نوشته اصلی توسط
mehrzad_1984
با سلام
بنده 33 سالمه و حدود 7 ساله ازدواج کردم کارمند شرکت نفت هستم و محل کارم جنوب کشور و به صورت اقماری دو هفته کار دو هفته استراحت هستش. همسرم 29 سالشه. ما یه دختر 18 ماهه داریم. حدودا دو سال و نیم پیش یه روز که تازه از سر کار برگشته بودم کاملا اتفاقی داخل گوشی خانمم شماره تلفن و عکس یه آقایی رو دیدم که از طریق تلگرام چند تا عکس و پیام واسه همسرم فرستاده بود. موضوع رو از خانمم پرسیدم گفت که من ایشون رو نمیشناسم و احتمالا از بچه های داخل گروه هستش که اشتباهی پیام داده. و از اونجا که اون موقع هنوز خودم از برنامه تلگرام استفاده نکرده بودم و هیچ اطلاعاتی درباره این برنامه نداشتم به این موضوع اهمیت ندادم که چرا شماره تلفن ایشون قابل روئیت هست و داخل گوشی همسرم ذخیره شده. بنابراین دیگه پیگیر نشدم تا حدودا یک سال پیش همون روزی که از سر کار برگشته بودم و گوشی خانمم رو برداشتم تا برنامه هاش رو بروز رسانی کنم، که مجددا دیدم که بین خانمم و همون آقا کلی پیام رد و بدل شده بود و از روی تصویر آقا تونستم متوجه بشم که این همون شخص قبلی هستش. و وقتی که پیامها رو به همسرم نشون دادم و ازش پرسیدم که این آقا کیه و از کجا میشناسیش گفت که این آقا از بچه های گروهه و من هیچ رابطه ایی با این آقا نداشتم و ندارم و کلی هم از من ناراخت شد که دارم بهش تهمت میزنم.ولی من راضی نشدم و مطمئن بودم که یه چیزی هست که من ازش بی خبرم و بعد از کلی جر و بحث و پافشاری بالاخره اقرار کرد که سه سال پیش با این آقا از طریق شبکه اجتماعی کلوب دات کام آشنا شدم و ازم خواسته که شماره تلفنم رو بهش بدم که منو داخل گروههای مختلط تلگرام دعوت کنه و من نه ایشون رو دیدم و نه میشناسم.!
(بنده هم از وجود گروههای مختلط تلگرام و هم اینکه همسرم در نبود بنده از شبکه کلوب دات کام استفاده میکنه و با افراد مختلف گفتگوی خصوصی انجام میده کاملا بی اطلاع بودم)
ولی از اونجا که من هیچوقت هیچ محدودیتی برای همسرم ایجاد نکرده بودم و همیشه با هم مثل دو تا دوست صمیمی با هم رو راست بودیم و واقعا قبل از این ماجرا هیچوقت چیزی رو نه از هم پنهون کردیم نه به هم دروغ گفتیم، ولی از سه سال پیش که همسرم با این آقا آشنا شده تا الان کلی دروغ بهم گفته و خیلی چیزها رو ازم پنهون کرده و میترسم که در نبود من اتفاقات دیگه ای هم افتاده باشه که من ازشون وحشت دارم.
از وقتی که متوجه این اتفاقات شدم خیلی نا امید و افسرده شدم و هیچ دلیلی واسه ادامه زندگی ندارم فقط به خاطر دخترم دارم تحمل میکنم.
میخواستم بزرگواری کنید و بنده رو راهنمایی کنید