نوشته اصلی توسط
شيوا
سلام
٢٧ ساله هستم،٧ سال پيش پسري با ابراز علاقه و با قصد ازدواج به من نزديك شد، من اصلا به ازدواج با اون فكر نميكردم،چون هم ١/٥ سال از من كوچيكتر بود و هم از نظر ظاهري مورد پستدم نبود،رابطه ما به صورت خيلي معمولي ادامه پيدا كرد،هميشه و در هر حالتي به من عشق ميداد،از من مراقبت ميكرد، و من كم كم به او وابسته شدم، و شديدا شيفته اخلاقش شدم.ادر طول اين مدت نه كه خيلي رابطه ايده الي داشته باشيم ،،نه.ولي خالي از دعوا هم نبوده.و اين دعوا و قهر به ٢٤ ساعت نكشيد،توي اين مدت بارها بهش گفتم ما به درد هم نميخوريم،ممكنه خونواده ها قبول نكن،ولي هربار با اشك و التماس ازم خواست پاش بمونم.و هميشه هم ميگه تو زن مني.من به نجابتش ايمان دارم.به عشقش ايمان دارم ، البته ما با هم رابطه هم داشتيم.سه سال پيش خيلي جدي درمورد ازدواجمون و اينكه كي ميخواد بياد خواستگاري صحبت كردم،گفت يك سال وقت بده،سر يك سال هيچ كاري نكرده بود!گفت بهت قول دادم چون نميخوام ازدستت بدم و من با خونوادم صحبت كردم قبول كردن فقط ميگم صبر كن!و يك سال ديگه به من وقت بده!و سر يك سال باز هم كاري نكرد...او همون دليل كه من نميخواستم از دستت بدم....الان هشت ماهه كه به دليل نقل مكان خانوادم به شهري ديگه نتونستم ببينمش...و اون هنوز اقدامي نكرده و هنوز ميگه من بي توميميرم ، تو فقط زن مني ولي نميدونم كي ميتونم بيام خواستگاريت...
اين هم بگم كه شرايط شغليش تازه ايجاد شده....
من الان واقعا سردرگمم نميدونم واقعا منو ميخواد يا نه!!!خرفش يه چيزه عملش يه چيز ديگه!از طرفي بدون اون نميتونم رابطه ديگه اي رو تصور كنم(به خاطر رابطه اي مه داشتيم)از طرفي هم از اين سردرگمي كلافه ام....ديگه دارم به خودم شك ميكنم،به اتخابم...
كمكم كنيد،من انگيزه كوچيكترين كاري ندارم.شديدا محتاج عشقشم!و شديدا ازش بخاطر اين طولاني شدن رابطه متنفر!!
ميخوام براي ارشد بخونم ولي هربار فكرش ميكنم جز اشك ريختن كاري نميتونم بكنم....
فقط موندم چطور اون همه عشق و اشك الان هشت ماه دوري رو تحمل كرده؟!؟