من و همسرم حدود 3 سال هست ازدواج کردیم، همسرم یک مرد بسیار ارومه. تو مجردیش یک زندگی بدون تنش و مختصر و مفید و کافی داشته! از ارومیش همین بس که اهل بحث نیست، دنبال گرفتن حق و حقوقش نیست، به اونی که داره راضیه و هر چی پیش آید خوش آیده!
چیزی که من رو به شدت تو این مدت اذیت کرده بویژه از وقتی عروسی کردیم و زیر یک سقف اومدیم اینه که به هیچ وجه به هیچ شرایطی اعتراض نمیکنه! با همه چیه هر کسی کنار میاد! هر اتفاقی بیفته ایشون در سکوت مطلقه.. بیش از حد با همه راه میاد اونقدر که رسما خودمون ضرر میکنیم!!
همسایه اسباب کشی داشت به شدت راه پله ها رو کثیف کرد، رفت و امدشون و ترددشون تا 3 و 4 صبح ادامه داشت بعد یک هفته که این وضعیت ادامه داشت وقتی ازش خواستم بره بهشون تذکر بده میگه اسباب کشی دارند دیگه چکار کنند! تا که یه شب ساعت 2 نیمه شب خودم رفتم در خونه طرف بهش تذکر دادم!!!!
اگر بره خرید کنه جنسی رو گرونتر بهش بدن یا تاریخ مصرفش گذشته باشه حاضر نیست بره عوض کنه! میندازه دور میره یکی دیگه میخره!
سر خرید یه کالایی که 3 میلیون سرش پول دادیم فروشنده سرمون کلاه گذاشت و دیگه حاضر نشد جنس رو پس بگیره من رفتم شکایت کردم و با پلیس و تعزیرات رفتم در مغازه و جنس و پس دادم و پولمو گرفتم ولی همسرم تو تمام این مراحل غر میزد که چرا انقدر خودتو درگیر میکنی اعصابتو خورد میکنی ولش کن و تو چند بار مراجعه به پلیس و تعزیرات اصلا با من نیومد چون میخواست به کارای شخصیش برسه و این رفت و امدها رو بیهوده میدونست!!
تو محل کارشون یک شرایط ویژه وام گذاشته بودند، حاضر نشد پگیری کنه گفت اسممون میره تو نوبت دیگه اگر شامل حالمون شد خودشون صدامون میکنند!!
یکی از طبقات خونه پدرش رو وقتی مجرد بوده به اصرار پدرش خریده!! که بهش گفتم بدترین کار ممکن رو کردی رفتی جایی خونه خریدی که قرار نیست زندگی کنی، زمانی که عقد کردیم پشتوانه مالیش همون خونه هه بود گفت میفروشم برای خودمون، ولی پدرش اجازه نداد و گفت خونه رو خودم میخوام هر وقت پول دستم اومد میخرم، پول هم دستش اومد ولی به پسرش نداد و خرج زندگی خودش کرد ولی همسر من دریغ از یک کلمه اعتراض یا صحبت که منم زندگی دارم کم پولم یا هر چی!
بارها بین من و خانوادش مسائلی پیش اومده که باعث ناراحتی یا بی احترامی خانوادش نسبت به من شده و من ازش خواستم علت رفتار من رو به اونا توضیح بده یا علت رفتارشون رو جویا بشه به من توضیح بده ولی حتی یک کلمه هم نه با اونا نه با من حرف زده .. جوری که این مسائل اونقدر زیاد شد و ناراحتی ها روی هم جمع شد که من دیگه باهاشون ارتباطم رو قطع کردم و اگر مراسمی جیزی باشه بهشون سر بزنم. و از اونجایی که احلاق خانوادش رو میدونم ترجیح دادم خودم رو وارد بحث نکنم مبادا ناخواسته بی احترامی پیش بیاد ولی از همسرم هم این وسط ابی گرم نمیشه! بارها متوجه شدم تلفنی داره با مادرش صحبت میکنه و مادرش داره پشت سر من حرف میزنه که چرا فلان جا اینو گفت چرا فلان کار رو کرد چرا نیومد چرا نرفت، ولی همسرم فقط گوش داد و نه دفاع کرد و نه تایید کرد و نه توضیح داد و نه هیچی! حتی بعدش هم نیومد از من بپرسه که این جریان پیش اومده و رفع ناراحتی کنه و همینطور سوئ تفاهمها روی هم جمع شد تا قطع ارتباط!!!!
اگر مسافرت بریم تابع جمعه! نظری نمیده! یکی بگه بریم دریا میگه خب بریم! اون یکی بگه نه بریم جنگل میگه خب بریم! باز یکی بیاد بگه همینجا بشینیم میگه اره خوبه بشینیم!
منم که بارها بهش گفتم وقتایی تو هفته بذار بریم بیرون بگردیم من حوصلم سر میره خودش هیییییییییییییییچ پیشنهادی نمیده منتظره من جاش رو ساعتش رو تعیین کنم عین راننده بیاد دنبال من بریم!
بارها بابت این اخلاقش باهاش صحبت کردم و بهش گفتم تو یه مردی و نباید اینطوری باشه .. جالب اینجاست که هیییچ دفاعی از خودش نمیکنه و میگه اره درست میگی باشه سعی میکنم درستش کنم ولی باز روز از نو روزی از نو!
واقعا خسته شدم از این همه انعطافی که نسبت به همه نشون میده. خیلی هم باهاش صحبت کردم. دعوا کردم قهر کردم ولی هیچ اثری تو اخلاقش ندیدم. بیش از حد مطیع حرف همه است.. بعضیا میگن خوبه که اینطوری کنترلشو بگیر دستت. ولی من اصلا دوست ندارم! دوست دارم مدیریت زندگی دست ایشون باشه!! متاسفانه نمیتونم بهش اعتماد کنم. یجاهایی صبوری کردم و اختیار رو دادم دستش رسما گند زده!!
همسرم 18 سال تنها و مستقل بوده و الان 35 سالشه! من هم 30 سالمه و ده سال دوران دانشجویی و اشتغالم رو از خانواده دور و مستقل بودم به خاطر همین خیلی از تصمیم گیری ها رو به راحتی میتونم انجام بدم و از اینکه از همسرم زرنگتر باشم ناراحتم..
گاهی فکر میکنم از بس تنها بوده و همش به فکر راحتی خودش بوده اینطوری بار اومده ..
چکار کنم همسرم این اخلاقشو درست کنه؟؟ واقعا دارم خسته و افسرده میشم.