سلام دوستان
من توعقد هستم یه دعوا بین پدرم وهمسرم افتاد که پدرم میخواست طلاق منو بگیره قبل دعوا هم تو رفت وامد من ب خونه مادر شوهرم گیرمیداد و سخت گیری میکرد بعد اینکه طلاقمو میخواست بگیره و من گفتم همسرم ودوست دارم همه چی تموم شد وکوتاه اومد پدرم اما الان اگه دوشب پشت سرم بخوام خونشون بمونم بعد یک هفته ندیدن منو همسرم دعوام میکنه امروز بعدازظهر همسرم گفت شب بیا چون من باز فردا میرم ونیستم من گفتم شاید نتونم بیام دیدم شوهرم چشماش پراشک شد گگگگگ خیلی شرمنده اش شدم واقعا دوستم داره مگرنه هر مرد دیگه ای بود ول میکرد دخترو میرفت منم خیلی دوسش دارم حاضر نیستم اشکای شوهرم و ببینم شوهرم خیلی خوبه اما بابام انگار دنبال بهانه اس که یه بحثی راه بندازه طلاق منو بگیره ب مامانم گفته من نمیزارم دخترت بااین پسره زندگی کنه گگگگگگ شوهر بیچارم حرف غیر منطقی نمیزنه اما بابام هوووف ازش متنفرم گگگگگگ
چیکار کنم من خیلی گیجم خیلی دوست دارم زودتر بمیرم که انقد جلو شوهرم خجالت نکشم وشرمنده نشم .گگگگگ