نمایش نتایج: از 1 به 10 از 10

موضوع: مادرشوهر

1459
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36217
    نوشته ها
    147
    تشکـر
    52
    تشکر شده 42 بار در 36 پست
    میزان امتیاز
    0

    مادرشوهر

    سلام،یه نفر ازم درخواست کمک کرده یعنی از همه یه خانمی هست که پنج ساله ازدواج کرده و موقعی که شوهرش به خواستگاریش اومده بهش گفته که هشت ماهش بوده که پدرش فوت کرده و مادرش ازدواج نکرده و ایشون و دو خواهر و برادر بزرگترشو بزرگ کرده در شرایط خیلی بدی بی پولی و..بعد که شوهرش بزرگ میشه با پول خودش یه خونه دو طبقه درست میکنه و یه طبقه رو میدن دست مستاجر و طبقه ی دیگه دست خودشو مادرش بوده و میگه با من ازدواج کنی طبقه ی که دست مستاجره ما اونجا زندگی میکنیم و مادرم کاری به ما نداره فقط دلم میخواد اگه دکتری رفت اگه کاری داشت من حداقل تو اون خونه باشم،این خانمم این شرطو پدیرفته و ازدواج کرده،دو سال تو اون خونه زندگی کرده بود که شرایطی پیش اونده بود که اصلا قبلش پیش بینی نکرده مثلا اینکه میگفت مادر شوهرم روزی سه چهار بار میاد بهم سر میزنه،شام و نهارو با ما ص میخوره،هر جایی میریم باهامون میاد حتی پیاده روی،هر کسی خونمون میاد مهمونی مادر شوهرم میاد میشینه حتی اگه دوستی خواهرش هر کسی که بیاد ت************ نمیخوره تا مهمونش نره،هر کسیم خونه خودش بیاد مهمونی حتی دختراش قبلش به این خانم زنگ میزنه و میگه بیا طبقه بالا و وسایل پذیرایی و شام یا نهار آماده کن برای مهمونا و تا آخر مهمونیم این خانم باید بره بشینه!این خانم با وجود دخالتها و ادا و اطوارا ونیش زبونای مادرشوهرش دو سال تحنل کردو بعد دوسال رفتن یه شهر دیگه که حداقل یه کم دور بشن،برای یه کاری یه شهر دیگه رفتن،الان هر کسی که این خانمو می بینه سرزنشش میکنه و میگه مادر شوهرت با شوهرت زحمت کشیده بدبختی کشیده چطور ولش کردین و رفتین،بچه های دیگه شم هیچ مسءولیتی در قبال مادرشون قبول نمیکنن و همه سرگرم زندگی خودشونن و همه از ایشون و شوهرش فقط انتظار دارن،الان نمیدونه چیکار کنه به هم فکریتون نیاز داره،میگه اگه مزاحم زندگیم نمیشد اگه انتظارات بیجا ازم نداشت مهم نبود اما متاسفانه شرایط خیلی بدی براش ایجاد میکنه و این خانم الان از نظر روحی شرایط خیلی بدی داره به نظر شما چیکار کنه؟
    امضای ایشان
    همیشه راهی وجود دارد

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2016
    شماره عضویت
    32580
    نوشته ها
    126
    تشکـر
    46
    تشکر شده 85 بار در 56 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرشوهر

    حالا چه اصراریه مشکله خودتون و از زبون دیگران مینویسید ؟؟!!
    اینجا دنیای مجازیه کسی شما رو نمیشناسه
    امضای ایشان
    هیچ کس ، هرگز ، به هدفی که نمی بیند ، نخواهد رسید

  3. کاربران زیر از برزین بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36217
    نوشته ها
    147
    تشکـر
    52
    تشکر شده 42 بار در 36 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرشوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط برزین نمایش پست ها
    حالا چه اصراریه مشکله خودتون و از زبون دیگران مینویسید ؟؟!!
    اینجا دنیای مجازیه کسی شما رو نمیشناسه
    سلام عزیزم من مجردم مادرشوهرم کجا بوده!نمیتونین کمک کنی اعصاب آدو چرا خورد میکنی،همیشه دنبال خاله زنک بازی هستی؟!
    امضای ایشان
    همیشه راهی وجود دارد

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2017
    شماره عضویت
    35381
    نوشته ها
    25
    تشکـر
    9
    تشکر شده 20 بار در 16 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرشوهر

    من مشاور نیستم نظر خودمه میگم امیدوارم بتونم کمکتون کنم
    شما بهتره با همسرتون صحبت کنید که ایشون این مسئله رو با خانواده خودش در جریان بزاره و برای مدتی هم که شده با برادر شوهرتون زندگی کنه

  6. کاربران زیر از arti بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,186 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : مادرشوهر

    سلام
    توجهی به حرف دیگران نکنه
    چون واقعا ایشون نهایت صبر و محبت را در حق شون ادا کرده و اون بود ک از حدش گذشته و کار را به اینجا رسونده.
    مادرشوهر ایشون فیط برای شوهر اون زحمت نکشیده بلکه برای بقیه هم زحمت کشیدن و بقیه هم مسولیت دارن
    در جواب بقیه بگن ک اون بچه های دیگه هم داره و منم حق زندگی مستقل دارم.

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36217
    نوشته ها
    147
    تشکـر
    52
    تشکر شده 42 بار در 36 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرشوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط arti نمایش پست ها
    من مشاور نیستم نظر خودمه میگم امیدوارم بتونم کمکتون کنم
    شما بهتره با همسرتون صحبت کنید که ایشون این مسئله رو با خانواده خودش در جریان بزاره و برای مدتی هم که شده با برادر شوهرتون زندگی کنه
    سلام ممنون که وقت گذاشتین،راستش صحبت کرده اتفاقا هر کاری که میکنه برای همسرشه،چون آدم خوبیه و منطقبه،حالا همسرش پیشنهاد کرده که جدا خونه بگیرن،اما دوستم میگه باز اینجوریم زندگیشون تحت الشعاع حرف مردم و ..هستش،اون برادر دیگه ش اینجا زندگی نمیکنن،
    امضای ایشان
    همیشه راهی وجود دارد

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2017
    شماره عضویت
    36608
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرشوهر

    سلام نمیدونم که حرف من درسته یا نه من در جریان زندگیشون نیستم.من نظر خودمو میگم.این خانم بهترین کاری که میتونن برای زندگیشون انجام بدن اینه که با خودشون بشینن منطقی و به دور از هر احساس منفی فکر کنن.اگه همچین شرایطی برای خودش بود چی اگه جای همسرش بود چی دلش می خواست مادرشو تنها بذاره؟ به نظر من این یک لطف خداست برای ثواب. شاید این سختی ها با صبر و مثبت نگری شیرین شه.شاید از یک زاویه ی دیگه به این قضیه نگاه کنه بتونه باهاش کنار بیاد شاید خدا میخواد بنده ی خاصش باشه نه مثل بقیه.چون همچین اتفاقی رو من تو زندگی خودم داشتم مادربزرگم خونه ی ما فوت کرد .مامانم این قضیه رو با ما مطرح کرد که آیا میتونیم با بیماری و زخم بستر و رفت و آمد های فامیل کنار بیایم.ما هم قبول کردیم من اتاقو تختمو به مادر بزرگم دادم و حدود یک سال با ما زندگی کرد و آخرش تو اتاق من فوت کرد.و الان هم حدود سه سال با برادرمو زن و بچش تو یه خونه زندگی میکنیم و اتفاقا بازم هم اتاقمو به بچه ی برادرم دادم قبلا تو طبقه ی پایینی ما زندگی میکردن اما الان کاملا باهم زندگی میکنیم و نه زن برادرم مشکلی داره نه ما اتفاقا از اینکه تنها نیستیم خوش حالیم.مسائل و مشکلاتی هم هست اما با گذشت یا صحبت حل میکنیم. من به زن داداشم به چشم یه خواهر نگاه میکنم تو تمام مسائل کنارش بودمو کمکش کردم اون هم همین طور ما باهم میگیم میخندیم بیرون میریم لباسای مشترک داریم باهم غذا میخوریم البته مثل خواهرهای معمولی با هم دعوا هم داریم اما حلش میکنیم و تبدیل به دلخوری نمیشه.در عین حال که باهم زندگی میکنیم حریم خصوصی هم حفظ میکنیم. ایشون هم شاید با تغییر دید و مثبت اندیشی بتونن این موضوع رو حل کنن. شاید بتونن با گفت و گوی صادقانه با مادر شوهرشون با یادآوری حریم خصوصیشون بتونن دوباره باهم زندگی کنن.البته که جدا کردن زندگی از مادر شوهرشون و استقلال باعث استرس ها و نگرانی هایی برای شوهرشون میشه و شاید باعث آسیب دیدن رابطشون با شوهرشون شه به هرحال مسائل و مشکلات خودش رو داره بستگی به خودشون داره که کدومو ترجیح میدن اگه واقعا خواهان استقلال و جدا کردن زندگیشونن باید تبعاتش هم بپذیرن. اگه نظرم اشتباهه ببخشید.

  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34700
    نوشته ها
    1,062
    تشکـر
    842
    تشکر شده 530 بار در 398 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : مادرشوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط کیفسان نمایش پست ها
    حالا همسرش پیشنهاد کرده که جدا خونه بگیرن،اما دوستم میگه باز اینجوریم زندگیشون تحت الشعاع حرف مردم و ..هستش،اون برادر دیگه ش اینجا زندگی نمیکنن،

    از موضع شوهرشون درباره این موضوع مطلب زیادی نگفتین به نظرم تا اینجا مشخصه که یکی از مشکلات دوستتون حرف مردم هست که برخلاف تصورشون به مردم مربوط نمیشه بلکه بیشتر به طرز تفکر دوستتون مربوطه
    حالا اگه شوهرشون هم طرفداری غیر منطقی از مادرشون انجام بدن یه خورده قضیه پیچیده میشه
    امضای ایشان
    من مثل خیلی از کاربرای دیگه دانش و تخصصی تو مشاوره ندارم و فقط نظر خودمو میگم


    برای کسانی که قوانین سرسختانه در زندگی شون میذارن:

    به جای تمرکز بر روی نتایج ، به تلاش های خود بیندیشیم و برنامه ریزی کنیم.
    نگاه به گذشته، افسردگی و نگاه به آینده ، اضطراب ایجاد می کند، چون نه قادر به تغییر گذشته ایم و نه به آینده آگاهی داریم.


  11. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36217
    نوشته ها
    147
    تشکـر
    52
    تشکر شده 42 بار در 36 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرشوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط آرش67 نمایش پست ها
    از موضع شوهرشون درباره این موضوع مطلب زیادی نگفتین به نظرم تا اینجا مشخصه که یکی از مشکلات دوستتون حرف مردم هست که برخلاف تصورشون به مردم مربوط نمیشه بلکه بیشتر به طرز تفکر دوستتون مربوطه
    حالا اگه شوهرشون هم طرفداری غیر منطقی از مادرشون انجام بدن یه خورده قضیه پیچیده میشه
    اقوام درجه یک شوهرشه که ازش ایراد میگیرن،اینم نمیخواد پیش همه منفور بشه،شوهرشم از یه طرف میگه که اشکالی نداره میریم خونه جدا میگیریم اما دوستم میگه که این دو سالی که یه شهر دیگه زندگی کردیم هر شب شوهرم از عذاب وجدان خوابش نمیبره و همش میگه من خیلی بی لیاقتمو..
    امضای ایشان
    همیشه راهی وجود دارد

  12. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19153
    نوشته ها
    2,540
    تشکـر
    1,726
    تشکر شده 5,759 بار در 1,860 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مادرشوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط کیفسان نمایش پست ها
    سلام،یه نفر ازم درخواست کمک کرده یعنی از همه یه خانمی هست که پنج ساله ازدواج کرده و موقعی که شوهرش به خواستگاریش اومده بهش گفته که هشت ماهش بوده که پدرش فوت کرده و مادرش ازدواج نکرده و ایشون و دو خواهر و برادر بزرگترشو بزرگ کرده در شرایط خیلی بدی بی پولی و..بعد که شوهرش بزرگ میشه با پول خودش یه خونه دو طبقه درست میکنه و یه طبقه رو میدن دست مستاجر و طبقه ی دیگه دست خودشو مادرش بوده و میگه با من ازدواج کنی طبقه ی که دست مستاجره ما اونجا زندگی میکنیم و مادرم کاری به ما نداره فقط دلم میخواد اگه دکتری رفت اگه کاری داشت من حداقل تو اون خونه باشم،این خانمم این شرطو پدیرفته و ازدواج کرده،دو سال تو اون خونه زندگی کرده بود که شرایطی پیش اونده بود که اصلا قبلش پیش بینی نکرده مثلا اینکه میگفت مادر شوهرم روزی سه چهار بار میاد بهم سر میزنه،شام و نهارو با ما ص میخوره،هر جایی میریم باهامون میاد حتی پیاده روی،هر کسی خونمون میاد مهمونی مادر شوهرم میاد میشینه حتی اگه دوستی خواهرش هر کسی که بیاد ت************ نمیخوره تا مهمونش نره،هر کسیم خونه خودش بیاد مهمونی حتی دختراش قبلش به این خانم زنگ میزنه و میگه بیا طبقه بالا و وسایل پذیرایی و شام یا نهار آماده کن برای مهمونا و تا آخر مهمونیم این خانم باید بره بشینه!این خانم با وجود دخالتها و ادا و اطوارا ونیش زبونای مادرشوهرش دو سال تحنل کردو بعد دوسال رفتن یه شهر دیگه که حداقل یه کم دور بشن،برای یه کاری یه شهر دیگه رفتن،الان هر کسی که این خانمو می بینه سرزنشش میکنه و میگه مادر شوهرت با شوهرت زحمت کشیده بدبختی کشیده چطور ولش کردین و رفتین،بچه های دیگه شم هیچ مسءولیتی در قبال مادرشون قبول نمیکنن و همه سرگرم زندگی خودشونن و همه از ایشون و شوهرش فقط انتظار دارن،الان نمیدونه چیکار کنه به هم فکریتون نیاز داره،میگه اگه مزاحم زندگیم نمیشد اگه انتظارات بیجا ازم نداشت مهم نبود اما متاسفانه شرایط خیلی بدی براش ایجاد میکنه و این خانم الان از نظر روحی شرایط خیلی بدی داره به نظر شما چیکار کنه؟
    سلام عزیزم

    چه دوست خوبی هستی که انقدر به فکر دوستتی و می خوای مشکلش رو حل کنی

    امیدوارم برای خودت اینجور مشکلها هیچوقت پیش نیاد

    الان که کار پیش اومده و مجور شدن به شهر دیگه ای برن پس مقصر خانوم نیست

    و نباید عذاب وجدان بگیره و به زخم زبونها دامن بزنه

    بنظر من وقتی کارشون تموم شد و به شهر خودشون برگشتن یه خونه بگیرن تو همون شهر

    البته اگر امکانش هست ، که هم اگر کاری پیش اومد شوهرش بتونه به مادرش کمک کنه

    یا حتی خود خانوم به مادرشوهرش کمک کنه

    اما اونقدر نزدیک نباشه که ایشون تمام ساعت خونه اونها بیاد

    اون خانوم پیرو تنهاست و نیاز به توجه داره گناه داره ، اما اینکه تمام اسایش و فضای

    خصوصی خانواده پسرش رو بگیره واقعا جایز نیست.

    خانوم باید همه تلاشتون رو انجام بدن ، خونه یکم دورتر بگیرن،تا اونجا که میتونن

    بهشون سر بزنن کمکشون باشن اما نزارن که تمام اسایششون گرفته بشه


    (نمیدونم روابط زن و شوهر باهم چطوریه اما بنظرم خانوم باید با شوهرش یه صحبتی داشته باشه شاید واقعا شوهرش

    متوجه نشده که مادرش زیاد از حد وارد حریم خصوصیشون شده بهتره تویه وقت مناسب به شوهرش با مهربونی بگه

    میدونم مادرت خیلی برات زحمت کشیده و خیلی تنهاست و احتیاج به کمک داره منم سعی میکنم همیشه تا اونجا که میتونم کمکش

    باشم ولی احساس میکنم بیش از حد معمول پیش من هست و اجازه نمیده من گاهی تنها باشم)


    پ.ن یک دوستی داشتم که مادرشوهرش بعد از ازدواج از 7 روز هفته 5 روز اونجا بود بااینکه همسرش در قید

    حیات بودو بچه هایی دیگه ای هم داشت اما فقط روزهای تعطیل رو خونه خودش میرفت

    دوست من خیلی سعی کرد دورشه و فکر میکرد دور شدن مانع از امدن تمام وقت مادرشوهرش به خونش میشه

    اما برعکس شد چون دور شد مادرشوهرش یک هفته یک هفته میومد نزدیک که بود ، حداقل شب ها خونه خودش بود

    دست اخر با کمک روانشناسها این دوست من رفت سرکار جوری که خونه نبود و مادرشوهرش کم کم عادت کرد

    که خونه خودش بمونه

    این مورد رو گفتم که بدونید دوری هم ممکنه خوب باشه هم بد

    امضای ایشان
    آیا دوست دارید برای

    صلح جهانی کاری انجام دهید ؟

    به خانه بروید و به خانواده تان
    عشق بورزید


  13. 2 کاربران زیر از سمیراه بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد