نوشته اصلی توسط
nadia86
سلام
من یه دختر ۲۰ ساله هستم که دانشجوی رشته پزشکی هستم ار اقوام خواستگار برام اومده اما هیچکدومشون رو دوست ندارم و همیشه توزندگی به این عقیده داشتم ادم باید با کسی ازدواج کنه که دوسش داشته باشه یا حداقل یکم بهش میل داشته باشه نه اقوام خودم ک هیچطوره باهاشون بک دل نیستم
خانوادم منو اجبار کردن با پسر خاله برم ازمایش خون میگن این نشد میریم بزرگه بزرگه نشد همون ک هم سن خودته اصن یجوری دارن منو ندید میگیرن میخام درسمو تموم کنک بعدم با ادمی که بعدها میاد ازدواج کنم مشکل اینه اصلن نمیخام الان برم اما اونا گوش نمیدن و اجبار دارن که این کارو بکنم
بدیش اینجاست من پدرم معتاده مادرم میگه غریبه سراغت نمیاد چون بابات اینجوریه اشنا بگیر که نتونه ولت کنه اما حرفشون همه غلطه و من قبول ندارم
میترسم من میترسم قبول نکنم فردا دیگه کسی نیاد سراغم میترسم بخت من همینا باشن و واقعا مرد زندگیم همین باشه میترسم رد کنم با اینکه حتی ی درصد دوسش ندارم حتی بهش فکر میکنم ی زره علاقه نیست ک بگین بعدها علاقه بوجود میاد
بفکر فرارم فکر خودکشی تا بلکه از دست اینا نجات پیدا کنم
اگر اینجا راهی برام پیدا نشه قطعا وضع جوری دیگه خواهد بود برای من
یا علی