نوشته اصلی توسط
فارابی
سلام من یه فرد 27 ساله هستم . در ابتدا با مادر و پدرم رابطه خیلی خوبی داشتم تا اینکه مادربزرگم مرد و مادرم از نظر روحی حالش بد شد. بعد از یک سال دانشگاه مشهد قبول شدم و مادرم جهت تجدید روحیه به مشهد اومد. و کنار من زندگی میکرد. خب من هر روز دانشگاه بودم و سر کار می رفتم ولی مادرم خیلی نتها بود وهر چه بهش میگفتم برگرد و من هم خونه میگیرم قبول نکرد.
چون به ادامه تحصیل علافه داشت برای ثبت نام مدرسه بزرگسال فرستادمش ولی خودش گفت راهش دور و نخواست ادامه بده. و بعد به خاطر اینکه به قالی بافی علاقه داشت یه دار تابلو فرش براش گرفتم تا مشغول بافتن فرش شود ولی بهد از مدتی گفت دوس دارم در یه کارگاه پیراشکی کار کنم راستش من مخالف بودم ولی دیدم چون نتها ست و کارگاه نزدیک منزل ماست قبول کردم و هرچند بابام مخالف بود ولی من متقاعدش کردم که این برای روجیه اش و سرگرمی خوبه. بعد از مدتی تصمیم گرفت که خودش کارگاه بزند و با شخصی شریک شد . چون من سر سخت مخالف کارش بودم چون نیاز مالی نداشتیم و از همه مهمتر ما در این شهر غریب بودیم و میگفتم که اعتماد به افراد غریبه سخته ولی مادرم با پافشاری زیاد شروع به انجام این کار کرد وبرای اینکه من مخالفت زیادی داشتم هر چند که دو ماه در کارگاهش مشغول شدم تا از اوضاع سر در بیارم و کنارش بودم ولی شریکش بهش دروغ گفت و مادرم هم به ما دروغ گفت تا شاید با این کار بتونه کاراش رو درست کنه ولی کارها به خوبی انجام نشد و نزدیک 80 میلیون یعنی تمام پس انداز خودش و بابام را خرج کرد و من هم هر چه پس انداز داشتم بهش دادم ولی شریکش سرش کلاه گذاشت و با هزار بدبختی به شهرمون برگشتیم البته درس منم تموم شد. و شروع کردیم به شکایت و دادگاه رفتن. خلاصه در این سه سال خیلی سختی کشیدیم حالا مادرم خیلی عصبی شده به حدی که من احساس میکنم منو دشمن خودش میبینه. و البته هر جا که کوچکترین مخالفتی باهاش میکنم سریع فریاد میزنه البته متوجه شدم که قرص خواب هم یواشکی ما میخوره. من و بابام در مورد کارش هیچ سرزنش نکردیم و سعی کردیم که حالش خوب بشه ولی خیلی عصبی شده . البته منم زود رنج شدم و خیلی احساس نتهایی میکنم و حتی نمیتونم با کسی حرف بزنم و یا درد دل کنم چون منم جوان هستم و همه پس اندازم رفت و حتی از کار بیکار شدم . حسابی مشغله ذهنیم زیاد شده ولی بیشتر به فکر مادرم هستم خیلی عصبی شده و با کوچکترین مخالفت با کارهاش فریاد میزنه و گریه میکنه و اصلا نمیشه باهاش ارتباط برقرار کرد. حالا نمیدونم چیکار کنم ؟