باسلام
من ٣١ ساله هستم دو سال پيش با پسري با اختلاف سني ٢ سال از خودم بزرگتر ازدواج كردم. از لحاظ فرهنگي و سطح مالي هر دو خانواده شبيه به هم هستيم و از لحاظ تحصيلات من و همسرم هر دو فوق ليسانس و هر دو شاغل هستيم. خانواده همسرم از اقوام دور پدري و با توجه به اينكه پدرم آشنايي نسبت به خانواده داشتن خانواده مورد تأييد قرار گرفت دو جلسه من با همسرم صحبت كردم و بعد از تحقيقات در مجموع به اين نتيجه رسيدم كه جواب مثبت بدهم. البته در دو جلسه صحبت موردي كه متوجه اختلاف نظر بشؤم وجود نداشت.
بعد از آن قرار خريد عقد شد از آنجايي كه همسرم در ابتدا در تهران شاغل بود و خانواده و من در يكي از شهرهاي آستان فارس مادر همسرم گفتن انشاالله حلقه ازدواج بعد از عقد خودشان باهم ميروند و خريداري ميكنند.
من با پدر و مادر خودم لباس عقد را خريدم
عقد صورت گرفت و شوهرم فقط يك روز بعد از عقد ماند و گفت مرخصي ندارم و به تهران بازگشت بعد از يك ماه انتقالي ايشان به شيراز درست شد و به شيراز امدند.
پدر من بعد از ٧ ماه از عقدم به طور ناگهاني فوت شدند و ضربه سختي به من و خانواده ام وارد شد
بعد از ٦ ماه از فوت پدر با انتقالي من به شيراز موافقت شد
ضممه آن شد كه مراسم عروسي برگزار و ما راهي خانه خودمان شويم از آنجايي كه مادر من تنها شده بود و تنها كسي كه نزد مادرم زندگي ميكرد برأي من جدا شدن خيلي سخت بود
اما به اصرار خانواده و مادرم مراسم مهماني خيلي خودماني برگزار شد و من به شيراز امدم
در پرانتز بگويم همسرم در دوران عقد وقتي شيراز بودن با اينكه فاصله شيراز تا شهر ما دو ساعت بيشتر نيست هر دو هفته يكبار مي آمدن حتي وقتي كه من عذادار فوت پدر بودم.
بعد از اينكه به شيراز امدم زماني كه خواستم جهيزيه ام را در خانه اي كه همسرم خريده بود و حدود ٥٠ ميليون من به ايشان كمك كرده بودم همسرم زياد همكاري نميكرد تا جايي كه اگر خانواده كمك نميكردن وسايل پهن نميشد
بعد از يك هفته كه تا حدود زيادي وسايل چيده شد و مقداري وسايل سنگين مانده بود همسرم به پياده روي أربعين رفت و من تنها گذاشت حدود يك هفته تنها ماندم در شيراز اقوام نزديك ندارم
در طول پياده روي تماس خاصي با من نرگفت و اين باعث دلخوري و دعوا شد
البته در طول دوران عقد من هرچه پيام هاي زيبا به همسرم ميدادم هيچ پاسخي دريافت نميكردم چندين بار سر اين مسأله و اينكه خيلي كم تماس ميگرفتن و خيلي كوتاه صحبت ميكردن بحث و دعوا به وجود امد
بعد از اينكه از پياده روي بازگشتن ما هنوز هيچ رابطه جنسي با هم نداشتيم و تمايل به اين كار همسرم نشان نميداد تا اينكه با صحبت هاي فراوان بالاخره انجام دادند.
اما بعد از ان هم ماهي يكبار ان هم به اصرار من رابطه جنسي وجود داشت
با اينكه من أوايل ازدواج زياد به وضع ظاهري و پاكيزه بودن ميرسيدم اما تمايلي از ايشان نميديدم و علت را خستگي بيان ميكردند شوهر من در بانك كار ميكنند
بعد از آن به مرور دعواهاي بينمان زيادتر شد سر هر چيز كوچيك دعوا داشتيم و داريم
من خيلي روي خودم كار كردم سايت هاي مختلف مشاوره خانواده روش برخورد با همسر
اما تأثير آنچناني نداشت و همسرم حاضر نيست با مشاور صحبت كند متعقد هست كه مشكلي ندارد
الان به مرحله اي رسيديم كه تا من حرف ميزنم يا اظهارنظر يا از چيزي ايراد ميگيرم دعوا و ناراحتي به وجود مي أيد
و هرچه به همسرم نزديك ميشوم تا آشتي كنيم و ناراحتي را كنار بگذاريم هنوز در غار تنهايش مانده الان حدود دو هفته هست كه اين حالت را دارد و من خسته شدم نميدانم بايد چه كار كنم
از طرفي همسر من بسيار كينه اي است و يك حرف را برأي هميشه به ياد دارد البته من هم بسيار زود رنج هستم و خيلي زود أشك از چشمانم جاري ميشود
مانده ام چه كار كنم اين زندگي را ادامه بدهم اگر ادامه بدهم به چه روش بايد چه روشي را در پيش بگيرم لطفا من را راهنمايي كنيد