سلام خسته نباشین من و نامزدم ازتیر عقدکردیم اما شهریور مادرگیرشدیم الان کارمون به طلاق کشیده والا اوایل عقد من حرفای شخصی خونمون رو بعضی وقتا در غالب در دل به نامزدم گفتم و اونم رفت به پدرش خبرچینی کرد وپدرش به پدرم زنگ زد و هرچی ازدهنش دراومدگفت به ما درگیری هامون شروع شد..سفرهای تنهایی به خونه خالش درحالی که پسرخالش اراذل تشریف دارن باعث ناراحتیم شد بازبون خوش و خوب گفتم قبول نکرد کارمون دعوارسید سرهرموضوعی همینطور لجبازی کرد و دعوا شد مثلا آرایش غلیظ تو محیط کار که بازم بازبون عشق و علاقه گفتم ک قبول نکرد و دعوا شد به من گفت ک تو منو همینطور دیدی ازدواج نمیکردی درحالی که بعد درگیری و قهر اصلا آرایش نمیکنه... کلا بداخلاقی و لجبازی انگار تو خونشه ریش سفید فرستادم قبول نکرد پدرمادرم رفت قبول نکرد گفت که طلاق میخوام منم مقاومت میکردم میگفتم که طلاق نمیدم اما دیگ باخودم دوهفتس که کنار اومدم اونا وکیل فرستادن که توافقی تموم کنیم منم اوکی دادم با دختره توافق کردیم فرداش وکیل زنگ زد گفت پشیمون شدن میگن با قانون کارپیش بره انقدر پدرمادرش کوک کردن و دخالت کردن تا کار به اینجا رسید مثلا خواستن گربه رو دم حجله بکشن عجب کشتنی...نامزدم اوایل انقدر اصرار ب ازدواج داشت و ابراز علاقه میکرد اما بعد عقد انقدر اذیتم کرد که من آروم رو روانی کرده بود الان دوستش میگ فقط کارش گریه کردنه شب و روز قیافش داغون شده بعد توافقی ک برای طلاق کرده بودیم واقعا له له شده بود نمیدونم اگه مشکل از منه که رفتیم مشاوره گفتن ۵۰ _۵۰جفتتونم مقصرین منم ک خیلی اصرار کردم به اصلاح جفتمون اما هربار فقط بمن توهین زشت کرد و رد کرد درخواستمو فقط میگ اخلاقمون بهم نمیخوره زندگیمون سرنمیگیره الان دوماه هم رد تماسم هم بلاک اگه طلاق میخواد پس چرا خودش رو اذیت میکنه ؟اگه نمیخواد چرا اینکارارو میکنه واقعا دیگ پلی برای برگشت نذاشته...لطفا کمکم کنین خواهش میکنم دیگ فکرم ب هیچجا قد نمیده بخدا