سلام و خسته نباشید من و همسرم 13 سال هست زندگی عاشقانه ای شروع کردیم با تمام پستی و بلندیاش دو تا بچه داریم چهار ماه پیش مادر همسرم که با ما زندگی میکردن و تنها فرد خانواده ایشون بودن از دنیا رفتن مشکل از یکی دو ماه پیش شروع شده ایشون تعریف کردن که خانومی به شرکتشون اومدن و اینکه تو خارج بودن و همه یه چشم دیگه نگاهشون میکردن همسرم اینجوری نبوده و به نوعی تکیه گاهی و راهنمایی شدن برا این خانم به عبارتی قهرمان من اون موقع راهنماییشون کردم و گفتم کاری نکن هزار تا حرف پشت سرت در بیاد و غیر مستقیم که دور بشن از اما بدجور فکرای بد افتاد تو ذهنم از اونجایی که هیچ چیز رو از هم قایم نمیکنیم با یه خورده حساسیت من فهمید و گفت اصلا اینطور فکرا رو نکن و من و اون اهلش نیستیم ام یه مدته به نظر من رفتارش عوض شده دیگه حتی هر چقدر حالش بد باشه هم از شرکت رفتن نمیمونه اضافه کاری وایسمیسته با این که قبلا من میگفتم بمون یه خورده جلو بیافتیم دیروز هم بعد از کلی دلتنگی برا مادرشون در قالب جریان دوستشون گفتن عشق سابق دوستشون بعد از چند سال اومده و میگه من بدون تو نمیتونم و اونم ازدواج کرده و بچه داره حالا از ما راه حل میخواد تو نظرت چیه منم گفتم اگر اون دختر خانم واقعا عاشق ایشون بود بعد از چند سال نمی اومد شالوده خانواده رو بهم بزنه و از این حرفا ولی از دیروز یه چیزی مثل خوره افتاده به جونم هر چند دیروز شب دیگه نتونستم خودمو نگه دارم چون به نظرم همش میخواست همش مرد رو توجیه کنه که اسلام بهش اجازه داده و زنش جایگاه اوله و اون خانمی میگه میدونم متاهلی و من چیزی نمیخوام و خلاصه یه سری رفتارای دیگه حالا نمیدونم من حساس شدم یا واقعا یه کارایی داره میشه من قبلا میرفتم خونه مامانم نارحت میشد که من برات مهمم یا اونها الان خودش پیشنهاد میده برین شبم بمونین من مادرمو از دست دادم میدونم بعدا پشیمون میشی اگر قبلا اینطور میشده خوشحال هم میشدم اما الان همش فکر میکنم میخواد بمونه شرکت یا خونه تنها باشه دیگه نمیتونم به خودش مستقیم بگم شاید واقعیت نداشته باشه و ناراحت بشه اما نمیتونم خودمو چجوری اروم کنم تو برزخ موندم فقط میخوام بدونم هست یا نه نمیدونم چجوری مطرح کنم شاید اگرم باشه بعدا پنهون کاری میکنه هزاران فکر مختلف بهسرم میزنه اما همش بینتیجه کمکم کنید