نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: خانواده همسرم

762
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2017
    شماره عضویت
    36591
    نوشته ها
    28
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    (مشکل من با رفتار مادرشوهرم)

    سلام به همگی.من خواهر دومم و از 19سالگی یعنی قبل دانشگاه دلم میخواسته ازدواج کنم.ولی یه مانعی داشتم به اسم خواهر بزرگتر که همش سر خواستگار با مادر جنگ و بحث داشت(فلانی دیپلمه واااا من دانشجوی لیسانسم.طرف شغلش آزاده....).تمام خواستگارام تو این چندسال رد شدن یا اومدن واسه خواهرم.دانشگاه که رفتم چون دختر مذهبی بودم واقعا بهم سخت گذشت.دلم پشتیبان و ارامش و همسر میخواست.تا اینکه پارسال برای خواهرم یه خواستگار اومد.خانوادمم میدونستن غیر من(چند ماه بعد هم منم فهمیدم)تو این مدت نامزدیش خواهرم بدترین رفتارهارو با من و خانوادم کرد به خاطر یه پسر تازه از راه رسیده.اخرشم بعد 9ماه نامزدیشو بهم زد تمام تقصیرارو هم انداخت گردن ماها.
    تو اون یه سال که نامزد داشت خانوادم خیالشون راحت شده بود حتی خواهرم.اجازه دادن خواستگار منم بیاد خونه اونم به زور.با دخالت شدید خواهرم.هیچکدوم نشد.بعدشم که خواهرم نامزدیشو بهم زد خواستگارای منم رد شدن.رفتار خواهرم بد بود بدتر شد.طبق معمولم خانواده میگفتن تو چیزی نگو.تو صبر کن درست میشه...
    امسال یه خواستگار برام اومد.قرار شد مادر و پسر جلسه اول بیان.منم چون گفتم پسر هم هست به موهام نرسیدم.مادره اول اومد نشست خونه.گفت منم بیام.بعدشم گفت روسریتو در بیار.خیلی خیلی عصبانی شدم.مگه من کالا بودم?حتما اگه نمیپسندید میرفت میگفت پسرمم دیگه داخل نمیاد خدافظ!!روسریمو در اوردم.بماند که پسر اومد یه نگاهشم ننداختم.به خانوادمم گفتم جلسه بعدی تشکیل ندن.ولی نمیدونم واقعا چی شد جلسه بعدی هم نشکیل شد.بابای من که واسه خواستگار خواهرم تا ناکجاآباد رفته بود تحقیق.واسه من به دوستاش زنگ میزد که تحقیق کنن.خودشم یه دوباری رفت چیزی متوجه نشد.در کل مادره به دلم ننشست ولی پسره چرا(خواهرمم که طبق معمولش وقتی فهمید من از مادره خوشم نمیومد اینقدر تعریف الکی کرد.بعدشم که کار از کار گذشت گفت به من چه?من که تعریف کردم?!!!).جلسه بعله برونم.بهشون گفته بودم من اصلا مراسم واسه عقدم نمیخوام یه محضر تو حرم حضرت.و زمان بردنم مراسم بگیریم.لباس عروس نمیخوام چون میخوام مراسمم مذهبی و مختصر باشه.ولی مادره از اول تا اخر میگفت لباس عروس بپوش.نمیخوایی لباس عروس بپوشی? که اعصابمو حسابی داغون کرد.نزاشت بفهمم که بقیه هم چی میگن.تو مراسم بعله برون رسمی هم که مادر بزرگا دخالت کردن و گفتن اگه مراسم نگیری پس حق نداری خرید بازار هم بری.کسی هم چیزی جوابشونو نداد.مراسم عقدم تموم شد.با اینکه کلی تردید داشتم ولی گذشت.انگار همه چی دست به دست هم داده بود که این عقد صورت بگیره(خواهرم طی دوران صیغه محرمیت یا خرید بازارم.نزاشت یه خوشی برام بمونه از بس که اذیتم کرد.اصلا که نیومد.هر مراسمم بازی در میاورد).بعد مراسم فهمیدم مادره قرص اعصاب میخوره.نه میفهمم کی ناراحته کی خوشحال?.بعد عقدم خودشون خواستن یه مراسم بگیرن.سر این مراسم کلی دعوا بود.من میگفتم نمیخوام.اونام میگفتن باید بخوایی.خلاصه بابام گفت بزار کارشونو بکنن.اخر سر هم خودشون نگرفتن ولی انداختن گردن ما .که ما نخواستیم اونا هم نگرفتن.سرویس طلا که بماندکه نگرفتن برام.خرید بازار هم واقعا محدود و کم!!
    با اینکه به همسرم گفتم دوست دارم اولین سفرم باشما باشه اونم مشهد.ولی مجبورم کردن برم مسافرت با خانواده شوهر.بدترین سفر عمرم بود.چون گفتن این دیگه ماه عسلته.مادره موضوع دختر بودن منو تو فامیلشون پیش کشید که اومدیم سفر زنش کنیم.اخرشم تقصیرو انداخت گردن من که تو در این مورد اصلا دیگه حرف نزن.یه موضوع مهم که خیلی هم آزارم میداد.اصلا نزاشتن ما تنها باشیم.همش زنگ پشت زنگ.شب که تنها بودیم.نمیتونستم راحت باشم.چون مادره درو یه دفعه باز میکرد میومد تو.نشستن دارن ناهار میخورن یا قرار نیست حرکت کنن برن جایی ولی اگه من با همسرم بخوایم تنها قدم بزنیم.یا بریم حتی دسشویی مادره میگه پس زود باش.بدو سریع انجامش بده!
    میگن ما با فامیل میریم سفر.ولی از اول تا احر سفر شکایت کردن که چرا با اینا اومدیم سفر!!پول نداشتن اون بنده خداها رو هم هی میگفتن که ما داریم خرج سفرشونو میذیم.چند جاهم رهاشون کردن.رفتن مهمونی
    جالب اینجاست ما فکر میکردیم مادره نجیبه.ولی تمام نقشه هارو اون میکشه.
    مثلا رفتیم مسافرت.نخواستن ظهر برن خونه فامیلشون.مادره میگه.بگیم عروسمون میخواسته بره فلان جارو ببینه برا همین دیگه ظهر نیومدیم!!!
    احساس میکنم بابام خوب تحقیق نکرده.از لحاظ سوادی که در حد ابتدایی مادره خونده.پدره هم سیکل داره.برادر شوهرمم که دیپلم داره.نمیخواد ادامه بده.ففط همسر منه که تحصیلات داره.از لحاظ فرهنگی هم پایین ترن.
    نگران آیندم میترسم.بعضی وقتا فکر طلاق میاد تو سرم.ولی مگه الکیه ?(اصلا دلم نمیخواد همسرم اذیت بشه.مرد خوبیه.از غم و ناراحتیه من خیلی ناراحته.اصرار داره بگم که چمه.ولی نمیتونم که بگم پشیمونم.مادرت فلان.پدرت فلان.)رفتار مادره خیلی خیلی اذیتم میکنه.همچیو برعکس میگه.یا خیلی زیادش میکنه یا خیلی کم.مثلا اینا قبول کردن فرش جهاز رو بدن.مادره به فامیلشون میگه یه تیکه قالیچه قراره بدیم!!یا اینکه انگاری من جنسم.که میگه به همه میخوام نشونت بدم.درست مادره.عروسشو میخواد نشون بده.ولی یکم درکم نمیکنه.طرف خودش متو دعوت نکرده.مادره میخواد منو ببره خونه اون طرف.یا میگه باید بیایی مهمونی.نمیشه که نیایی.امروز 8ساعت تو دانشگاه این طرفو اون طرف بودم.زنگ زدم معذرت خواستم که نمیتونم مهمونی شرکت کنم.تازه بعد این همه حرف میگه بیا مهمونی.دوست دارن تو هم باشی.
    چیکار کنم??از یه طرف رفتار خانواده همسر به خصوص مادرشو.از یه طرف خواهر خودم که حسابی تو زندگین دخالت میکنه بعدشم مظلوم نمایی.و نمیزاره بابام دیگه واسم خرج کنه.هی میگه شوهر داری دیگه.
    ویرایش توسط بنت الزهرا : 09-12-2017 در ساعت 01:39 AM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : خانواده همسرم

    پس دوست عزیز حالا که به آرزوی خودتون رسیدید و ازدواج کردید و همسرتونم دوست دارید

    بهتره راه گذشت و سازگاری در پیش بگیرید

    پس وقتی وارد زندگی مشترک شدید باید در مراسمات خانواده مقابل هم شرکت کنید و خستگی معنایی نداره

    بیشترین تمرکزتون روی محبت به مادرشوهرتون باشه تا بتونید رضایتشو جلب کنید و ایشون هم خیالش راحت باشه که همسری مناسب برای پسرش انتخاب کرده

    اگر بتونید چنین اعتمادی رو جلب کنید زندگی شما در آرامش قرار خواهد گرفت
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد