نمایش نتایج: از 1 به 34 از 34

موضوع: یه مشکل بزرگ و نگفتنی

4587
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37050
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    سلام، من دختری 29ساله هستم، 5ساله ک ازدواج کردم، هیچ لذتی از زندگیم نمیبرم، همسرم خیلی مهربون اما دست و پا چلفتیه، همه کاراش مورد تمسخر بقیه قرار میگیره، 3سال پیش با پسری آشنا شدم ک عاشقش شدم و میخواستم باهاش ازدواج کنم، هرکاری کردم، همسرم قبول نکرد منو طلاق بده و ازین طرفم عشقم ب اون پسر خیلی زیاد شد و من حامله شدم و شب زایمانم اون پسره ولم کرد و رفت، الان یک سال و نیمه ک اون رفته و من هرشب گریه میکنم هر لحظه ب فکرشم ی لحظه خوش توی زندگیم ندارم حتی دیگه از روابط جنسی باهمسرم متنفر شدم، هیچی برام حذابیت نداره، ازین زندگی متنفرم، هرکاری میکنم نه فراموشم میشه نه آدم میشم

  2. کاربران زیر از Mahziii بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    سلام

    خب شما که از زندگیتون راضی نبودید چرا بچه دار شدید؟
    ویرایش توسط shahriar : 11-03-2017 در ساعت 11:57 PM

  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37050
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    نمیدونم همه زندگیم حماقت بوده تا الان، ولی الان فقط ی چیز و میخوام، که ی روزم ک شده مثل آدمای دیگه ب خودم فکر کنم نه کس دیگه ای

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahziii نمایش پست ها
    نمیدونم همه زندگیم حماقت بوده تا الان، ولی الان فقط ی چیز و میخوام، که ی روزم ک شده مثل آدمای دیگه ب خودم فکر کنم نه کس دیگه ای
    اصلا از روز اول علت خیانت به همسرتون چی بود؟ فقط دست و پا چلفتی؟!!

    خیلی ببخشید که جسارت میکنم ولی این بخش از جملتون مبهمه واضح تر میفرمایید؟؟

    " ازین طرفم عشقم ب اون پسر خیلی زیاد شد و من حامله شدم"

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37050
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    نه فقط دست و پا چلفتی، هر بار توی رابطه زناشویی من ب اوج میرسیدم همسرم کارش تموم میشد و کنار میکشید، من همیشه توی اون حالت باقی میموندم، خیلی وقتا توی اون حالت گریه میکردم، بچم از شوهرم بود، اما برای دوست پسرم فرقی نداشت، تا شبی هم ک بچم ب دنیا اومد منتظر ب دنیا اومدن بچم بود و یهو دیگه جواب زنگامو نداد، همسرم هیچوقت احساساتم و ندید توی تمام روابط زناشویی کم گذاشت، من خانواده حساسی دارم، بیشتر بخاطر اونا مجبور شدم ادامه بدم و بچه دارشم
    ویرایش توسط Mahziii : 11-04-2017 در ساعت 12:39 AM

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37050
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    من هنوز هیچ روزی توی زندگیم نیومده ک بهش فکر نکنم و برای دلم تنگ نشه، نمیتونم فراموشش کنم، من تا آخر عمرم با این غم باید بسوزم؟

  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahziii نمایش پست ها
    من هنوز هیچ روزی توی زندگیم نیومده ک بهش فکر نکنم و برای دلم تنگ نشه، نمیتونم فراموشش کنم، من تا آخر عمرم با این غم باید بسوزم؟
    میتونم سن همسرتون و اون آقا رو بپرسم؟ و همچنین طریقه آشنایی با همسرتون و آقای دوم؟؟

    آیا تا الان قدمی برای بهبود روابط زناشویی با همسرتون برداشتید؟ مثلا رفتن پیش مشاور یا بحث و گفتگو با همسرتون در مورد این نارضایتی ها؟؟

  9. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37050
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    همسرم متولد 65 هستش
    اون آقا هم 63
    خودم 68
    من خیلی سعی کردم روابطم توی این یک سال اخیر باهمسرم متعادل باشه اما همیشه با رفتاراش باعث دلسردیم میشه، خیلی سرش داد میزنم، از در وارد میشه دلم میخوادخفش کنم، خیلی مظلومه شوهرم، یکی از مشکلاتشم همین آرامش و صبوریه بیش از حدشه، اصلا عصبانی نمیشه یا خیلی جزیی، اما اون آقاپر از شور و هیحان بود، همیشه در حال گفت و خند بود، یا حتی دعوا کردن، همه کاراش هیجان داشت، همسرم حتی از شنیدن ی جوک خنده دار هم با صدای بلند نمیخنده، خسرت ب دلم گذاشته ی بار قاه قاه بخنده، یا حتی ی بار سرم داد بزنه
    بیشتر برای حل مشکلم مطالعه کردم ک چ کارایی باید انجام بدم ک اون آقا رو فراموشش کنم، اما هیچ راهی موثر نبود، حتی بعضی وقتا یواشکی سیگار میکشم
    طریقه آشناییم با همسرم توی ی سفر به قشم بود، اونجا همدیگرو دیدیم و من خونم شهرستان بود، اونن تهران، بعد از ی ماه ک تلفنی حرف میزدیم اومدن خواستگاریم،و با آقای دوم توی شبکه های اجتماعی آشنا شدم، اولش برای سرگرمی بود برای هردومون ولی بعدا خیلی ب هم علاقه مند شدیم، نمیدونم چطور تونست یهویی اونجوری ازم جداشه و بره، شاید چون بچه من سد تمام راه ها بود براش
    ویرایش توسط Mahziii : 11-04-2017 در ساعت 01:11 PM

  10. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    امان از دست شبکه های اجتماعی

    خب ببینید الان فرزند دلبندتون بهترین انگیزه برای فراموش کردن اون آقا هست...بیشتر تمرکزتون رو واسه بچه بزارید

    آیا میتونید چندتا نکته مثبت هم از همسرتون بشمارید؟

  11. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37050
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    تمام زندگیم شده بچم، اصلا هیچی ازون عزیزتر ندارم
    همسرم اصلا اعل رفیق بازی و اینچیزا نیست، خیلیم مهربونه، اهل هیچگونه دود و هیچ کاری منفی ای نیست، تمام اختیارات زندگی و ب من داده، ولی من بازم نمیتونم عاشقش باشم، متأسفانه

  12. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    جالبه آدم واقعا کیف میکنه از خصوصیات مثبتی که همسرتون داره...در مورد مشکلات جنسی هم حتما به یک مشاور مراجعه کنید...زندگی رو به کام خودتون تلخ نکنید

    و عجیب اینکه فقط از آقای دوم تعریف و تمجید کردید اما بزرگترین ایرادش (یعنی عدم داشتن جرات واسه موندن به پای کسی که زندگی خودشو براش به خطر انداخته)، زیاد پررنگ نکردید!

    یادتون باشه که اون فرد بدون هیچ توضیحی شما رو تنها گذاشت و رفت در حالی که شما سه سال به این فرد وقت گذاشتید و حتی اصرار به طلاق هم داشتید

  13. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahziii نمایش پست ها
    سلام، من دختری 29ساله هستم، 5ساله ک ازدواج کردم، هیچ لذتی از زندگیم نمیبرم، همسرم خیلی مهربون اما دست و پا چلفتیه، همه کاراش مورد تمسخر بقیه قرار میگیره، 3سال پیش با پسری آشنا شدم ک عاشقش شدم و میخواستم باهاش ازدواج کنم، هرکاری کردم، همسرم قبول نکرد منو طلاق بده و ازین طرفم عشقم ب اون پسر خیلی زیاد شد و من حامله شدم و شب زایمانم اون پسره ولم کرد و رفت، الان یک سال و نیمه ک اون رفته و من هرشب گریه میکنم هر لحظه ب فکرشم ی لحظه خوش توی زندگیم ندارم حتی دیگه از روابط جنسی باهمسرم متنفر شدم، هیچی برام حذابیت نداره، ازین زندگی متنفرم، هرکاری میکنم نه فراموشم میشه نه آدم میشم
    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahziii نمایش پست ها
    نمیدونم همه زندگیم حماقت بوده تا الان، ولی الان فقط ی چیز و میخوام، که ی روزم ک شده مثل آدمای دیگه ب خودم فکر کنم نه کس دیگه ای
    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahziii نمایش پست ها
    نه فقط دست و پا چلفتی، هر بار توی رابطه زناشویی من ب اوج میرسیدم همسرم کارش تموم میشد و کنار میکشید، من همیشه توی اون حالت باقی میموندم، خیلی وقتا توی اون حالت گریه میکردم، بچم از شوهرم بود، اما برای دوست پسرم فرقی نداشت، تا شبی هم ک بچم ب دنیا اومد منتظر ب دنیا اومدن بچم بود و یهو دیگه جواب زنگامو نداد، همسرم هیچوقت احساساتم و ندید توی تمام روابط زناشویی کم گذاشت، من خانواده حساسی دارم، بیشتر بخاطر اونا مجبور شدم ادامه بدم و بچه دارشم
    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahziii نمایش پست ها
    من هنوز هیچ روزی توی زندگیم نیومده ک بهش فکر نکنم و برای دلم تنگ نشه، نمیتونم فراموشش کنم، من تا آخر عمرم با این غم باید بسوزم؟
    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahziii نمایش پست ها
    همسرم متولد 65 هستش
    اون آقا هم 63
    خودم 68
    من خیلی سعی کردم روابطم توی این یک سال اخیر باهمسرم متعادل باشه اما همیشه با رفتاراش باعث دلسردیم میشه، خیلی سرش داد میزنم، از در وارد میشه دلم میخوادخفش کنم، خیلی مظلومه شوهرم، یکی از مشکلاتشم همین آرامش و صبوریه بیش از حدشه، اصلا عصبانی نمیشه یا خیلی جزیی، اما اون آقاپر از شور و هیحان بود، همیشه در حال گفت و خند بود، یا حتی دعوا کردن، همه کاراش هیجان داشت، همسرم حتی از شنیدن ی جوک خنده دار هم با صدای بلند نمیخنده، خسرت ب دلم گذاشته ی بار قاه قاه بخنده، یا حتی ی بار سرم داد بزنه
    بیشتر برای حل مشکلم مطالعه کردم ک چ کارایی باید انجام بدم ک اون آقا رو فراموشش کنم، اما هیچ راهی موثر نبود، حتی بعضی وقتا یواشکی سیگار میکشم
    طریقه آشناییم با همسرم توی ی سفر به قشم بود، اونجا همدیگرو دیدیم و من خونم شهرستان بود، اونن تهران، بعد از ی ماه ک تلفنی حرف میزدیم اومدن خواستگاریم،و با آقای دوم توی شبکه های اجتماعی آشنا شدم، اولش برای سرگرمی بود برای هردومون ولی بعدا خیلی ب هم علاقه مند شدیم، نمیدونم چطور تونست یهویی اونجوری ازم جداشه و بره، شاید چون بچه من سد تمام راه ها بود براش
    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahziii نمایش پست ها
    تمام زندگیم شده بچم، اصلا هیچی ازون عزیزتر ندارم
    همسرم اصلا اعل رفیق بازی و اینچیزا نیست، خیلیم مهربونه، اهل هیچگونه دود و هیچ کاری منفی ای نیست، تمام اختیارات زندگی و ب من داده، ولی من بازم نمیتونم عاشقش باشم، متأسفانه
    سلام

    عزیز نطلب شما را خواندم و متاسفم. ولی حرف بد میخوام بزنم شما خیلی گیج و گنگی عزیز!!!!؟؟

    اخه مگه میشه یک خانم 29 ساله اینقدر کم دان!!!!؟؟

    نمیدانم از چه خانواده ای میای و تحصیلاتت چیه ولی شما عزیزم نه توانایی عشق ورزی رو داشتی و داری و نه توان ازدواج رو!!!!!

    یک اقایی رو توسفر دیدی 1 ماه تلفنی صحبت کردین ایشون امده خواستگاری بدون شناخت کافی ازدواج, بعد از 3 سال تو شبکه اجتمایی یکنفر دیگه و روابطی داشتید که نمیدانم در چه سطحی بوده!!!

    بعد یدفعه بچه دار شدید و نمیدانید چرا!!!! بعد اون آقا رفته و حالا هم شما با فرزند میخواین فقط به فکر خودتان باشید و هنوز تو فکر ایشونید!!!!! بابا ایوالا!!!؟؟

    نه عزیزم شما سخت گیری و گرفتار!!!

    میگی از همسرم رو دوست ندارم, میگم بیخود ازدواج کردی!

    میگی تو روابط جنسی ارضام نمیکنه میگم اینهمه روشهای علمی و دکتر و قرص و.... برای رفع اختلالات!!

    میگی عاشق دیگری شدم, میگم عزیز از عشق هیچی نمیدانی شما!!! فقط یک هوس بوده و هست!!

    میگی اون اقا ولم کرد و رفت میگم,اختمالا به مقصودش رسیده (جنسی) و دیده مادر شدی کمی وجدانش یه درد امده رفته!!

    خلاصه حالا دیگه مادری و یک زن متعهل و بهتره این رو بپذیری... و حتما نیاز به مشاوره و دارو و مطالعه داری برای شناخت یسشتر خودت.

    موفق باشی

    سپاس
    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  14. 2 کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37050
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    همه اینارو میدونم، خیلی وقتا ازش متنفر میشم، ولی خاطراتش ی لحظه هم تنهام نمیذاره، انگار لذت زندگیمو با خودش برده، خیلیا حسرت زندگی منو میخورن، اما خودم ازش لذتی نمیبرم، اصلا نمیتونم منطقی باشم، راه درست و کار درست و میدونم اما نمیتونم با خودم کنار بیام، نمیتونم خوب شم و خوب زندگی کنم، نمیتونم دوس داشته باشم

  16. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahziii نمایش پست ها
    همه اینارو میدونم، خیلی وقتا ازش متنفر میشم، ولی خاطراتش ی لحظه هم تنهام نمیذاره، انگار لذت زندگیمو با خودش برده، خیلیا حسرت زندگی منو میخورن، اما خودم ازش لذتی نمیبرم، اصلا نمیتونم منطقی باشم، راه درست و کار درست و میدونم اما نمیتونم با خودم کنار بیام، نمیتونم خوب شم و خوب زندگی کنم، نمیتونم دوس داشته باشم
    عرض کردم کاملا معلومه اسیب دیدین!!!

    بنابراین مریضید عزیز, مثل شخصی که سردرد شدید داره و حالا باید بره دکتر برای انجام ازمابشات مختلف و ام. ار .ای و..... و تشخیص و درمان.

    شما نیز باید برید پهلوی روانشناس جهت معاینه بالینی و تشخیص و درمان

    موفق باشید

    سپاس دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  17. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14030
    نوشته ها
    5,877
    تشکـر
    725
    تشکر شده 3,402 بار در 1,916 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    بیچاره همسرتون هوفففففففف

  18. کاربران زیر از sam127 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37050
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    شاید از دور ک نگاه کنین، خق با شما باشه ولی من توی این زندگی خیلی دردا کشیدم

  20. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2017
    شماره عضویت
    36687
    نوشته ها
    267
    تشکـر
    46
    تشکر شده 125 بار در 97 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    سلام به نظرم کاش از اول جدا می شدین قبل اینکه بچه دار بشین،الانم اگه احساس میکنید بازم امکان داره با فرد دیگری برای پر کردن خلاهای زندگیتون وارد رابطه می شید، همین الان به فکر جدا شدن باشید،شوهرتون هر چی باشه شریک زندگیتونه بهش خیانت نکنید راهتونو ازش جدا کنید،

  21. کاربران زیر از shirin danai بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37050
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    خیلی تلاش کردم، حتی بهش گفتم دوست ندارم، اما حاضر ب جدایی نشد، اینقدر توی مسئله طلاق از خودش ضعف نشون داد و التماس کرد ک زندگیم بیشتر داره روی پایه ترحم جلو میره، علاقه ای ک ب فرزندم دارم و ترحمی ک ب همسرم دارم، الان هیچ خیانتی توی زندگی من نیست، ولی دیگه قلبم برای این زندگی نیست

  23. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahziii نمایش پست ها
    شاید از دور ک نگاه کنین، خق با شما باشه ولی من توی این زندگی خیلی دردا کشیدم
    هرررر دردری هررررر دردی که کشیدید حق خیانت نداشتید ِِِِِِ الانم همه این درد هاتون زجر هاتون لذت نبردم از زندگیتون بخاطر خیانتتون بوده !!!!

    واقعا فکر میکردید پسره میامد میگرفتت, ؟,سخت در اشتباهی مردی که به یه زن متاهل دوست میشه. اسمش گذاشت مرد ؟؟؟!!!!!!! شما کلا ادم ساده ای هستید از روش زندگیتون مشخصه به جای اینکه بخواید زندگی همه رو بهم بریزی سعی کن خودت تغیبر بدی

    بعضی موقع ادم داغ نمیفهمه وقتی میفهمه که خیلی عزیزاش از دست داده و خیلی خیلی پشیمون از زندگی!!!
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  24. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21977
    نوشته ها
    57
    تشکـر
    3
    تشکر شده 26 بار در 16 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahziii نمایش پست ها
    خیلی تلاش کردم، حتی بهش گفتم دوست ندارم، اما حاضر ب جدایی نشد، اینقدر توی مسئله طلاق از خودش ضعف نشون داد و التماس کرد ک زندگیم بیشتر داره روی پایه ترحم جلو میره، علاقه ای ک ب فرزندم دارم و ترحمی ک ب همسرم دارم، الان هیچ خیانتی توی زندگی من نیست، ولی دیگه قلبم برای این زندگی نیست
    امثال زنهایی مثل شما باید یک مرد خائن رفیق باز هرزه گیرتون بیاد که حسرت ارامش تو دلتون بمونه!! بهش گفتید دوستش ندارید باز باهاتون مونده و ادامه میده!!!من اگر زمانی همسرم همچین حرفی بهم بزنه یک کاری میکنم خودش بذار بره!!!لجن بگیرن این زندگی های امروزی رو !!من مجردم و روزی هزار بار شکر میکنم از این که ازدواج نکردم

  26. 2 کاربران زیر از captive بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37050
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    سلام، ممنون ک میفهمید، شما حرفای آروم کندده ای زدین، زندگی ب من چیزایی و نشون داد ک گفتنش مثل حس کردنش نیست، امیدوارم هیچکس چیزایی رو ک من تحربه کردم و هیچوقت تجربه نکنه

  28. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37050
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    منم قبل از ازدواجم طرز تفکر شما رو داشتم، اینقدر بی محبتی و سردی دیدم، اینقدر از مسائل زناشویی چیزای بدی دیدم ک ناخواسته برای پر کردن تنهاییم یا برای پیدا کردن همصحبت ب اینجا رسیدم، ک ای کاش هیچوقت اینجوری نمیشد، حتی میتونم بگم ای کاش هیچوقت ازدواج نمیکردم و تا اخر عمرم مجرد میموندم، الان ب جایی رسیدم ک راضیم تمام زندگیمو و پول و هر چیزی و ک دارم و بدم، فقط دیدگاهم نسبت ب همسرم و زندگیم عوض شه، از دور هرکی زندگی منو میبینه حسرت میخوره، همه چیز دارم بجز عشق بجز ی نگاه آرامش بخش از طرف همسرم، ی نگاه ک برای ی بارم ک شده قلبم و بلرزونه

  29. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19362
    نوشته ها
    25
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    با سلامخانم محترم متاسفانه شما اشتباهات متعدد رو مرتکب شده و همین قضیه موجب شده اوضاع براتون بشدت بحرانی و غیر قابل تحمل بشه. اول از همه سعی کنید خصوصیات خوب همسرتون رو پر رنگتر ببینید. شما از نجابت و آرام بودن ایشون گفتید. این خیلی خوبه که همسر صبور و آرامی دارید.بلند خندیدن کار افراد لوده و سطح پایینه پس از اینکه همسرتون قهقهه نمیزنه خوشحال باشید. گفتید که دست و پا چلفتی هستند ایشون و همه مسخره می کنند.منظورتون از همه چه کسانی هستند؟ یادتون باشه کسانی که کسی رو مسخره میکنند کمبود هایی دارن که به خیال خودشون با مسخره کردن این و اون میتونن ضعف خود رو لاپوشانی کنند .تنها مشکل واقعی که اشاره کردید عدم توجه به احتیاجات جنسی شماست که البته خیلی مهمه کاش با صحبت کردن و فهموندن اینکه رابطه باید دو طرفه باشه بتونید این مشکل رو حل کنید.یک موضوع دیگه اینه هیچ مرد درست و حسابی با اطلاع از اینکه شما متاهل هستید نمیاد باهاتون صحبت کنه . اگر مردی با اینکه میدونست شما متاهلید و ازتون تعریف کرد و خودش رو دلباخته شما نشون داد فقط یه دلیل میتونه داشته باشه و اون جذابیت جنسی شماست و بعد از اینکه یک یا چند بار به خواستش رسید شما رو میپیچونه. سعی کنید از این پس همسر خوبی برای شوهرتون و مادری نمونه برای فرزندتون باشید و از لحظه های زندگیتون لذت ببرید و به جای دیدن نیمه خالی لیوان نیمه پر رو ببینید . موفق و پاینده باشید

  30. 2 کاربران زیر از ابزوردیسم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37050
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    سلام ممنون از راهکارهاتون، ولی من منظورم از خنده لوده گری نبود، همسر من کلا کم پیش میاد ک بخنده، کلا توی ی مراسمی ک همه شادن همسر من نهایتا ی لبخند میزنه، توی روابط اجتماعیش خیلی مشکلات داره، خیلی بهش آموزش دادم ک این طرز صحبت کردن یا این رفتار مناسب سنش نیست، میتونم بگم روابط اجتماعیش در حد ی بچه 10ساله هستش. درست میگین من از اول اشتباه وارد رابطه شدم، والان فقط بخاطر بچم دارم زندگی میکنم، مسئله اینه ک فراموش کردن گذشته خیلی برام سخته، هرچی تلاش کردم موفق ب ریست کردن افکارم نشدم، دلم میخواد همه چیو از نو شروع کنم ولی نمیشه موفق نمیشم

  32. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahziii نمایش پست ها
    سلام ممنون از راهکارهاتون، ولی من منظورم از خنده لوده گری نبود، همسر من کلا کم پیش میاد ک بخنده، کلا توی ی مراسمی ک همه شادن همسر من نهایتا ی لبخند میزنه، توی روابط اجتماعیش خیلی مشکلات داره، خیلی بهش آموزش دادم ک این طرز صحبت کردن یا این رفتار مناسب سنش نیست، میتونم بگم روابط اجتماعیش در حد ی بچه 10ساله هستش. درست میگین من از اول اشتباه وارد رابطه شدم، والان فقط بخاطر بچم دارم زندگی میکنم، مسئله اینه ک فراموش کردن گذشته خیلی برام سخته، هرچی تلاش کردم موفق ب ریست کردن افکارم نشدم، دلم میخواد همه چیو از نو شروع کنم ولی نمیشه موفق نمیشم
    آیا مقدور هست که چند روزی به مسافرت برید و یک تجدید روحیه ای کنید؟؟

  33. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37050
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    اگه بدونم فایده داره حتما اینکارو انجام میدم، ولی تنها یا با همسرم؟

  34. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahziii نمایش پست ها
    اگه بدونم فایده داره حتما اینکارو انجام میدم، ولی تنها یا با همسرم؟
    ببینید کدوم برای شما مفیدتر میشه دیگه

  35. کاربران زیر از shahriar بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  36. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2016
    شماره عضویت
    32768
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    16
    تشکر شده 19 بار در 19 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    سلام
    چند سوال مهم قبل از ازدواج از ویژگی های همسرتون آگاه بودید؟ چه دلیلی داشتید که باهاش ازدواج کردید؟
    مشکل اصلی شما با همسرتون چیه؟ فقط خونسرد بودن نداشتن شور و هیجان؟ تا به حال با همسرتون در مورد مشکل جنسیش صحبت کردید؟
    اگر واقعا از همسرتون خوشتون نمیومد و می خواستید با اون پسر باشید چرا بچه دار شدید؟ به نظرتون الان شما به عنوان یک مادر نسبت به بچتون نباید تعهد داشته باشید؟

  37. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2016
    شماره عضویت
    32768
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    16
    تشکر شده 19 بار در 19 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    به نظر من این مشکل خیلی جدیه باید بشینی فکر کنی ببینی می خوای چیکار بکنی بایدحتما به مشاور حضوری مراجعه کنید و با همسرتون صحبت کنید.
    کس دیگه هم از اختلافات شما خبر داره؟

  38. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37315
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    تورخدابشین پای اون شوهرت ببوس منم مشکل تورو داشتم من اصلا بهش حس جنسی نمیگرفتم هرسعی کردم اذیت های خانواده بیعرضه گی خودش بدترتنفرم میشد بچه داشتم اخرموفق به طلاق شدم زن اون پسرشدم بعد شیش ماه زندگی برام جهنم میکرد درروم قفل میکرد الکی کتکم میزد فهمیدم معتادشیشه هست اون شوهرم مثل شوهرتوبود توعمرش یک،سیلی یا یک فحشی نداد اینم مثل اون پسری توگفتی شادشنگوله ولی مواد بعدتریاک بخاطرمن نفهمم شیشه هرویین روزشبم دلم میخواد مورچه بشم برم توسوراخ ابروبرام نزاشته شوهراولم اگردوستش نداشتم بچه داشتم کتکم نمیزد زندانیم نمیکزد اجازه ندارم حتی یک بقالی برم قربونت مثل منروزگارت سیاه نکن جرعت طلاق دوبارنذارم خانواده ام میگن خودت کردی ازترس برنگشتن پیش خانواده که این شیشهدای براشون اذیت نیاره ازاون ور خانواده شوهرستبقم خوشحال نشن هیچ راهی ندارم جزارزومرگش شب روز میکنم زندگیم سوزوندم تونکن نکن من زندگیم کپ توبود نکن

  39. بالا | پست 31

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37315
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    بخداانگارتومنی بخداهرچی میگی منم کشیدم کاش منم مثل توخوش شانس بودم گورش گم میشد میرفت هنوزم عاشقشم ولی چه فایدهای نه اینده ای دارم نه میتونم طلاق بگیرم دلم بچه میخواد نمیتونم بچه ازش بیارم فقط دوستش دارم هیچ ایندهای نداره کاش اون شوهراولم زن نداشت برمیگشتم دوستش نداشتم خوب بوداینده داشتم سوختم تاکی باید بسوزم که بمیره کمپ بردنش ادم نشد دارم میسوزم همش میگم کاش زمان برمیگشت مثل من نکن زندگیت مثل طلابگیرمن الان مرده متحرکم بگم چه چیزهای سرم امده میگی کاش بمیری راحت بشی

  40. بالا | پست 32

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37050
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط آقای فرهمند نمایش پست ها
    به نظر من این مشکل خیلی جدیه باید بشینی فکر کنی ببینی می خوای چیکار بکنی بایدحتما به مشاور حضوری مراجعه کنید و با همسرتون صحبت کنید.
    کس دیگه هم از اختلافات شما خبر داره؟
    نه من واقعا نمیدونستم اینقدر سرد مزاجه، هیچوقت هیچ جا نتونست ب عنوان یه همسر مراقبم باشه، یا حتی هیچ جا نتونست مدافعم باشه ، هیچوقت نتونستم بهش تکیه کنم، هیچوقت توی زندگی آرومم نکرد بهم ارامش نداد، هیچوقت مثل ی کوه مثل ی مرد واقعی پشتوانه نبوده

  41. بالا | پست 33

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37050
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط ASO نمایش پست ها
    بخداانگارتومنی بخداهرچی میگی منم کشیدم کاش منم مثل توخوش شانس بودم گورش گم میشد میرفت هنوزم عاشقشم ولی چه فایدهای نه اینده ای دارم نه میتونم طلاق بگیرم دلم بچه میخواد نمیتونم بچه ازش بیارم فقط دوستش دارم هیچ ایندهای نداره کاش اون شوهراولم زن نداشت برمیگشتم دوستش نداشتم خوب بوداینده داشتم سوختم تاکی باید بسوزم که بمیره کمپ بردنش ادم نشد دارم میسوزم همش میگم کاش زمان برمیگشت مثل من نکن زندگیت مثل طلابگیرمن الان مرده متحرکم بگم چه چیزهای سرم امده میگی کاش بمیری راحت بشی
    امیدوارم هیچکی عین ما نشه، ولی واقعا زندگی ب این شکل خیلی سخته، من دارم بخاطر بچم زندگی میکنم اما بدون لذت هایی ک توی زندگی وجود دارن

  42. بالا | پست 34

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30434
    نوشته ها
    521
    تشکـر
    199
    تشکر شده 452 بار در 246 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : یه مشکل بزرگ و نگفتنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahziii نمایش پست ها
    نمیدونم همه زندگیم حماقت بوده تا الان، ولی الان فقط ی چیز و میخوام، که ی روزم ک شده مثل آدمای دیگه ب خودم فکر کنم نه کس دیگه ای
    سلام متاسفم که این حرفومیزنم ولی شمادقیقاجزبخودتون به کس دیگه ای فکرنکردید.
    باوجودداشتن همسر بافرددیگه ای درارتباط بودید
    این وسط احساسات شوهرتون چی میشه؟
    درموردمشکلات جنسی باهمسرتون صحبت کنید و خواسته هاتونو شفاف بهشون بگید.مشکل زودانزالی" onclick="replacer_hook(55)" target="_blank" href="http://forum.moshaver.co/f147">زودانزالی هم ازراه طب سنتی و هم مدرن قابل درمان هست.
    سعی کنید نکات مثبت شوهرو زندگیتونوببینید.
    شما باایشون ازدواج کردین این یعنی بهشون کشش داشتین و کسی مجبورتون نکرده پس اون احساس علاقه هستش.
    این سردی که بوجوداومده بخاطر ضعف رابطه ی جنسیتون هست که براحتی قابل درمان هست.متاسفانه مهمترین معضل زوج ها درحال حاضرهمین مشکلات دررابطه زناشویی هست که بجای حل کردن مشکل دنبال رفع نیازشون بیرون از خونه میگردن و هزارتامشکل دیگه ازپسش براخودشون بوجودمیارن.
    شمااین مشکل رو حل کن کم کم مهروعلاقتو به همسرت دوباره بدست میاری و ایشون هم بیشتربه شماتوجه خواهندکرد.و خودبخوداون نفرسوم رابطه روهم فراموش میکنید.
    ضمن اینکه الان شمامادرشدین و بچتون میتونه بزرگترین انگیزه ی زندگیتون باشه.
    موفق باشین
    امضای ایشان
    جوری عاشقتم که

    انگار دنیا فقط همین یه مرد رو داره

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد