نوشته اصلی توسط
کیفسان
سلام شش هفت سالم بود که ییه آقایی تو اداره بابام کار تعمیر وشایلو اینا رو انجام میداد دیگه هر موقع تعمیری تو خونه داشتیم بابام خبرش میکرد ،یه بار خواهرم که یک سال ازم کوچکتره بهم گفت که از این آقا می ترسم،هر بار که می اومد به خواهرم گفته بود که بیا یه وسیله برام نگه دار،و در این حین چون بابام معمولا برمیگشت سر کار،بعد که وسیله رو دست خواهرم میداد ،مثلا آچری چیزی،بعد در اون لحظه بدن خواهرمو پایین تنشو لمسخواهرمو لمس کرده بود؛بعد که خواهرم گفت خیلی نارحت شدم،بهم گفت اگه دفعه بعد صدا کرد تو برو من میترسم،دفعه بعد که صدا کرد من رفتم،یه چیزی دستم داد گفت نگهش دار،بعد که چشم مادرمو دور دید شروع کرد از رو شلوار به...،منم آچرو پرت کردم و فرار کردم،بعد گفت که یعنی داد زد گفت به مامانم این بچه تون ترسوه اون یکیو بفرستین،اینن بگم ما با مامانم انقد راحت نبودیم که قضیه رو بهش بگیم،بعد اینکه این کارو میکرد(لمس)یه پولی به خواهرم میداد،از چن سال بعدش که بزرگ شدم تا الان از این قضیه زجر میکشم که چرا از خواهرم دفاع نکردم چرا آچرو نزدم تو سرش،خیلی نارحتم خیلی عذاب میکشم