صفحه 2 از 3 123
نمایش نتایج: از 51 به 100 از 149

موضوع: گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

148014
  1. بالا | پست 51

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4168
    نوشته ها
    34
    تشکـر
    0
    تشکر شده 25 بار در 14 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    قلبم کاروانسرایی قدیمی است
    قلبم کاروانسرایی قدیمی است . من نبودم که این کاروانسرا بود . پی اش را من نکندم . بنایش را من بالا نبردم ، دیوارش را من نچیدم . من که آمدم ، او ساخته بود و پرداخته ، و دیدم که هزار حجره دارد و از هر حجره قندیلی آویزان ، که روشن بود و می سوخت . از روغنی که نامش عشق بود .
    قلبم کاروانسرایی قدیمی است . من اما صاحبش نیستم . صاحب این کاروانسرا هم اوست . کلیدش را به من نمیدهد ، درها را خودش می بندد ، خودش باز می کند ، اختیارداری اش با اوست . اجازه ی همه چیز .


    قلبم کاروانسرایی قدیمی است . همه می آیند و می روند و هیچ کس نمی ماند . هیچ کس نمی تواند بماند ، که مسافر خانه جای ماندن نیست . میروند و جز خاک رفتنشان چیزی برای من نمی ماند . کاش قلبم خانه بود ، خانه ای کوچک و کسی می آمد و مقیم می شد . می آمد و میماند و زندگی می کرد .سال های سال شاید . هر بار که مسافری می آید ، کاروانسرا را چراغان می کنم و روغن دان قندیلها را پر از عشق . هر بار فراموش می کنم که مسافر برای رفتن آمده است .
    نمی گذارد ، نمی گذارد که درنگ هیچ مسافری طولانی شود . بیرونش می برد ، بیرونش می کند . و من هر بار در کاروانسرای قلبم می گریم . غیور است و چشم دیدن هیچ مهمانی را ندارد . همه جا را برای خودش می خواهد ، همه ی حچره ها را ، خالی خالی .
    و روزی که دیگر هیچ کس در کاروانسرا نباشد او داخل می شود . با صلابت و سنگین و سخت . آن روز دیوارها فرو خواهد ریخت و قندیلها آتش خواهد گرفت و آن روز ، آن روز که او تنها مقیم من باشد ، کاروانسرا ویران خواهد شد . آن روز دیگر نه قلبی خواهد ماند ونه کاروانسرایی .

  2. 4 کاربران زیر از shoko بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 52

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4168
    نوشته ها
    34
    تشکـر
    0
    تشکر شده 25 بار در 14 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    - وقتی آدم کسی را دوست نداشته باشد،نه در این سوی زندگی و نه در آن سو ، اهمیتی ندارد که نمی تواند او را ببیند. - وقتی آدم کسی را دوست دارد، همیشه چیزی برای گفتن یا نوشتن به او پیدا می کند، تا آخر عمر. -آنچه ترس را برمی انگیزد، ناشناخته هاست. - شما حقیقت را می گوئید و حقیقت سیلی یا تبریک و تحسین برایتان به ارمغان می آورد. از همه بدتر اینکه در هر صورت هیچکس حرفتان را باور نمی کند. حقیقت، باور نکردنی است. - یک زن به تنهایی وقتی که عاشق باشد ، زمین و آسمان را پر می کند، حتی اگر دخترکی هشت ساله باشد.

    ابله محله / كريستيان بوين


  4. 4 کاربران زیر از shoko بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 53

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1338
    نوشته ها
    1,720
    تشکـر
    315
    تشکر شده 1,186 بار در 704 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    نقل قول نوشته اصلی توسط shoko نمایش پست ها
    - وقتی آدم کسی را دوست نداشته باشد،نه در این سوی زندگی و نه در آن سو ، اهمیتی ندارد که نمی تواند او را ببیند. - وقتی آدم کسی را دوست دارد، همیشه چیزی برای گفتن یا نوشتن به او پیدا می کند، تا آخر عمر. -آنچه ترس را برمی انگیزد، ناشناخته هاست. - شما حقیقت را می گوئید و حقیقت سیلی یا تبریک و تحسین برایتان به ارمغان می آورد. از همه بدتر اینکه در هر صورت هیچکس حرفتان را باور نمی کند. حقیقت، باور نکردنی است. - یک زن به تنهایی وقتی که عاشق باشد ، زمین و آسمان را پر می کند، حتی اگر دخترکی هشت ساله باشد.

    ابله محله / كريستيان بوين

    دلنشین بود مرسی

  6. 4 کاربران زیر از a بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 54

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3638
    نوشته ها
    422
    تشکـر
    207
    تشکر شده 216 بار در 138 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    نقل قول نوشته اصلی توسط shoko نمایش پست ها
    - وقتی آدم کسی را دوست نداشته باشد،نه در این سوی زندگی و نه در آن سو ، اهمیتی ندارد که نمی تواند او را ببیند. - وقتی آدم کسی را دوست دارد، همیشه چیزی برای گفتن یا نوشتن به او پیدا می کند، تا آخر عمر. -آنچه ترس را برمی انگیزد، ناشناخته هاست. - شما حقیقت را می گوئید و حقیقت سیلی یا تبریک و تحسین برایتان به ارمغان می آورد. از همه بدتر اینکه در هر صورت هیچکس حرفتان را باور نمی کند. حقیقت، باور نکردنی است. - یک زن به تنهایی وقتی که عاشق باشد ، زمین و آسمان را پر می کند، حتی اگر دخترکی هشت ساله باشد.

    ابله محله / كريستيان بوين

    ممنون عاااالی بود
    دقیقا همینطوره

  8. 4 کاربران زیر از M@hta بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 55

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯﻋﺰﺭﺍﺋﯿﻞ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
    ﺁﻳﺎﺗﺎﺑﺤﺎﻝ ﺯﻣﺎﻧﯿﮑﻪ ﺟﺎﻥ ﻛﺴﻲ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯽ ﮔﺮﻳﻪ
    ﻧﻜﺮﺩﻱ؟
    ﻋﺰﺭﺍﺋﯿﻞ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :

    ﯾﮏ ﺑﺎﺭﺧﻨﺪﯾﺪﻡ،،ﯾﮏ ﺑﺎﺭﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ
    ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ".. ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻡ " ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﺎﻥ
    ﺩﺍﺩﯼ ﺟﺎﻥ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍﺑﮕﯿﺮﻡ،ﺍﻭﺭﺍﺩر کنار ﮐﻔﺎﺷﯽ
    ﯾﺎﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﻔﺎﺵ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﮐﻔﺸﻢ ﺭﺍ ﻃﻮﺭﯼ
    ﺑﺪﻭﺯ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺩﻭﺍﻡ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ! ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ
    ﻭﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍﮔﺮﻓﺘﻢ.

    "ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻡ "
    ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﯼ ﺟﺎﻥ
    ﺯﻧﯽ ﺭﺍﺑﮕﯿﺮﻡ،ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﮔﺮﻡ ﻭﺑﯽ ﺁﺏ ﻭ
    ﺩﺭﺧﺖ ﯾﺎﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﺯﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ .. ﻣﻨﺘﻈﺮﻣﺎﻧﺪﻡ
    ﺗﺎ ﻧﻮﺯﺍﺩﺵ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪ ﺳﭙﺲ ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ
    ﮔﺮﻓﺘﻢ .. ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻥ ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺑﯽ ﺳﺮﭘﻨﺎﻩ ﺩﺭﺁﻥ
    ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﮔﺮﻡ ﺳﻮﺧﺖ ﻭﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ..

    " ﺗﺮﺳﻢ "

    ﺯﻣﺎﻧﯽﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻣﺮﮐﺮﺩﯼ ﺟﺎﻥ ﻓﻘﯿﻬﯽ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻡ
    ﻧﻮﺭﯼ ﺍﺯﺍﺗﺎﻗﺶ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﻫﺮﭼﻪ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﻧﻮﺭ
    ﺑﯿﺸﺘﺮﻣﯽ ﺷﺪ ﻭﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ
    ﺍﺯﺩﺭﺧﺸﺶ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﺷﺪﻡ ..

    ﺩﺭﺍﯾﻦﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻋﺰﺭﺍﺋﯿﻞ ﻓﺮﻣﻮﺩ:ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺁﻥ ﻋﺎﻟﻢ
    ﻧﻮﺭﺍﻧﯽ ﮐﯿﺴﺖ؟ ..ﺍﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻮﺯﺍﺩﯼ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﺎﻥ
    ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍﮔﺮﻓﺘﯽ . ﻣﻦ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺣﻤﺎﯾﺘﺶ ﺭﺍ
    ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﺑﻮﺩﻡ .

    ﻫﺮﮔﺰ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﮑﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺟﻮﺩ ﻣﻦ،ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﺩﺭﺟﻬﺎﻥ ﺑﯽ ﺳﺮﭘﻨﺎﻩ ﺑﻤﺎﻧﺪ
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  10. 4 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 56

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    درویشی بی سروپا خواجه ای را گفت:

    اگر من بر در سرای تو بمیرم با من چه میکنی؟

    گفت: ترا کفن کنم و به گور بسپارم .

    درویش گفت:

    امروز زندگی مرا پیراهنی پوشان و چون بمیرم بی کفن برخاک بسپار .

    خواجه خندید و او را پیراهنی بخشید...

  12. 2 کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 57

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    اینجا

    بعضی ها زندگی نمی کنند، مسابقه ی دو گذاشته اند ،

    می خواهند به هدفی که در افق دور دست است برسند

    و در حالیکه نفسشان به شماره افتاده

    می دوند و زیبایی های اطراف خود را نمی بینند ؛

    آن وقت روزی می رسد که پیر و فرسوده هستند

    و دیگر رسیدن و نرسیدن به هدف برایشان بی تفاوت است ...

    بابا لنگ دراز ... جین وبستر

  14. 2 کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 58

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    10469371_699645623436726_8486457266169735360_n.jpg

    اولش [replacer_a] می کشی ، یه خورده بیشتر یا یه خورده کمتر ...

    بعد جدایی ها برات عادی می شن ، زندگی همینه دیگه !

    جدایی پشت جدایی ... رنج جمع شدن نیست ، جدا شدنه ...


    آب سوخته | کارلوس فوئنتس | ترجه از علی اکبر فلاحی | انتشارات ققنوس |
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  16. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 59

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    این حرف که آدم ها هر چه بیشتر همدیگر را بشناسند ،

    بیشتر همدیگر را دوست دارند از آن دروغ های بزرگ است !

    همیشه حقیقت های کوچک ، تبدیل به دروغ های بزرگ می شود ...

    پوست انداختن | کارلوس فوئنتس | ترجمه از عبدا.. کوثری | انتشارات آگه |

  18. 2 کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 60

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    [replacer_a] به من آموخت آدم ها نه دروغ می گویند، نه زیر حرفشان می زنند

    اگر چیزی می گویند صرفا احساسشان درهمان لحظه ست، نباید رویش حساب کرد !

    خانواده‌های خوشبخت | کارلوس فوئنتس |
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  20. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 61

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    10389420_505258522938586_7792624359062081014_n.jpg

    سالها پیش مدتی را در جایی بیابان گونه بسر بردم.

    عزیزی چهار دیواری خود را در آن بیابان در اختیار من قرار داد.

    یک محوطه بزرگ با یک سرپناه و یک سگ.

    سگ پیر و قوی هیکلی که برای بودن در آن محیط خلوت و ناامن دوست مناسبی به نظر می رسید.


    ما مدتی با هم بودیم و من بخشی از غذای خود را با او سهیم می شدم و او مرا از دزدان شب محافظت می کرد.

    تا روزی که آن سگ بیمار شد. به دلیل نامعلومی بدن او زخم بزرگی برداشت و هر روز عود کرد تا کرم برداشت.

    دامپزشک، درمان او را بی اثر دانست و گفت که نگهداری او بسیار خطرناک است و باید کشته شود.

    صاحب سگ نتوانست این کار بکند. از من خواست که او را از ملک بیرون کنم تا خود در بیابان بمیرد.

    من او را بیرون کردم. ابتدا مقاومت می کرد ولی وقتی دید مصر هستم رفت و هیچ نشانی از خود باقی نگذاشت. هرگز او را ندیدم.

    تا اینکه روزی برگشت از سوراخی مخفی وارد شده بود، این راه اختصاصی او بود. بدون آن زخم وحشتناک.

    او زنده مانده بود و برخلاف همه قواعد علمی هیچ اثری از آن زخم باقی نمانده بود.

    نمیدانم چکار کرده بود و یا غذا از کجا تهیه کرده بود اما فهمیده بود که چرا باید آنجار ا ترک می کرده و اکنون که دیگر بیمار و خطرناک نبود بازگشته بود.



    در آن نزدیکی چهاردیواری دیگری بود که نگهبانی داشت و چند روز بعد از بازگشت سگ آن نگهبان را ملاقات کردم و او چیزی به من گفت که تا عمق وجودم را لرزاند…


    او گفت که سگ در آن اوقاتی که بیرون شده بود هر شب می آمده پشت در و تا صبح نگهبانی می داده و صبح پیش از اینکه کسی متوجه حضورش بشود از آنجا میرفته. هرشب …



    من نتوانستم از سکوت آن بیابان چیزی بیاموزم اما عشق و [replacer_a] آن سگ و بیکرانگی قلبش مرا در خود خرد کرد و فرو ریخت



  22. 2 کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 62

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    مرد کشاورزی زنی نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت می کرد.

    تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم می زد.

    یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد.

    بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد.

    ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی به پشت سر زن زد و در دم کشته شد.

    در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد.

    هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک می شد، مرد گوش می داد و به نشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین می کرد، اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک می شد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را به نشانه مخالفت تکان می داد.

    پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.کشاورز گفت:خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من می گفتند، که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق می کردم.کشیش پرسید، پس مردها چه می گفتند؟ کشاورز گفت: آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه؟
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  24. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 63

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    روزی سلیمان پیامبر در میان اوراق کتابش جانوران ریزی را دید که صفحات او را خورده و فرو برده اند .

    در خیال خود از خداوند میپرسد:

    غرض از خلقت اینها چه بوده است؟

    در حال به سلیمان خطاب میرسد که به جلال و جبروت خودم سوگند که هم اکنون همین سوال را این ذره

    ناچیز درباره خلقت تو از من پرسید ...

  26. 2 کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 64

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    بازمانده کشتی
    تنها [replacer_a] یک کشتی شکسته به یک جزیره دور افتاده رسید .او با بی قراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات دهد.

    ساعت ها به اقیانوس چشم می دوخت، اما هیچ چیز به چشم نمی آمد. سر انجام تصمیم گرفت کلبه ای کوچک بسازد تا از خود بهتر محافظت نماید .

    روزی پس از آنکه از جست و جوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت و شعله های آن به آسمان میرفت ،او عصبانی فریاد زد:

    خدایا چرا اینکار را با من کردی؟

    صبح روز بعد با صدای سوت یک کشتی که به جزیره نزدیک می شد

    از جا برخاست، کشتی می آمد تا او را نجات دهد.

    مرد از بازماندهدهندگانش پرسید:

    چطور متوجه شدید که من اینجا هستم ؟

    آنها گفتند: ما علامت دودی را که فرستاده بودی دیدیم ...

  28. 3 کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 65

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    10455039_784155944950066_6893276955983767358_n.jpg

    [replacer_a] خواهم ساخت‌،

    خواهم انداخت به آب‌.

    دور خواهم شد از اين خاك غريب

    كه در آن هيچ كسي نيست كه در بيشهقايقي

    قهرمانان را بيدار كند.
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  30. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 66

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    "[replacer_a]" مثلِ دسته ی کبوترهای چاهی

    هرجا که بروند، بـاز

    سراغ آب و دانه یشان را از "تـــو" می گیرند ..!

    [replacer_a]
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  32. کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 67

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﺒﺎﯾﺪ [replacer_a]ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﮐﺴﯽ

    ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻗﺼﺪ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺭﻭﺣﺶ ﺭﺍ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﮐﻨﺪ . ﮐﺴﯽ

    ﮐﻪ ﺭﻭﺡ ﻧﻤﯿﺪﻫﺪ ﻗﺪﺭ ﻫﺪﯾﻪ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ .

    ﻫﺪﯾﻪ
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  34. کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 68

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    فقیری از کنار دکان کباب فروشی میگذشت. کباب فروش گوشت ها را در سیخها کرده و به روی آتش نهاده باد میزند و بوی خوش گوشت کباب شده در بازار پیچیده بود.

    فقیر گرسنه بود و سکه ای نداشت پس تکه نانی از توبره اش در آورد و در مسیر دود کباب گرفته به دهان گذاشت. به همین ترتیب

    چند تکه نان خورد و براه افتاد, کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست او را گرفت و گفت:

    کجا ؟ پول دود کبابی را که خورده ای بده. رندی آنجا حاضر بود و دید که فقیر التماس میکند ولی کباب فروش ول کن نبود. دلش

    سوخت و جلو رفته به کباب فروش گفت:

    این مرد را رها کن من پول دود کبابی را که او خورده میدهم. کباب فروش قبول کرد .

    مرد چند سکه از جیبش خارج کرده و در حال که آنها را یکی پس از دیگری به روی زمین انداخت به مرد کباب فروش گفت: بیا این

    هم صدای پول دودی که آن مرد خورده، بشمار و تحویل بگیر.

    کباب فروش گفت: این چه پول دادن است؟

    گفت: کسی که دود کباب را بفروشد باید صدای سکه را تحویل بگیرد....
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  36. کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 69

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    10445456_1445425269057175_2418071283046941186_n.jpg

    زن مغرور شعرهای من!

    حسرتم را ببین و باورکن تو اگر درکنار من بودی اینهمه غم نبود، میفهمی؟!

    مثلا فکرکن تو آرژانتین مثلا فکرکن که من ایران مثلا فکرکن خدا داور! باخت حقم نبود! میفهمی؟!

    امید صباغ نو
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  38. 3 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 70

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    تاكنون در جهان هيج تحول تاريخی به وقوع نپيوسته است، مگر عوض شدن نام اربابان !


    1984 | جورج اورول
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  40. بالا | پست 71

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم


    در زمانهاي گذشته، پادشاهي تخته سنگي را وسط جاده قرار داد و براي اينكه [replacer_a] مردم را ببيند، خودش را جايي مخفي كرد.

    بعضي از بازرگانان و مهمانان ثروتمند پادشاه، بي تفاوت از كنار تخته سنگ گذشتند.

    بسياري هم شكايت مي كردند كه اين چه شهري ست كه نظم ندارد.

    حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي ست و…

    با وجود اين، هيچ كس تخته سنگ را از وسط راه برنمي داشت.

    نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود، نزديك سنگ شد.

    بارهايش را بر زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار داد. ناگهان كيسه اي ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود.

    كيسه را باز كرد و داخل ان سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد.

    در يادداشت نوشته بود:::

    (( هر سد و مانعي مي تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد))


    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  41. کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  42. بالا | پست 72

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    جواني مي خواست زن بگيرد


    جواني مي خواست زن بگيرد به پيرزني سفارش کرد تا براي او دختري پيدا کند.پيرزن به جستجو پرداخت، دختري را پيدا کرد و به جوان معرفي کرد وگفت اين دختر از هر جهت [replacer_a]شما را در زندگي فراهم خواهد کرد.

    جوان گفت: شنيده ام قد او کوتاه است پيرزن گفت:اتفاقا اين صفت بسيار خوبي است، زيرا لباس هاي خانم ارزان ترتمام مي شود

    جوان گفت: شنيده ام زبانش هم لکنت داردپيرزن گفت: اين هم ديگر نعمتي است زيرا مي دانيد که عيب بزرگ زن ها پرحرفي است اما اين دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفي نمي کند و سرت را بهدرد نمي آورد

    جوان گفت: خانم همسايه گفته است که چشمش هم معيوب است پيرزن گفت: درست است ، اين هم يکي از سعادت هاست که کسي مزاحم آسايش شما نمي شود و به او طمع نمي برد

    جوان گفت: شنيده ام پايش هم مي لنگد و اين عيب بزرگي است .پيرزن گفت: شما تجربه نداريد، نمي دانيد که اين صفت ، باعث مي شود که خانمتان کمتر از خانه بيرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم ازخيابان گردي ، خرج برايت نمي تراشد

    جوان گفت: اين همه به کنار، ولي شنيده ام که عقل درستي هم نداردپيرزن گفت: اي واي، شما مرد ها چقدر بهانه گير هستيد، پس يعني مي خواستي عروس به اين نازنيني، اين يک عيب کوچک را هم نداشته باشد؟



    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  43. 2 کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  44. بالا | پست 73

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    بهای حقیقت


    روزی شبلی نزد جنید بغدادی رفت و گفت : گویند گوهر [replacer_a]نزد تو است آن رایا به من بفروش و یا ببخش.

    جنید گفت: اگر بخواهم که بفروشم، تو بهای آن را نداری و از عهده قیمت آن بر نمیآیی و اگر بخواهم که آن را رایگان به تو دهم قدر آن را ندانی ؛ زیرا :


    هر که او ارزان خرد، ارزان دهد

    گوهری، طفلی به قرصی نان دهد


    شبلی گفت: پس تکلیف من چیست؟

    گفت : در صبر و انتظار باقی بمان و بر این درد، بسوز و بساز تا شایسته آن شوی، که چنین گوهری را جز به

    شایستگان و منتظران صادق و دلخسته ندهند ...
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  45. 3 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  46. بالا | پست 74

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    معمایی به نام زندگی


    از خردمندی سؤال کردند که: می توانی بگویی[replacer_a] آدمیان مانند چیست؟

    وی در جوابشان گفت: زندگی مردم مانند الاکلنگی است، که از یک طرفش سن آنها بالا می رود و از طرف

    دیگر زندگی آنها پائین می آید!...
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  47. 3 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  48. بالا | پست 75

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    پوستین کهنه در دربار

    ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق می‌رفت و به آنها نگاه می‌کرد و از بدبختی و فقر خود یاد می‌‌آورد و سپس به دربار می‌رفت.

    او قفل سنگینی بر در اتاق می‌بست. درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمی‌دهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان می‌کند.

    سلطان می‌دانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید.

    نیمه شب، سی نفر با مشعل‌های روشن در دست به اتاق ایاز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شکستند و وارد اتاق شدند.

    اما هرچه گشتند چیزی نیافتند. فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود. آنها خیلی ترسیدند، چون پیش سلطان دروغ زده می‌شدند.

    وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمدید؟ گنجها کجاست؟

    آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی کردند.

    سلطان گفت: من ایاز را خوب می‌شناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستین کهنه را هر روز نگاه می‌کند تا به مقام خود مغرور نشود. و گذشته اش را همیشه به یاد بیاورد.
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  49. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  50. بالا | پست 76

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    ازحکیمی پرسیدند که چرا استماع تو از نطق تو زیادت است؟

    گفت: زیرا که مرا دو گوش داده اند و یک زبان ، یعنی دو چندان که می گویی می شنوی...

    کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی

    چیزی که نپرسند ، تو از پیش مگوی

    از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند

    یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  51. 3 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  52. بالا | پست 77

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    آخرین آرزوی سقراط
    پیش از آنکه سقراط را محاکمه کنند از وی پرسیدند: بزرگترین آرزویی که در دل داری چیست؟

    پاسخ داد: بزرگترین[replacer_a] من این است که به بالاترین مکان آتن صعود کنم

    و با صدای بلند به مردم بگویم: ای دوستان، چرا با این حرص و ولع بهترین و عزیزترین سال های زندگی خود را به جمع ثروت و سیم و

    طلا می گذرانید، در حالیکه آنگونه که باید و شاید در تعلیم و تربیت اطفالتان که مجبور خواهید شد ثروت خود را برای آنها باقی بگذارید،

    همت نمی گمارید؟!
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  53. 3 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  54. بالا | پست 78

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    10390574_704047206329901_1528774065925304627_n.jpg

    به دیدارم بیا هر شب ،
    در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
    دلم تنگ است ...

    بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند
    شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
    دلم تنگ است ...

    بیا بنگر ، چه غمگین و غریبانه
    در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
    دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها
    و
    این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی

    بیا ای همگناه ِ من درین برزخ ...
    بهشتم نیز ... و هم دوزخ ...

    مهدی اخوان ثالث
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  55. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  56. بالا | پست 79

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    10491082_671485552924806_6217478995440443582_n.jpg

    دختر، کنار پنجره تنها نشست و گفت:

    ای دختر بهار

    حسد می‌برم به تو...

    فروغ فرخزاد
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  57. کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  58. بالا | پست 80

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    10461635_671530012920360_6074076816419887526_n.jpg

    عمر جمعه به هزارسال می‌رسه

    جمعه ها غم دیگه بیداد می‌کنه،

    آدم از دستِ خودش خسته می‌شه

    با لبای بسته فریاد می‌کنه...

    شهریار قنبری
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  59. کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  60. بالا | پست 81

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    10464334_716108235120498_4890659854316076053_n.jpg

    شازده کوچولو پرسید:

    پس آدمها کجا هستند؟

    در صحرا آدم احساس تنهایی میکند!

    مار گفت:
    با آدمها هم احساس تنهایی میکنی...!

    آنتوان دو سنت‌اگزوپری - شازده کوچولو
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  61. 3 کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  62. بالا | پست 82

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    10455197_716107141787274_6957459855356383395_n.jpg

    بی خیال [replacer_a]شدن یه جورش شجاعته!

    گفتن اینکه ما سرنوشت ِخودمونو می سازیم یه جور دیوونه گیه!

    ولی اگه سرنوشت و قبول نداشته باشی زندگی تبدیل می شه به یک عالمه فرصت که از دست دادیشون!

    اون وقت تو حسرت چیز هایی که نداشتی و می تونستی داشته باشی زمان ِحال و ضایع می کنیسرنوشت !

    ...
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  63. 4 کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  64. بالا | پست 83

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد.



    به زمین افتاد و داد کشید: آآی ی ی ی!

    صدایی از دور دست آمد: آآی ی ی ی!

    پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟

    پاسخ شنید: کی هستی؟

    پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو!

    باز پاسخ شنید: ترسو!

    پسرک با تعجب ازپدرش پرسید: چه خبر است؟

    پدر لبخندی زد و گفت: پسرم خوب توجه کن....



    و بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی!

    صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی!

    پسرک باز بیشتر تعجب کرد.پدرش توضیح داد: مردم میگویند که این انعکاس کوه است ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است.



    هر چیزی که بگویی یا انجام دهی،زندگی عینا" به تو جواب میدهد؛


    اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتری در قلب بوجود می آید واگر به دنبال موفقیت باشی، آن را حتما بدست خواهی آورد.


    هر چیزی را که بخواهی، زندگی همان را به تو خواهد داد!
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  65. 3 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  66. بالا | پست 84

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2014
    شماره عضویت
    3230
    نوشته ها
    76
    تشکـر
    170
    تشکر شده 72 بار در 41 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    زن بودن : «به زنانگی خود تحقق بخشید و عشق را بیابید»نویسنده: تونی گرنت مترجم: فروزان گنجی‌زاده ناشر: نشر ورجاوند

    مقدمه:
    1000023543400001b.jpg
    کتاب زن بودن بیان چگونگی دور شدن زنان جوامع صنعتی و مدرن معاصر از سرشت و فطرت طبیعی خود است. تونی گرنت نویسنده کتاب با تأکید بر نقش ابزاری زن در جوامع سرمایه‌داری کلان، ضمن انتقاد از شعارهای جنبش فمنیستی و انقلاب جنسی پیامد و تأثیر آن را بر روح و
    روان زن و انحطاط خانواده نشان می‌دهد. نویسنده چهارگونه شخصیت در جهان معاصر را برای زن تصویر می‌کند؛ زن مادونا، آمازون، مادر و معشوقه و سپس به بررسی دقیق هریک از این ابعاد می‌پردازد او معتقد است زن امروزی به صورت یک زن آمازون درآمده که از طبیعت ملایم و لطیف خود دور افتاده است و اکنون نیازمند است تا زنانگی گم شده‌اش به ویژه جنبه‌های مادر، مادونا و معشوقه شخصیتش را باز یابد وی در نهایت زنی را کامل می‌داند که در طول دوره حیاتش همه جنبه‌های روانی خود را تجربه کند و در هم بیامیزد.
    این کتاب مشتمل بر ۹ فصل است که گزارشی اجمالی از آن تقدیم خوانندگان محترم می‌شود.

    فصل اول: دروغ بزرگ آزاد سازی
    جنبش فمنیستی در آغاز به زنان وعده‌های هیجان‌انگیز و اغوا کننده داد به گونه‌ای که عده‌ای از زنان شوهر و فرزندانشان را ترک کردند و وعده‌ای در پی دستیابی به حرفه یا علایق شخصیِمتعلق به خود فکر ازدواج و تشکیل خانواده را از ذهن بیرون کردند این تأکید بر خودکفایی و فرد گرایی باید کیفیت زندگی زنان را ارتقا می‌داد و حق انتخاب‌ها و روابطشان با مردان را بهبود می‌بخشید اما اکنون بعد از گذشت چند دهه، زنان با این حقیقت مواجه شده‌اند که نمی‌توان به وعده‌هایی که فمنیسم و آزادی نوید داده بود اعتماد کرد.
    نویسنده در این فصل، وعده‌ها و اسطوره‌های تحقق نیافته‌ای که عناصر افراطی انقلابات فمنیستی تبلیغ کردند را بررسی می‌کند:
    دروغ بزرگ شماره یک: زنان نه تنها می‌توانند بلکه باید از پس آنچه که مردان انجام می‌دهند برآیند.
    * این شعار زن معاصر را وادار ساخته تا به گونه‌ای وظیفه مضاعفِ اَبرانسانى، که غالباً او را فرسوده و ناتوان و تنها رها می‌کند، تن در دهد.

    دروغ بزرگ شماره دو: مرد و زن اساساً همانندند.
    * در صورتیکه مردان و زنان نه تنها از لحاظ بیوزیست شناختی بلکه از نظر روان‌شناختی نیز با یکدیگر فرق دارند.
    دروغ بزرگ شماره سه: موفقیت بر جذابیت می‌افزاید. این عقیده عنوان می‌کند، جذابیت یک زن در نزد مردان به همراه موفقیت‌هایش افزایش می‌یابد.
    * در عشق، زن به خاطر خصیصه‌های استثنایی زنانه‌اش مورد علاقه و ستایش مرد قرار می‌گیرد.

    « طبق آمارهای تحقیقاتى، زنان با تحصیلات بالا آمادگی کمتری برای ازدواج دارند و به ندرت همدم مناسبی هستند[۱]»
    دروغ بزرگ شماره چهار: افسانه «توان تحقق نیافته شخص»، طبق این نظر ما «زنان» همگی از استعداد و توان فوق العاده‌ای برخورداریم که تنها باید به تحقق درآید.
    * حقیقت این است که اکثر زنان مثل اکثر مردان اشخاص عادی هستند.
    دروغ بزرگ شماره پنجم: همانندی جنسی زنان و مردان، – زن و مرد قادرند به طور یکسان از آمیزش جنسی لذت ببرند.
    * زنان نمی‌توانند همخوابگی صرف را به همان آسانی که مردان می‌توانند از عشق جدا کنند.

    دروغ بزرگ شماره شش: می‌توان ازدواج و بارداری را به تأخیر انداخت.
    * سیستم تولید مثل زن، محدودیت زمانی دارد و در سنین بالا امکان بارداری و زایمان برای زنان وجود ندارد و اگر هم ممکن باشد همراه با سختی و خطر است.
    دروغ بزرگ شماره هفت:مونث بودن مساوی ضعیف بودن است، رفتارهای مرسوم زنانه، ملایمت، ظرافت، مهربانى، ….اغلب رفتارهایی کاملاً مسخره تلقی می‌شود.
    * رفتارهای زنانه از یکسو سبب تقویت حس آسیب‌پذیرى، پذیرندگی و جذابیت زنان می‌گردد و از سوی دیگر میل به سطوح بالایی از سرسپردگی و حمایت را در مردان بر می‌انگیزد.

    دروغ بزرگ شماره هشت: انجام دادن بهتر از بودن است. فمینیسم رفتارهای سنتی زنانه که متضمن نوعی پذیرش منفعلانه و سکوت است را مسبب بی‌حاصلی و بی‌ارزشی زن می‌داند.
    * گوش سپردن، حاضر بودن و با قلب و ذهن باز، دیگری را پذیرفتن، پیوند عمیقی با غرایز زنانه در ارتباط با عشق دارد.
    دروغ بزرگ شماره نه: اسطوره خودکفایى. شعار فمنیسم «زن همان قدر به مرد نیاز دارد که ماهی به دوچرخه»
    * نشان اندیشه آمازونی ست که مردها را فقط به سبب باروری و تولید مثل به درد بخور می‌دانند.

    دروغ بزرگ شماره ده: زنان از زنانه شدن مردان لذت می‌برند.
    * زنان، مردی با ویژگی‌های زنانه را دوست ندارند همان‌طور که مردان زنی با ویژگی مردانه را دوست ندارند. «زن واقعی» و «مرد واقعی» تحسین می‌شود.

    فصل دوم زن آمازون
    - مسیری که جنبش آزادی زنان طی دو دهه گذشته ما را به سوی آن رهنمون کرده، مسیری به سوی جامعه آمازون است. (داستان هیپولیتا و تسوس)
    - زن آمازون امروزى، نه آرامش یافته و نه حصارهای خود را گشوده است. او پریشان و فرسوده است. نسبت به جنس مخالف نگرشی رقابتی دارد و با آنها مبارزه می‌کند «تا مردانی بهتر از آنها باشد» از درک تفاوت‌های روانشناختی و رشدی میان دو جنس عاجز است. برای وی صرف وجود داشتن به تنهایی کافی نیست و به معنای هیچ بودن است.

    فصل سوم: چهار جنبه زن
    هر زنی دارای چهارجنبه زنانگی به شرح زیر است:
    جنبه آمازون: زن آمازون دارای تمرکز حواس بالا و فزون خواه است، ابراز وجود می‌کند، هدف‌دار و متکی به نفس و خود کفا است، ارتباط او با مردان زندگی‌اش در قالب همکار، رفیق و رقیب است.
    جنبه مادر: حامی و سرپرست است. زنی است که با وابستگی‌اش به دیگران کامیاب می‌شود، او نه تنها فرزندانش را بزرگ می‌کند، بلکه سایرین و خویشاوندان، دوستان مؤنث و همسر را هم می‌پرورد.
    جنبه مادونا: سرشتی الهام بخش است و معیارها و ارزش‌ها و ایده‌ها را منتقل می‌کند. بازتابنده و تجسم محسنات کامل زنانه از لحاظ بردبارى، وقار و وفای به عهد است. این نوع زن در پی کسب عظمت برای خود نیست، او ترجیحاً مرد را در زندگی به سوی عظمت می‌کشاند و بی هیچ قید و شرطی از تلاش وی در جستجوی کسب خرسندی و موفقیت حمایت می‌کند.
    جنبه معشوقه: زنی که در روابط شخصی خود با مرد در سطوح مختلف عقلانى، عاطفى، جنسی بیش از هر چیز دارای نقشی تعیین کننده و فعال است.
    - زن باید نهایتاً در طول دوره حیاتش تمام چهار جنبه روان خود را تجربه کند و در هم بیامیزد. باید به درون خویشتن خود بنگرد و آن جوانبی از شخصیتش را که هنوز نیازمند رشد است، کشف کند.
    - زن امروزی شدیداً به سوی جنبه آمازون شخصیتش متمایل شده است، او به سوی قدرت و در ضدیت با عشق جهت‌گیری کرده است. مادری را به تعویق می‌اندازد، با مادونا که از مد افتاده، در تماس نیست و از معشوقه فقط به قصد کامجویی جنسی استفاده می‌کند.
    - زن آمازون امروزى انرژی‌اش را در جهان بیرون به کار می‌گیرد، نه در جهت آفرینش پیوند و روابطی پر مهر و محبت، او احساس می‌کند فقط به دلیل «انجام دادن» ارزش دارد. به عبارتی به دلیل موفقیت‌ها و دستاوردهایش نه به دلیل و بودنش یعنی شایستگی‌های زنانه کاملش.
    - زنانی که با جنبه‌های زنانگی‌شان در تماس‌اند لزوماً از جنبه آمازون بی‌بهره نیستند(یعنی الزاماً موجوداتی بی‌اراده که تحت نظارت دیگران باشند نیستند)

    دوستان عزیز از میانه ی کتاب راهکارهای زیبایی برای مشکلات مختلف ارائه می شه که در دسترس نداشتم اینجا بذارم امیدوارم از خوندنش لذت ببرید. این کتاب بسیار تاثیرگذار است .
    ویرایش توسط سلام برشما : 07-15-2014 در ساعت 12:49 AM
    امضای ایشان
    ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ماعدم ماست

  67. 2 کاربران زیر از سلام برشما بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  68. بالا | پست 85

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    ممنون بابت متن زیبایی که انتخاب کردید
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  69. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  70. بالا | پست 86

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    هر زنی دارای چهارجنبه زنانگی به شرح زیر است:[replacer_img] [replacer_img]

    جنبه آمازون: زن آمازون دارای تمرکز حواس بالا و فزون خواه است، ابراز وجود می‌کند، هدف‌دار و متکی به نفس و خود کفا است، ارتباط او با مردان زندگی‌اش در قالب همکار، رفیق و رقیب است

    جنبه مادر:حامی و سرپرست است. زنی است که با وابستگی‌اش به دیگران کامیاب می‌شود، او نه تنها فرزندانش را بزرگ می‌کند، بلکه سایرین و خویشاوندان، دوستان مؤنث و همسر را هم می‌پرورد.

    جنبه مادونا:
    سرشتی الهام بخش است و معیارها و ارزش‌ها و ایده‌ها را منتقل می‌کند. بازتابنده و تجسم محسنات کامل زنانه از لحاظ بردبارى، وقار و وفای به عهد است. این نوع زن در پی کسب عظمت برای خود نیست، او ترجیحاً مرد را در زندگی به سوی عظمت می‌کشاند و بی هیچ قید و شرطی از تلاش وی در جستجوی کسب خرسندی و موفقیت حمایت می‌کند.

    جنبه معشوقه:
    زنی که در روابط شخصی خود با مرد در سطوح مختلف عقلانى، عاطفى، جنسی بیش از هر چیز دارای نقشی تعیین کننده و فعال است.

    خیلی جالب بود ممنون
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  71. 2 کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  72. بالا | پست 87

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    16039.jpg

    تا وقتی به این فکر چسبیده اید که دلیل خوب [replacer_a]نکردنتان بیرون از وجودتان است...
    هیچ تغییر مثبتی رخ نمی دهد.

    تا وقتی مسئولیت خود را به دوش دیگران بیاندازید که با شما بی انصافی می کنند...

    –یک شوهر لات، یک کارفرمای زندگی که از کارمندانش حمایت نمی کند...

    ژن های ناجور، اجبارهای مقاومت ناپذیر- وضع شما همچنان در بن بست می ماند...

    تنها خودِ شما مسئول جنبه های قطعی موقعیت زندگی خود هستید و فقط خودتان قدرت تغییر دادن آن را دارید...

    حتی اگر با محدودیت های بیرونی همه جانبه ای درگیرید، هنوز زیاده طلبی و حق انتخاب پذیرش برخوردهای مختلف نسبت به این محدودیت ها را دارید.

    آزادی
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  73. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  74. بالا | پست 88

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4988
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    کاش میشد این نکته ها رو تو زندگی روزمره به کار برد و بهشون دقت کرد ...
    تشکرمیکنم

  75. کاربران زیر از tyna بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  76. بالا | پست 89

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5901
    نوشته ها
    32
    تشکـر
    247
    تشکر شده 46 بار در 17 پست
    میزان امتیاز
    0

    Thumbs up پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلام برشما نمایش پست ها
    زن بودن : «به زنانگی خود تحقق بخشید و عشق را بیابید»نویسنده: تونی گرنت مترجم: فروزان گنجی‌زاده ناشر: نشر ورجاوند

    مقدمه:
    1000023543400001b.jpg
    کتاب زن بودن بیان چگونگی دور شدن زنان جوامع صنعتی و مدرن معاصر از سرشت و فطرت طبیعی خود است. تونی گرنت نویسنده کتاب با تأکید بر نقش ابزاری زن در جوامع سرمایه‌داری کلان، ضمن انتقاد از شعارهای جنبش فمنیستی و انقلاب جنسی پیامد و تأثیر آن را بر روح و
    روان زن و انحطاط خانواده نشان می‌دهد. نویسنده چهارگونه شخصیت در جهان معاصر را برای زن تصویر می‌کند؛ زن مادونا، آمازون، مادر و معشوقه و سپس به بررسی دقیق هریک از این ابعاد می‌پردازد او معتقد است زن امروزی به صورت یک زن آمازون درآمده که از طبیعت ملایم و لطیف خود دور افتاده است و اکنون نیازمند است تا زنانگی گم شده‌اش به ویژه جنبه‌های مادر، مادونا و معشوقه شخصیتش را باز یابد وی در نهایت زنی را کامل می‌داند که در طول دوره حیاتش همه جنبه‌های روانی خود را تجربه کند و در هم بیامیزد.
    این کتاب مشتمل بر ۹ فصل است که گزارشی اجمالی از آن تقدیم خوانندگان محترم می‌شود.

    فصل اول: دروغ بزرگ آزاد سازی
    جنبش فمنیستی در آغاز به زنان وعده‌های هیجان‌انگیز و اغوا کننده داد به گونه‌ای که عده‌ای از زنان شوهر و فرزندانشان را ترک کردند و وعده‌ای در پی دستیابی به حرفه یا علایق شخصیِمتعلق به خود فکر ازدواج و تشکیل خانواده را از ذهن بیرون کردند این تأکید بر خودکفایی و فرد گرایی باید کیفیت زندگی زنان را ارتقا می‌داد و حق انتخاب‌ها و روابطشان با مردان را بهبود می‌بخشید اما اکنون بعد از گذشت چند دهه، زنان با این حقیقت مواجه شده‌اند که نمی‌توان به وعده‌هایی که فمنیسم و آزادی نوید داده بود اعتماد کرد.
    نویسنده در این فصل، وعده‌ها و اسطوره‌های تحقق نیافته‌ای که عناصر افراطی انقلابات فمنیستی تبلیغ کردند را بررسی می‌کند:
    دروغ بزرگ شماره یک: زنان نه تنها می‌توانند بلکه باید از پس آنچه که مردان انجام می‌دهند برآیند.
    * این شعار زن معاصر را وادار ساخته تا به گونه‌ای وظیفه مضاعفِ اَبرانسانى، که غالباً او را فرسوده و ناتوان و تنها رها می‌کند، تن در دهد.

    دروغ بزرگ شماره دو: مرد و زن اساساً همانندند.
    * در صورتیکه مردان و زنان نه تنها از لحاظ بیوزیست شناختی بلکه از نظر روان‌شناختی نیز با یکدیگر فرق دارند.
    دروغ بزرگ شماره سه: موفقیت بر جذابیت می‌افزاید. این عقیده عنوان می‌کند، جذابیت یک زن در نزد مردان به همراه موفقیت‌هایش افزایش می‌یابد.
    * در عشق، زن به خاطر خصیصه‌های استثنایی زنانه‌اش مورد علاقه و ستایش مرد قرار می‌گیرد.

    « طبق آمارهای تحقیقاتى، زنان با تحصیلات بالا آمادگی کمتری برای ازدواج دارند و به ندرت همدم مناسبی هستند[۱]»
    دروغ بزرگ شماره چهار: افسانه «توان تحقق نیافته شخص»، طبق این نظر ما «زنان» همگی از استعداد و توان فوق العاده‌ای برخورداریم که تنها باید به تحقق درآید.
    * حقیقت این است که اکثر زنان مثل اکثر مردان اشخاص عادی هستند.
    دروغ بزرگ شماره پنجم: همانندی جنسی زنان و مردان، – زن و مرد قادرند به طور یکسان از آمیزش جنسی لذت ببرند.
    * زنان نمی‌توانند همخوابگی صرف را به همان آسانی که مردان می‌توانند از عشق جدا کنند.

    دروغ بزرگ شماره شش: می‌توان ازدواج و بارداری را به تأخیر انداخت.
    * سیستم تولید مثل زن، محدودیت زمانی دارد و در سنین بالا امکان بارداری و زایمان برای زنان وجود ندارد و اگر هم ممکن باشد همراه با سختی و خطر است.
    دروغ بزرگ شماره هفت:مونث بودن مساوی ضعیف بودن است، رفتارهای مرسوم زنانه، ملایمت، ظرافت، مهربانى، ….اغلب رفتارهایی کاملاً مسخره تلقی می‌شود.
    * رفتارهای زنانه از یکسو سبب تقویت حس آسیب‌پذیرى، پذیرندگی و جذابیت زنان می‌گردد و از سوی دیگر میل به سطوح بالایی از سرسپردگی و حمایت را در مردان بر می‌انگیزد.

    دروغ بزرگ شماره هشت: انجام دادن بهتر از بودن است. فمینیسم رفتارهای سنتی زنانه که متضمن نوعی پذیرش منفعلانه و سکوت است را مسبب بی‌حاصلی و بی‌ارزشی زن می‌داند.
    * گوش سپردن، حاضر بودن و با قلب و ذهن باز، دیگری را پذیرفتن، پیوند عمیقی با غرایز زنانه در ارتباط با عشق دارد.
    دروغ بزرگ شماره نه: اسطوره خودکفایى. شعار فمنیسم «زن همان قدر به مرد نیاز دارد که ماهی به دوچرخه»
    * نشان اندیشه آمازونی ست که مردها را فقط به سبب باروری و تولید مثل به درد بخور می‌دانند.

    دروغ بزرگ شماره ده: زنان از زنانه شدن مردان لذت می‌برند.
    * زنان، مردی با ویژگی‌های زنانه را دوست ندارند همان‌طور که مردان زنی با ویژگی مردانه را دوست ندارند. «زن واقعی» و «مرد واقعی» تحسین می‌شود.

    فصل دوم زن آمازون
    - مسیری که جنبش آزادی زنان طی دو دهه گذشته ما را به سوی آن رهنمون کرده، مسیری به سوی جامعه آمازون است. (داستان هیپولیتا و تسوس)
    - زن آمازون امروزى، نه آرامش یافته و نه حصارهای خود را گشوده است. او پریشان و فرسوده است. نسبت به جنس مخالف نگرشی رقابتی دارد و با آنها مبارزه می‌کند «تا مردانی بهتر از آنها باشد» از درک تفاوت‌های روانشناختی و رشدی میان دو جنس عاجز است. برای وی صرف وجود داشتن به تنهایی کافی نیست و به معنای هیچ بودن است.

    فصل سوم: چهار جنبه زن
    هر زنی دارای چهارجنبه زنانگی به شرح زیر است:
    جنبه آمازون: زن آمازون دارای تمرکز حواس بالا و فزون خواه است، ابراز وجود می‌کند، هدف‌دار و متکی به نفس و خود کفا است، ارتباط او با مردان زندگی‌اش در قالب همکار، رفیق و رقیب است.
    جنبه مادر: حامی و سرپرست است. زنی است که با وابستگی‌اش به دیگران کامیاب می‌شود، او نه تنها فرزندانش را بزرگ می‌کند، بلکه سایرین و خویشاوندان، دوستان مؤنث و همسر را هم می‌پرورد.
    جنبه مادونا: سرشتی الهام بخش است و معیارها و ارزش‌ها و ایده‌ها را منتقل می‌کند. بازتابنده و تجسم محسنات کامل زنانه از لحاظ بردبارى، وقار و وفای به عهد است. این نوع زن در پی کسب عظمت برای خود نیست، او ترجیحاً مرد را در زندگی به سوی عظمت می‌کشاند و بی هیچ قید و شرطی از تلاش وی در جستجوی کسب خرسندی و موفقیت حمایت می‌کند.
    جنبه معشوقه: زنی که در روابط شخصی خود با مرد در سطوح مختلف عقلانى، عاطفى، جنسی بیش از هر چیز دارای نقشی تعیین کننده و فعال است.
    - زن باید نهایتاً در طول دوره حیاتش تمام چهار جنبه روان خود را تجربه کند و در هم بیامیزد. باید به درون خویشتن خود بنگرد و آن جوانبی از شخصیتش را که هنوز نیازمند رشد است، کشف کند.
    - زن امروزی شدیداً به سوی جنبه آمازون شخصیتش متمایل شده است، او به سوی قدرت و در ضدیت با عشق جهت‌گیری کرده است. مادری را به تعویق می‌اندازد، با مادونا که از مد افتاده، در تماس نیست و از معشوقه فقط به قصد کامجویی جنسی استفاده می‌کند.
    - زن آمازون امروزى انرژی‌اش را در جهان بیرون به کار می‌گیرد، نه در جهت آفرینش پیوند و روابطی پر مهر و محبت، او احساس می‌کند فقط به دلیل «انجام دادن» ارزش دارد. به عبارتی به دلیل موفقیت‌ها و دستاوردهایش نه به دلیل و بودنش یعنی شایستگی‌های زنانه کاملش.
    - زنانی که با جنبه‌های زنانگی‌شان در تماس‌اند لزوماً از جنبه آمازون بی‌بهره نیستند(یعنی الزاماً موجوداتی بی‌اراده که تحت نظارت دیگران باشند نیستند)

    دوستان عزیز از میانه ی کتاب راهکارهای زیبایی برای مشکلات مختلف ارائه می شه که در دسترس نداشتم اینجا بذارم امیدوارم از خوندنش لذت ببرید. این کتاب بسیار تاثیرگذار است .

  77. بالا | پست 90

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6562
    نوشته ها
    185
    تشکـر
    199
    تشکر شده 288 بار در 123 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    عشق به دیگری ضرورت نیست حادثه است.
    عشق به وطن ضرورت است نه حادثه.
    عشق به خدا ترکیبی است از ضرورت و حادثه.

    نادر ابراهیمی، یک عاشقانه آرام

  78. 4 کاربران زیر از mahsa_bestgirl87 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  79. بالا | پست 91

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6562
    نوشته ها
    185
    تشکـر
    199
    تشکر شده 288 بار در 123 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    سنگین­ترین بار ما را در هم می­شکند، به زیر خود خم می­کند و بر روی زمین می­فشارد. اما در شعرهای عاشقانۀ تمام قرون، زن در اشتیاق تحمل فشار پیکر مردانه است. پس سنگین­ترین بار در عین حال نشانۀ شدیدترین فعالیت زندگی هم هست. بار هرچه سنگین­تر باشد، زندگی ما به زمین نزدیک­تر، واقعی­تر و حقیقی­تر است.در عوض فقدان کامل بار موجب می­شود که انسان از هوا هم سبک­تر شود، به پرواز درآید، از زمین و انسان زمینی دور گردد و به صورت یک موجود نیمه واقعی درآیئ و حرکاتش، هم آزاد و هم بی­معنا شود.بنابراین کدام یک را باید انتخاب کرد: سنگینی یا سبکی؟ نام کتاب: "بار هستی" (البته این کتاب به این نام ترجمه شده و نام اصلی آن "سبکی تحمل ناپذیر هستی" است)، نویسنده: "میلان کووندرا" (دو تا و گذاشتم به خاطر سانسور!!) ، مترجم:"دکتر پرویز همایون­پور"
    ویرایش توسط mahsa_bestgirl87 : 10-18-2014 در ساعت 04:59 PM

  80. 4 کاربران زیر از mahsa_bestgirl87 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  81. بالا | پست 92

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8436
    نوشته ها
    100
    تشکـر
    90
    تشکر شده 327 بار در 87 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم


  82. 6 کاربران زیر از setareh67 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  83. بالا | پست 93

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8436
    نوشته ها
    100
    تشکـر
    90
    تشکر شده 327 بار در 87 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم


  84. 5 کاربران زیر از setareh67 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  85. بالا | پست 94

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8436
    نوشته ها
    100
    تشکـر
    90
    تشکر شده 327 بار در 87 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    به کارت توی دستم خیره شدم.زنانگی زن ها یک وقت هایی مثل یک بیماری مهلک عود می کند.انقدر قوی و عذاب آور می شود که از تمام دنیا آرزوی یک آغوش را داری.حتی اگر همه ی آغوش های دنیا را بالا بیاوری و از عطر تنشان هق بزنی.حتی اگر یک نفرشان کاری کرده باشد که تو غم را به تمامشان ترجیح بدهی . حتی ... زنانگیم امشب عود کرده.امشب هوس آغوشی حلال دارم.آغوشی که مرا به سینه بکشد، که عطر تنش رابا تمام وجود ببلعم و در تب وتاب آغوشش تا جان در بدن دارم فریاد بزنم، هق بزنم، این زندگی لعنتی را فراموش کنم تا آرام شوم.شهاب امشب به من می گفت چشمانم... که حالت چشمانم با نامم همخوانی ندارد.شهاب دیده بود؟خشم لانه کرده در این چشم ها، درد وبی کسی ام را دیده بود؟شهاب قلب تهی من را از چشم هایم دیده بود؟زنانگی خیلی سخت است.مخصوصا وقتی کسی نباشد که شانه های خمیده ات را راست کند. زنانگی وقتی که هورمون های به هم ریخته ات تو را بدخلق و پر از حسرت می کنند،وقتی که تک تک اشتباهات گذشته ات را به رخت می کشند،وقتی هی به خودت لقب های جور واجور می دهی خیلی سخت است.وقتی هوا سرد و گرم می شود، وقتی... زنانگی یک وقت هایی خیلی سخت است.

    (Makhmal_66رمان خاطرات برهنه )
    ویرایش توسط setareh67 : 01-23-2015 در ساعت 12:35 AM

  86. 4 کاربران زیر از setareh67 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  87. بالا | پست 95

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6459
    نوشته ها
    1,228
    تشکـر
    5,007
    تشکر شده 3,611 بار در 1,092 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    گریه نشانه ضعف است!
    حسرت مخرب است!
    و خشم اشتباه است!
    پس اینجوری که به نظر میرسد ما نباید هیچ حسی داشته باشیم!!!
    'گویا ما در تمامی زندگی درحال پنهان کردن احساساتمان هستیم، پنهان کردن احساساتی که "واقعیند"، بعد تعجب میکنیم که چرا استرس زیاد، اضطراب و افسردگی داریم...
    چه اتفاقی می افتد اگر خودمان را رها کنیم؟! اگر در مقابل احساساتمان مقاومت نکنیم و هر احساسی را با آغوش باز بپذیریم؟
    چرا تجربه احساساتی که تماما طبیعی هستند، اشتباه میدانیم؟؟؟

    5حس طبیعی وجود دارد:

    غم:
    این همان حسی است که به شما اجازه می دهد علی رغم میل باطنی بگویید: "خداحافظ"
    اما هنگامیکه غم سرکوب شود، تبدیل به "افسردگی" میشود...
    شما "غم و اندوه" را کنترل میکنید ---> "افسردگی" شما را کنترل میکند

    خشم:
    یک حس غریزی و محافظت کننده است، و از ملزومات بقاست، خشم یک حس طبیعی است و به هیچ وجه مضر و خطرناک نیست
    اما هنگامی که خشم سرکوب شود، تبدیل به "عصبانیت و تندخویی" میشود
    شما "خشم" را کنترل میکنید ----> "عصبانیت" شما را کنترل میکند

    حسرت:
    حسی ست که وقتی موفقیت کسی را میبینیم به ما القا میشود. درواقع حسی ست که همیشه باعث صعود و ترقی ما می شود
    حسرت یک حس کاملا طبیعی ست
    اما هنگامی که حسرت سرکوب شود به "حسادت" تبدیل میشود.
    شما "حسرت" را کنترل می کنید ----> "حسادت" شما را کنترل میکند.

    ترس:
    تمامی این احساسات ریشه در "ترس" دارند
    که آن هم یک حس طبیعی است، ترس های ما غرایز محافظت کننده ما هستند، نیاز است که با آن ها مواجه شویم و آنها را ابراز کنیم

    خود ترس بیانی از عشق است و عشق بالاترین حس ماست.

    راه حل مشکلات پایان بخشیدن به احساسات نیست، بلکه آغازیدن آن هاست.

    "مکالمه ای با خدا" -نیل دونالد واچ
    امضای ایشان



  88. 5 کاربران زیر از naghme بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  89. بالا | پست 96

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    13337
    نوشته ها
    470
    تشکـر
    1,752
    تشکر شده 1,447 بار در 412 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم



    کیمیاگر افسانه نرگس را می دانست ،جوان زیبایی که هر روز میرفت تا زیبایی خود را در یک دریاچه تماشا کند .چنان شیفته خود میشد که روزی به درون دریاچه افتاد و غرق شد . در مکانی که از آنجا به آب افتاده بود ، گلی رویید که "نرگس "نامیدندش.

    اما اسکار وایلد داستان را چنین به پایان نمی برد .
    می گفت هنگامی که نرگس مرد اوریادها (الهه های جنگل) به کنار دریاچه آمدند، که از دریاچه آب شیرین ،به کوزه ای سرشار از اشک های شور استحاله یافته بود .
    اوریادها پرسیدند:"چرا میگریی؟"
    دریاچه گفت:"برای نرگس میگریم."
    اوریادها گفتند:" آه ،شگفت آور نیست که برای نرگس میگریی ..." و ادامه دادند:" هرچه بود با آن که همه ما همواره در جنگل در پی او می شتافتیم ،تنها تو فرصت داشتی از نزدیک زیبایی او را تماشا کنی."
    دریاچه پرسید :"مگر نرگس زیبا بود؟"
    اوریادها شگفت زده پاسخ دادند:"کی می تواند بهتر از تو این حقیقت را بداند ؟ هرچه بود هر روز در کنار تو می نشست."
    دریاچه لختی ساکت ماند .سرانجام گفت:"من برای نرگس می گریم ، اما هرگز زیبایی اورا درنیافته بودم .
    من برای نرگس میگریم ، چون هربار از فراز کناره ام به رویم خم میشد ،میتوانستم در اعماق دیدگانش بازتاب زیبایی خودم را ببینم".
    کیمیاگر گفت:"چه داستان زیبایی!"

    کیمیاگر - پائولو کوئلیو



    پ.ن:
    بهترین کتابی که تا به حال خوندم...
    امضای ایشان


  90. 4 کاربران زیر از e.v بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  91. بالا | پست 97

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6459
    نوشته ها
    1,228
    تشکـر
    5,007
    تشکر شده 3,611 بار در 1,092 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم


    جوان به کیمیاگر گفت : "قلب من خیانتکار است، نمیخواهد ادامه بدهم".

    کیمیاگر پاسخ داد: "این خوب است، ثابت میکند که قلبت زنده است، طبیعی است که از مبادله هر آنچه بدست آورده ایم با یک رویا بترسیم"

    - "پس چرا باید به قلبم گوش بسپرم؟"

    - "چون هرگز نمیتوانی خاموشش کنی. و حتی اگر وانمود کنی به او گوش نمیدهی، باز همیشه در درون سینه ات به تکرار نظرش درباره زندگی و جهان ادامه میدهد"

    - "حتی اگر خیانتکار باشد؟!"

    - "خیانت ضربه است که انتظارش را نداری. اگر قلبت را خوب بشناسی، هرگز در این کار موفق نمیشود، چون رویاها و تمناهایش را میشناسی و شیوه کنار آمدن با آن ها را درمیابی.

    هیچ کس نمیتواند از قلبش بگریزد. برای همین بهتر است آنچه را میگوید بشنوی. بدین صورت هرگز ضربه ای دریافت نمی کنی که انتظارش را نداشته باشی"



    کیمیاگر - پائولو کوئلیو
    امضای ایشان



  92. 3 کاربران زیر از naghme بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  93. بالا | پست 98

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6459
    نوشته ها
    1,228
    تشکـر
    5,007
    تشکر شده 3,611 بار در 1,092 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم




    " چه با شتاب آمدی! گفتم برو! اما نرفتی و باز هم کوبه در را کوبیدی. گفتم: بس است برو! گفتم: اینجا سنگین است و شلوغ. جا برای تو نیست. اما نرفتی نشستی و گریه کردی. آنقدر که گونه های من خیس شد. بعد در را گشودم و گفتم: نگاه کن چقدر شلوغ است! و تو خوب دیدی که آنجا چقدر فیزیک وفلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خط کش و کامپیوتر و کاغذ و حرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض و زخم و یاس و دلتنگی و اشک و آشوب و مه و مه و مه و تاریکی و سکوت و ترس و اندوه وغربت در هم ریخته بود و دل گیجِ گیج بود. و دل سیاه و شلوغ و سنگین بود.
    گفتی: اینجا راز نیست! گفتم: راز؟! گفتی: من رازم. و آمدی تا وسط خط کش ها. بعد چشمهایت از میان آن قاب سبز جادو کردند و گویی طوفانی غریب در گرفت. آن چنان که نزدیک بود دل از جا کنده شود و من میدیدم که حرف ها و فلسفه ها و کتاب ها و خط کش ها و کاغذها و یاس ها و تاریکی ها و ترس و آشوب و مه و سکوت و زخم و دل تنگی و غربت و اندوه، مثل ذرات شنِ در شنزار، از سطح دل روبیره میشدند و چون کاغذپاره هایی در آغوش طوفان گم میشدند. خانه پرداخته شد. خانه روشن شد و خلوت و عجیب سبک. و تو در دل هبوط کردی. گفتم چیستی؟ گفتی: راز! "

    روی ماه خداوند را ببوس_مصطفی مستور
    پ ن : این کتاب واقعا عالیه... یعنی وااااااقعا عالیه!
    شک و یقین، فلسفه، عشق زمینی، عشق آسمونی، منطق، معنا، روح، معجزه، ...
    یه رمان 113صفحه ای که تکلیف خیلی چیزا رو مشخص میکنه
    امضای ایشان



  94. 2 کاربران زیر از naghme بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  95. بالا | پست 99

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم

    نقل قول نوشته اصلی توسط naghme نمایش پست ها

    جوان به کیمیاگر گفت : "قلب من خیانتکار است، نمیخواهد ادامه بدهم".

    کیمیاگر پاسخ داد: "این خوب است، ثابت میکند که قلبت زنده است، طبیعی است که از مبادله هر آنچه بدست آورده ایم با یک رویا بترسیم"

    - "پس چرا باید به قلبم گوش بسپرم؟"

    - "چون هرگز نمیتوانی خاموشش کنی. و حتی اگر وانمود کنی به او گوش نمیدهی، باز همیشه در درون سینه ات به تکرار نظرش درباره زندگی و جهان ادامه میدهد"

    - "حتی اگر خیانتکار باشد؟!"

    - "خیانت ضربه است که انتظارش را نداری. اگر قلبت را خوب بشناسی، هرگز در این کار موفق نمیشود، چون رویاها و تمناهایش را میشناسی و شیوه کنار آمدن با آن ها را درمیابی.

    هیچ کس نمیتواند از قلبش بگریزد. برای همین بهتر است آنچه را میگوید بشنوی. بدین صورت هرگز ضربه ای دریافت نمی کنی که انتظارش را نداشته باشی"



    کیمیاگر - پائولو کوئلیو
    عالی
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  96. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  97. بالا | پست 100

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15431
    نوشته ها
    1,975
    تشکـر
    1,705
    تشکر شده 2,460 بار در 1,195 پست
    میزان امتیاز
    10

    نامه به کودکی که هرگز زاده نشد












    امشب فهمیدم که تو هستی ، مث یه قطره زندگی که از هیچ چکیده باشه! با چشای باز ، تو تاریکی مطلق دراز کشیده بودم که یهو اطمینان بودنت جرفه زد . آره تو اونجا بودی ... توئی که دست سرنوشت از هیچ جدات کرده و به بطن من چسبونده تت. همیشه منتنظرت بودمو هیچ وقت آمادگی پذیرائی ازتو رو نداشتم. مدام این سوال ترسناک برام پیش اومد که : نکنه دلت نخواد به دنیا بیای و متولد بشی ؟ نکنه یه روز سرم هوار بزنی که : کی گفته بود منو به دنیا بیاری؟ چرا درستم کردی؟ چرا ؟
    کوچولو! زندگی یه جنگه که هر روز تکرار می شه و عوض شادی هاش که تنها قد یک پلک زدن دووم دارن باید بهای زیادی بدی!
    تو دختری یا پسر؟ دلم می خواد دختر باشیو یه روز چیزائی که من الان حس می کنم حس کنی! مادرم می گه : دختر دنیا اومدن یه بدبختیه و من اصلا حرفش رو قبول ندارم. زن بودن خیلی قشنگه! چیزیه که یه شجاعت تموم نشدنی می خواد! یه جنگ که پایون نداره! خیلی باید بجنگی تا بتونی بگی وقتی حوا سیب ممنوعه رو چید گناه بوجود نیومد. اون روز یه قدرت باشکوه متولد شد که بهش نافرمانی می گن!
    اگه تو پسر به دنیا بیای ام خوشحال می شم! شاید حتی بیشتر از دختر بودنت! اون وقت مزه ی بردگی بعضی از تحقیرا رو نمی چشی! می تونی هر وقت دلت خواست شورش کنی! اگر پسر باشی باید یه جور دیگه از ستم ها و بردگی ها رو تحمل کنی! خیال نکن زندگی واسه ی مردا خیلی آسونه! اگه قوی باشی یه سری مسئولیت سنگین رو سرت آوار می شه! چون ریش داری اگه نوازش بخوای یا گریه کنی همه بهت می خندن!
    مرد بودن یعنی کسی شدن! برای من مهمه که تو کسی باشی ! آدم بودن عبارت قشنگیه چون فرقی بین زن و مرد نداره! قلبو مغز آدما جنسیت نداره! ازت می خوام هیچوقت تن به پستی ندی! پستی یه جونور خونخوار که همیشه سر راهمون کمین کرده! ناخوناش به بهونه هائی مث مصلحت عقل_ احتیاط تو تن تموم آدمها فرو می کنه و کمتر کسی هست که جلوش تاب بیاره! آدما تو خطر پست می شن وقتی خطر از سرشون گذشت دوباره می رن تو جلد خودشون ... شاید بهتر باشه از زشتیا و غصه ها چیزی بهت نگم فقط از دنیای شاد و قشنگ برات حرف بزنم! ولی نمی خوام سرت شیره بمالم بهت بگم که زندگی مث یه قالی نرمه که می تونی پابرهنه روش راه بری! نه! زندگی یه جاده ی کج کوله ی پر از سنگ و کلوخه! کلوخائی که تو رو زمین می زنه خونی مالیت می کنه ! سنگائی که فقط با چکمه های آهنی می شه از روشون گذشت! تازه این کافی نیست چون وقتی پاهاتو بپوشونی هم یکی پیدا میشه که به سرت سنگ بپرونه! نامه
    امضای ایشان
    من ریشه های تو را دریافته ام

    با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

    و دستهایت با دستان من آشناست

    در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان

    و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

    زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند


  98. 5 کاربران زیر از سوگل1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 2 از 3 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد