش برام اتفاق افتاد (آبان یا آذر سال 87 بود) می خوام بنویسم و ازتون راهنمایی بگیرم. البته، مسئولین شرکت راه آهن ایران آزاد هستند که در هر جایی که خواستند جوابیه این موضوعی که من اینجا بیان کردم رو بیارن.
قبل از اینکه شروع کنم و موضوع رو براتون تعریف کنم بهتر هست که یه مقدمه ی کوچکی بگم. من دوره ی لیسانسم رو در دانشگاه زنجان گذروندم که مهر سال 81 شروع و انتهای سال 87 خاتمه یافت. من آن زمان ساکن تهران بودم (در حال حاضر ایران زندگی نمی کنم، حدود 7 سال میشه که از کشور رفتم). ممنکه بعضی از شما بدونید و بعضیتون نه، معمولاً دانشجوهای تهرانی که در شهر های اطراف تهران (مثل زنجان، قزوین، سمنان،...) تحصیل کی کنند با قطار مسافری هر هفته آخر هفته ها بین محل تخصیل و خانه هاشون رفت و آمد می کنند. برای رسیدن به زنجان معمولاً چند قطار مسفاری وجود دارد که می توانستیم از هریکی که خواستیم استفاده کنیم: زنجان مستقیم، تبریز و یا مراغه. که من معمولاً از قطار مراغه استفاده می کردم چون ساعت حرکتش حدود 11:30 شب بود و نزدیکی های 4 صبح می رسیدم زنجان، تا ساعت 6:30 یه خواب مختصر می رفتم و ساعت 8 توی دانشگاه حاضر بودم.
حادثه ای که برای من اتفاق افتاد اینطوری بود:
اون شب مثل 6 سال گذشتش! ساعت 11:30 سوار قطار مراغه شدم و رفتم توی رستوران قطار مشغول مطالعه شدم (حدود 2 ماه مونده بود به کنکور کارشناسی ارشد!). رستوران قطار نسبتاً شلوغ بود حدود 10 یا 12 نفر دیگه هم بودن، بعضی مثل من دانشجو بودن، بعضی هم نه، همه سرشون توی کار خودشون بود! همیشه وقتی قطار راه می افته، رئیس قطار میاد و بلیط مسافر ها رو چک می کنه، که ایندفعه هم همین شد! اومدن بلیط من رو چک کردن و رفتن. من هم مشغول مطالعم شدم! من یه مقداری سر سفره ی یکبار مصرف رو تا کرده بودم که یه وقت کتابم سفره رو پاره نکنه! اما....
حدود ساعت 12:30 بود که یهو یک مهماندار قطار با یه حالت بر افروخته ای اومد زد پشتم و گفت "پاشو از اینحا گمشو بیرون!"، من خیلی تعجب کردم!!!! بهش گفتم چی شده؟. گفت: "پاشو برو گمشو بیرون بهت میگم!!!"، خلاصه شروع کرد با شدت تمام به من بدو بیراه گفتن، من واقعاً نفمیدم دلیلش چی بود، می گفت چرا سفره رو تا کردی!!!! همینجوری که مشغول فحاشی شدید به من بود (جلوی بقیه مردم! یه جورایی همه شوکه شده بودن!) من سفره رو برگردوندم سر جاش ولی به من گفت : "اصلاً می دونی چیه! من با قیافت حال نمی کنم!!!!". بهش گفتم ریس قطار کجاست! ولی خیلی جالب بود جواب داد رئیس قطار وقت تورو نداره! همینجوری به همین منوال حدود یک ساعت بالای سر من وایساده بود و با خشونت تمام هرچی از دهنش در اومد به من گفت ولی من اصلا نه باهاش درگیر شدم و نه جوابشو دادم، فقط گوش می کردم. (البته قانون میگه مسئول همه چی توی قطار رئیس قطاره!)، حدود یک ساعت گذشت که من دیدم نه رئیس قطاری در کار هست و نه نیروی انتظامی میاد و نه مردم دخالتی می کنن و از اون طرف این یارو هم به یه دلیل نامشخص حمله شدید کرده که یا بکشه یا کشته بشه! خلاصه یادمه که مداد نکیمو زیر میز از توی کیفم در آوردم که اگه حمله فیزیکی کرد یه جوری بتونم از خودم دفاع کنم!
خلاصه حدود یک ساعت گذشت که، من دیدم هیچکس نیست بهم کمک کنه، پاشدم که برم از رستوران قطار بیرون، طرف به سمتم حمله کرد و همینجوری از پشت بهم لگد میزد، شاید 4 یا 5 تا لگد زد، که رسیدیم به کوپه ی آخر اون واگن! کوپه خالی بود، منو کشید توی کوپه، با دست راستش یقمو گرفت و با دست چپش می خواست بزنه توی صورتم که یهو یه مامور نیروی انظامی وارد کوپه شد و هلش داد عقب! بعدم باهم در گیر شدن و مأمور نیروی انتظامی اونو برد بیرون کوپه!
من یادمه خیلی میترسیدم که یارو باخودش چاقو داشته باشه، که خوشبختانه نداشت! بعدم مأموره برگشت تو کوپه و یه صحبت کوچیکی کرد و سریع رفت! من همینطور هاج و واج مونده بودم که این یارو الان می خواست منو بکشه، ولی مأموره حتی ازش نپرسید که چی شده! انگار حمله کردن این یارو به مسافرها خیلی طبیعی بود براش!
ساعت شده بود حدود یک و نیم، من هم رفتم توی کوپه خودم! که...
حدود نیم ساعت بعد رئیس قطار اومد بالای سرم، من خیلی خوشحال شدم به خودم گفتم ای ول یکی اومد به دادمون برسه، ای ول عجب رئیس مسئولیت شناسی!....
اومد بالای سرم و خیلی محترمانه بهم گفت بیا بریم توی کوپه آخر واگن باهم حرف بزنیم. من این تو ذهنم بود که الان بهش بگم عجب پرسنلی داری، اعتراض کنم، ....، رفتیم توی کوپه ی آخر قطار که خالی بود، رئیس قطار یهو یقمو گرفت و منو چسبوند به شیشه قطار و بهم گفت که ما 10، 12 نفریم که پامون گیره! الان برگرد پیش "داریوش (اسم مهمانداره بود)" باهاش صحبت کن و ماجرا رو ختم به خیر کن والا گیرت میارم و می کشمت!!!
رئیس قطار منو تهدید به قتل کرد!!!
خلاصه من همینجوری هاج و واج مونده بودم که رئیس رفت و داشتم به گزینه هایی که داشتم فکر می کردم. فکر کردم به اینکه ترمز قطار رو بکشم ولی به خودم گفتم شاید کار درستی نباشه! چون همین هایی که الان بودن دوباره میان، گفتم شاید بهتر باشه زنگ بزنم به خانوادم که دیدم این هم کار درستی نیست، چون الان وسط بیابونیم، هر حادثه ای ممکنه پیش بیاد برای اینکه اینا خودشونو بکشن کنار. خلاصه کاری که رئیس گفته بود رو انجام دادم و برگشتم توی سالن قطار، اون مهمانداره هم نشسته بود، با هم حرف زدیم!!!! هیچ توضیحی نداد که رئیس کجا بود، پلیس قطار کجا بود، چرا بقیه مهماندارا نرفتن رئیسو صدا کنن، ....!!!!!
من صبح که رسیدیم ایستگاه زنجان، رفتم بازررسی راه آهن شکایت نوشتم! ولی هیچ اشاره ای به تهدید به قتل رئیس قطار نکردم، چون واقعا ترسیده بودم. بعد از دو سه روز هم از راه آهن زنگ زدن به من و گفتن شما که موضوع رو حل کردین چرا اومدی شکایت کردی!!!!
من اون موقع بچه بودم و تا اون موقع با گروه های خلافکارو آدمکشو اینجور تیپ ها سرو کاری نداشتم، یادمه که به خودم می گفتم الان توی این ماجرا اینا پاشون گیره، من اگه این موضوع تهدید به قتل رئیس قطار رو به کسی بگم ممکنه برام بد بشه، جونم به خطر بیافته. به خاطر همین درباره این موضوع به هیچ کس هیچی نگفتم. ولی الان یه چند وقته که این موضوع فکرمو اذیت می کنه، دارم به خودم می گم این گروه اینا ممکنه (که یعنی قطعاً) به کس دیگه ای حمله می کنن! و من مسئولم چون از ترس جونم درست شکایت نکردم.
سوالی که از دوستان دارم اینه که، آیا الان که حدود 10 سال از این ماجرا میگذره میشه پیگیریش کرد؟ با توجه به اینکه من الان ایران زندگی نمی کنم.
ممنون از راهنماییتون!