نوشته اصلی توسط
shiva89
من 9 سال هست که ازدواج کردم و یک پسر 7 ساله دارم دقیقا از همون روز عروسی فهمیدم که اشتباه کردم و ازدواجم غلط بوده ولی چون خودم مسبب این ازدواج بودم و خانوادم بخصوص مادرم شدید مخالف بود سکوت کردم وبه زندگیم ادامه دادم ناخواسته باردار شدم و سعی کردم رو صفات خوب شوهرم زوم کنم و با صفات دیگه ش کنار بیام و 9 ساله که به همین منوال زندگی میکنم و خیلی از اطرافیان هم فکر میکنن زندگیم عالیه اما هیچ کس نمیدونه من چی میکشم.
همسرم بسیار بسیار آدم تنبل و بی مسئولیتی هست و چندین سال بیکار بود و خرجی بسیار بسیار اندکی به من میداد و من به سختی میگذروندم و همونم با کلی منت بهم میداد هرازگاهی طلاهای کادوی عروسیم رو میفروختم و سر میکردم یهو من در اوج بیکاریش ناخواسته باردار شدم حتی هزینه دکتر و ازمایش و سونو رو نداشتم و از همون طلاها هزینه کردم و حتی خرج بیمارستان و زایمانم . پسرم که به دنیا اومد به سختی گذشت در اوج نداری حفظ ظاهر میکردم تک و توک کاری انجام میداد و در حدی بود که از گرسنگی نمیریم پول اولیه رهن خونمون رو هم هی کمتر میکرد و خونه بدتری تعویض میکردیم و همونو میخورد بعد از 5 سال مستاجری پدرم زمینی داشت و برامون خونه خرید و از اون وضعیت نجات پیدا کردم . بسیار بسیار هم بد خلق و تند خو هست و رفتارهاش با بچم همیشه عذابم میداد و میده و هر روز از خدا میخواستم که کاری براش پیدا بشه که از صبح تا شب خونه نباشه اقلا اخلاق گندش اذیتمون نکنه بعد کج دار و مریض یه کاری رو شروع کرد که در حدی که گذران کنیم میگذشت دیدم اینطوری نمیتونم ادامه بدم از اونجایی که تحصیلات داشتم رفتم دنبال کار و کار مناسبی برام جور شد و تونستم از اون وضعیت فلاکت نجات پیدا کنم خونمون رو اجاره دادیم تو ساختمون مادرم یه جا اجاره کردیم که پسرم رو بذارم پیش مادرم درامدش یکم بهتر شده بود ولی اینقدر وقیح بود که از منم پول میگرفت به این ترتیب همه هزینه های من رو از سر خودش باز کرد و حتی قسط خونه رو هم انداخت گردن من الان دوباره بیکار شده و حتی حاضر نیست بره سر یه کاری میگه این کار رو نمیتونم اون کار رو نمیتونم این نمیشه اون در شان من نیست دیگه واقعا تحملم تموم شده جدیدا تو محل کارم با یکی از همکارام خیلی رابطم گرم شده البته اصلااز یه حدی فراتر نرفته و حرف زدنمون رسمیه ولی حس میکنم شدیدا بهش وابسته شدم و بهش علاقه دارم میترسم فراتر بریم و منم با دل خونی که از این شوهر دارم برم سمتی که نباید برم . . .