بد رفتاری مادرم

[Marjan22]

سلام
مشکل من جوریه که وقتی بنویسمش شاید خیلی عادی و پیش پا افتاده به نظر بیاد ولی در واقعیت اونقدر عصبی و نا امیدم کرده که هر شب با چشم گریون و آرزوی ندیدن فردا میرم میخوابم
ما سه تا خواهر و یه برادریم
من بچه ی دومم مامانم همیشه بهم میگه چشم دیدنمو نداره از من بدش میاد و همیشه بین من و خواهر بزرگم فرق میذاره و هرچی اون بگه رو بی چون و چرا قبول میکنه من۲۰سالمه و تا چند ماه دیگه قراره ازدواج کنم همش میاد میگه کاش شوهرت ولت کنه کاش پشیمون بشه خاک تو سرش که تو رو انتخاب کرده بعضی وقتا با خواهرم میشینن حرف میزنن من صداشونو میشنوم که میگن خانواده ی پسره اصلا راضیشون نیست اخرش میان به هم میزنن همه چیو کلی هم غیبت و بد و بیراه میگن چندبارم که جلو من حرف بدی ازشون زدن باهاشون بحث کردم مامانم گفت چقدر پررو و بیتربیت شدی که از اونا طرفداری میکنی
درضمن خانواده ی شوهرم اصلا ناراضی نیستن خیلی هم با من خوب رفتار میکنن مشکلی از نظر مالی و سواد و این چیزا ندارن شوهرم کارمنده از نظر اخلاقی هم مشکلی نداره اما مامانم خداخداشه که دختر باز باشه دامادش که آبروی من بره دلش خنک بشه
خواهرمم ازدواج کرده شوهرشم آدم خوبیه ولی با نامزد من رابطه ی خوبی نداره بخاطر همین خواهرم کلی نقشه کشیده که ما از هم جدا بشیم
خاهش میکنم راهنماییم کنین که چجوری خودمو اروم کنم الان دو ساله دارم تحملشون میکنم واقعا بریدم

[fateme.68]

سلام
خیلی واضح برو به خواهرت بگو مشکلشون با خوشبختی تو چیه و حسودیشون میشه .
بگو من از زندگیم و شوهرم راضی هستم و همسرم هم راضی هست
تا موقع عروسی تحمل کن و بعد عروسی اصلا سراغشون نیا تا خودشون بهت زنگ بزنن و بیان طرفت.
ببین دختر خوب احترام به پدرومادر واجبه اما اگه دیدنشون باعث بی حرمتی بشه پس رفت و امدت با اونا را کم کن
فقط این چندماه را تحمل کن و باهاشون بحث نکن و نسبت به حرفاشون بی توجه باش با شوهرت مهربون باش وبهش احترام بزار .
فقط بچسب به زندگی و شوهرت.

[الینا پارسا]

سلام دوست عزیز...اگر ب نظر خودت انتخاب خوبی کردی پای همسرت وایسا و ب حرف های مادر وخواهرت بی اعتنا باش تاوقتی که رفتی سر خونه و زندگیت ...باحرف های فاطمه جان منم موافقم...امیدوارم مشکلت حل بشه.

[Marjan22]

مرسی از راهنمایی هاتون ولی من دیگه اینقدر نا امید و بدبین شدم که فکر میکنم در اینده شوهرمم قراره باهام بد رفتاری کنه بخاطر همین دلم نمیخواد ازدواج کنم و زندگی یه فرد دیگه هم با بدبینی های خودم خراب کنم

[fateme.68]

مرسی از راهنمایی هاتون ولی من دیگه اینقدر نا امید و بدبین شدم که فکر میکنم در اینده شوهرمم قراره باهام بد رفتاری کنه بخاطر همین دلم نمیخواد ازدواج کنم و زندگی یه فرد دیگه هم با بدبینی های خودم خراب کنم

دوست گلم بدبین نباش
به این فکر کن ک خدا بخاطره این همه سال رنج و سختی ی فرشته نجات بهت داده و میخواد از این به بعد زندگی خوبی بهت عطا کنه.
همسرت را به چشم ی هدیه خداوندی ببین و از زندگیت لذت ببر.
آینده قشنگی باهاش بساز ک گذشته ات دیگه به خاطرت نیاد.

[یلدا 25]

سلام دوست عزیز، به سایت خوش اومدید
عجیبه بچه ها پاره های تن پدر مادر هستن
مادر شما بدون دلیل خاصی اینکار رو میکنن؟
یعنی ممکنه ایشون بعضی از رفتارهای شما رو نپسندند و این باعث این کارا شده باشه؟

سعی کنید باهاشون جدی حرف بزنید که ببیدید دلیل این رفتارها چیه
آدم انتظار داره خونواده تکیه گاهش باشه نه اینکه خنجر بزنه بهش!
پدرتون نقششون چیه این بین؟

سعی کنید ارتباط خوبتون رو با نامزد و خونواده ی ایشون حفظ کنید
و اجازه ندید تا حد امکان اون ها از این موضوع باخبر بشن.
و تلاش کنید از هر راهی شده دلشون رو به دست بیارید و با خواهرتون هم حرف بزنید که معلوم شه مشکل ایشون با شما چیه.

[Marjan22]

پدرمم چشم دیدنمو نداره دلیل رفتارشونم اینه که من رفتارم مثل دختر بزرگشون نیست مثل اون صبور نیستم و زودرنجم هروقت ازشون دلخور بشم بهشون میگم یا بعضی وقتا باهاشون قهر میکنم از بی منطقیشون عصبی ام خیلی ناراحت میشم وقتی میبینم بابام که وضع مالیش اینقدر خوبه ماشین ده سال پیش زیر پاشه که به زور دوتا خیابون راه میره ولی به عموم پول میده که بره ماشین باکلاس بخره یا مامانم با بچه های برادرش اینقدر صمیمی رفتار میکنه ولی من که بچه ی خودشم رو محل نمیذاره چون به قول خودش بی ادبم.خواهر بزرگم جلو خودشون چیزی نمیگه ولی بارها پشت سرشون اومده پیشم گریه کرده گفته مامان یا بابام اینجاها برام کوتاهی کردن دلم نمیخواد ببینمشون دیگه اما فرداش میره پیش مامانم میشینه میگه خیلی دوستت دارم مامان خوبم
خلاصه من کارم به جایی رسیده که امشب میخوام خودکشی کنم شب بخیر برام فاتحه بخونین☺

[shirin danai]

سلام
پیام خصوصی بهتون دادم پیشنهاد میکنم مطالعه بفرمایید

[یلدا 25]

پدرمم چشم دیدنمو نداره دلیل رفتارشونم اینه که من رفتارم مثل دختر بزرگشون نیست مثل اون صبور نیستم و زودرنجم هروقت ازشون دلخور بشم بهشون میگم یا بعضی وقتا باهاشون قهر میکنم از بی منطقیشون عصبی ام خیلی ناراحت میشم وقتی میبینم بابام که وضع مالیش اینقدر خوبه ماشین ده سال پیش زیر پاشه که به زور دوتا خیابون راه میره ولی به عموم پول میده که بره ماشین باکلاس بخره یا مامانم با بچه های برادرش اینقدر صمیمی رفتار میکنه ولی من که بچه ی خودشم رو محل نمیذاره چون به قول خودش بی ادبم.خواهر بزرگم جلو خودشون چیزی نمیگه ولی بارها پشت سرشون اومده پیشم گریه کرده گفته مامان یا بابام اینجاها برام کوتاهی کردن دلم نمیخواد ببینمشون دیگه اما فرداش میره پیش مامانم میشینه میگه خیلی دوستت دارم مامان خوبم
خلاصه من کارم به جایی رسیده که امشب میخوام خودکشی کنم شب بخیر برام فاتحه بخونین☺

متوجه شدم تا حدودی دوست عزیزم
گلم لطفا سعی کن آروم باشی، یه خورده منطقی به مسائلت نگاه کن دختر خوب
خودکشی هیچ کاری رو درست نمیکنه برات
سعی کن کمتر تنش داشته باشی با خونواده و پدر مادرت
وقتی هم میبینی به حرفات توجه لازم ندارن تذکر نده بهشون
دو روز دیگه میری سر خونه زندگی خودت دیگه غصه شون رو نمیخوری

بعد هم دختر خوب شما داری ازدواج میکنی
باید تکیه گاه یه آدم دیگه باشی
اینجوری میخوای اخه؟
درسته قبول دارم خیلی سخته
ولی سعی کن خودتو آروم کنی
با نامزدت حرف بزن برو بیرون یه مقدار حالت بهتر بشه
امیدوارم حالت خوب باشه و به زودی این مسئاه برات حل بشه
اگه میتونی یه مشاور بری خیلی کمکت میکنه.