نوشته اصلی توسط
Banooo7286
من ۲۴ سالمه و حدودا۴ ماهه ک ازدواج کردم ...یکی از اشناهامون ما رو ب هم معرفی کرد و در عرض یک ماه بعد اشنایی عقد کردیم...البته برای دفعه دوم بود ک اومد خواستگاریم ...مشکل خاصی توی زندگیم نیست ولی خوشحال نیستم...بیشتر وقتا حس میکنم هیچ علاقه ای بهش ندارم...یعنی ب جای علاقه بیشتر دارم تحمل میکنم...خیلی تلاش کردم ک دوستش داشته باشم ولی اون خودشم هیچ تلاشی نمیکنه...بعضی وقتا باهم درگیری پیدا میکنیم و اینا خودش باعث شده ک خیلی سرد بشم نسبت بهش...وقتی زنگ میزنه حتی حوصله ندارم ک باهاش حرف بزنم ...بعضی وقتا ی جوری رفتار میکنه ک واقعا ب خودم لعنت میفرستم ک چرا باهاش ازدواج کردم اما در کل ادم بدی نیست...حس میکنم بزرگترین اشتباه زندگیم ازدواجم بوده و من محکومم ک این زندگی رو تا اخر عمر تحمل کنم نمیدونم باید چیکار کنم...خیلی سعی کردم ک دوسش داشته باشم ولی نمیشه ...وقتی کنارمه یا دست میزنه بهم حتی دلم نمیخواد نگاهش کنم...دلم براش میسوزه اون ک گناهی نداره ولی بیشتر از اون دلم ب حال خودم میسوزه...قبل عقدم ب بابام گفتم ک دوسش ندارم ولی بابام گفت پای ابروشون در میونه ...ب زور قبول کردم و حالا دیگه نمیدونم چیکار کنم...ای کاش هیچ وقت ازدواج نمیکردم