سلام،یه نفر ازم درخواست کمک کرده یعنی از همه یه خانمی هست که پنج ساله ازدواج کرده و موقعی که شوهرش به خواستگاریش اومده بهش گفته که هشت ماهش بوده که پدرش فوت کرده و مادرش ازدواج نکرده و ایشون و دو خواهر و برادر بزرگترشو بزرگ کرده در شرایط خیلی بدی بی پولی و..بعد که شوهرش بزرگ میشه با پول خودش یه خونه دو طبقه درست میکنه و یه طبقه رو میدن دست مستاجر و طبقه ی دیگه دست خودشو مادرش بوده و میگه با من ازدواج کنی طبقه ی که دست مستاجره ما اونجا زندگی میکنیم و مادرم کاری به ما نداره فقط دلم میخواد اگه دکتری رفت اگه کاری داشت من حداقل تو اون خونه باشم،این خانمم این شرطو پدیرفته و ازدواج کرده،دو سال تو اون خونه زندگی کرده بود که شرایطی پیش اونده بود که اصلا قبلش پیش بینی نکرده مثلا اینکه میگفت مادر شوهرم روزی سه چهار بار میاد بهم سر میزنه،شام و نهارو با ما ص میخوره،هر جایی میریم باهامون میاد حتی پیاده روی،هر کسی خونمون میاد مهمونی مادر شوهرم میاد میشینه حتی اگه دوستی خواهرش هر کسی که بیاد ت************ نمیخوره تا مهمونش نره،هر کسیم خونه خودش بیاد مهمونی حتی دختراش قبلش به این خانم زنگ میزنه و میگه بیا طبقه بالا و وسایل پذیرایی و شام یا نهار آماده کن برای مهمونا و تا آخر مهمونیم این خانم باید بره بشینه!این خانم با وجود دخالتها و ادا و اطوارا ونیش زبونای مادرشوهرش دو سال تحنل کردو بعد دوسال رفتن یه شهر دیگه که حداقل یه کم دور بشن،برای یه کاری یه شهر دیگه رفتن،الان هر کسی که این خانمو می بینه سرزنشش میکنه و میگه مادر شوهرت با شوهرت زحمت کشیده بدبختی کشیده چطور ولش کردین و رفتین،بچه های دیگه شم هیچ مسءولیتی در قبال مادرشون قبول نمیکنن و همه سرگرم زندگی خودشونن و همه از ایشون و شوهرش فقط انتظار دارن،الان نمیدونه چیکار کنه به هم فکریتون نیاز داره،میگه اگه مزاحم زندگیم نمیشد اگه انتظارات بیجا ازم نداشت مهم نبود اما متاسفانه شرایط خیلی بدی براش ایجاد میکنه و این خانم الان از نظر روحی شرایط خیلی بدی داره به نظر شما چیکار کنه؟